فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#کلیپ_مهدوی
💽 اعترافات شیطان پرستان در ایران
📱ببینید و نشر بدید📡
همین است دیگر
قاعده نانوشته اےست
تو اگر ولایت الله را نپذیری
ناچار به پذیرش ولایت شیطانی
#اندڪےبصیرت
#آھ...
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 قسمت ششم #بےتوهرگز ❤️ 🚫این داستان واقعےاست🚫 #داماد_طلبه با شنیدن این جمله برق از چشماش پرید😏
💔
قسمت هفتم
#بےتوهرگز ❤️
🚫این داستان واقعےاست🚫
#احمقی_به_نام_هانیه
پدرم که از#داماد_طلبه اش متنفر بود بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم #عقدکنان فوق ساده برگزار کرد😏
با 10 نفر از بزرگ های #فامیل دو طرف، رفتیم #محضر
بعد هم که یه عصرانه مختصر
منحصر به #چای و شیرینی ،
هر چند مورد استقبال #علی قرار گرفت اما آرزوی هر دختری یه #جشن آبرومند بود
و من بدجور دلخور
هم هرگز به #ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ...
هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد
همه بهم می گفتن #هانیه تو یه #احمقی ...😒
خواهرت که #زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد
تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟
هم بدبخت میشی! هم بی پول!
به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ...
گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته #دلم می لرزید
گاهی هم پشیمون می شدم اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده من جایی برای برگشت نداشتم😔
از طرفی هم اون روزها #طلاق به شدت کم بود رسم بود با #لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی حتی اگر در فلاکت مطلق، زندگی می کردی ...
باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ...
اون روز می خواستیم برای #خرید عروسی و #جهیزیه بریم بیرون
مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره
اونم با عصبانیت داد زده بود😡
از شوهرش بپرس و قطع کرده بود ...
به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه
صداش بدجور می لرزید با نگرانی تمام گفت: سلام #علی_آقا می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون😰...
#ادامه_دارد .....
💕 @aah3noghte💕
💔
از زمانی که بیاد داشتیم با احمد آقا ب نماز جمعه می رفتیم.
احمد آقا همه مارا به حضور در نماز جمعه مقید کرده بود.
او با سختی بچه ها را جمع میکرد. بعد میرفتیم چهارراه مولوی و با اتوبوس دوطبقه و یا وانت خلاصه با کلی مشکل به نماز جمعه میرفتیم...
بچه ها خیلی شلوغ می کردند.اذیت می کردند و...
اما احمد آقا با صبر و تحمل وصف ناشدنی بچه ها را با معارف دین اشنا می کرد.
یکی از بچه ها می گفت:
من از همان دوران احمد آقا به نماز جمعه مقید شدم.
بعد از شهادت احمد آقا هم سعی می کردم نماز جمعه من ترک نشود.
یک بار در عالم رویا مشاهده کردم که در خیابانی ایستاده ام.
احمد اقا از دور به طرفم امد و من را در آغوش گرفت. خیلی حالت زیبایی بود. بعد از سال ها احمد آقا را می دیدم.
بعد از روبوسی به تابلوی خیابان نگاه کردم. دیدم نوشته خیابان قدس. فهمیدم اینجا نماز جمعه است.
همان لحظه از خواب بیدار شدم فهمیدم علت اینکه احمد آقا اینگونه من را تحویل گرفت بخاطر حضور همیشگی من در نماز جمعه است.
عارف۱۹ساله #شھیداحمدعلی_نیری
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
📚عارفانه
#آھ_اے_شھادت...
#نماز_جمعه
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
حضرت آیتالله بهجت قدسسره مےفرمودند:
ممکن نیست بدون #اصلاح_نفس
کاری [از] پیش برد،
[یا] برای جامعه کاری بکنیم،
همان رفیق نیمهراه خواهیم بود، خداحافظی میکنیم با هم، در وقت وقتش...
✍شاید نکته ای که باعث شد
مردم کوفه، مسلم بن عقیل را در کوچه پس کوچه های آن شهر غریب
تنها بگذارند، همین بوده
گرچه پیشانے مردم از سجده بسیار، پینه بسته بوده
گرچه شمربن ذی الجوشن حدود ۲۰سفر با پای پیاده، به مکه داشته
به خودم که نگاه مےکنم
مےبینم خیلی زیاد هم از مردم کوفه دور نیستم
من که نه پیشانی ام از فرط سجده، پینه بسته و نه حتی یک سفر مکه در کارنامه اعمالم‼️
و چرا دور باشم از آن مردم؟ وقتی هنوز
حبّ نفس و مال و شهوت ومقام و... در درونم دارم...
و چرا دور باشم از مردم کوفه؟ وقتی مولای غریبم چون مسلم بن عقیل
نگاه میکند و یاوری نمےبیند⁉️
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_مولاے_غریبمان_مهدی...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
1_3438779.mp3
4.04M
💔
غروب جمعه باشد و فراق دوست بےداد کند...
بیا تا با هم خدمت محضرش سلامی عرض کنیم
#سلام_علی_آل_یاسین
#التماس_دعا
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را... 114 زهرا گفت...واقعا حرفای مامانم درست بود. خیلی پشیمونم که چندسال تو تخیل و توهم زندگی
#او_را.... 115
بعد از اتمام سانس رفتیم رختکن و مشغول پوشیدن لباس هامون شدیم.
زود لباس هام رو پوشیدم و ساکم رو بستم .اما زهرا هنوز جلوی آینه مشغول صاف کردن لبه ی روسریش بود.
رفتم روبه روش و به دیوار کنار آینه تکیه دادم و با دقت به حرکات دستش و کارایی که انجام میداد نگاه کردم!
-تو که آخرسر میخوای چادر سر کنی،چیکار داری اینهمه با این روسری هات ور میری آخه؟
-چه ربطی داره؟مگه چادریها باید شلخته و نامرتب باشن!؟
-خب این لذت سطحی نیست؟؟
-نه دیگه،همه لذت ها که سطحی نیستن!
آدم باید یاد بگیره میل هاش رو مدیریت کنه. مثلا وظیفه ی یه شیعه اینه که مرتب و تمیز باشه،حتی اگر میلش نکشه. پیامبر دو سوم درآمدشون رو به عطر میدادن!!
این لذت،وقتی میشه لذت سطحی بد که این چادر از سرم بره کنار،خودم رو نشون بقیه بدم .اینجوری هم برای خودم یه لذت سطحی درست کردم ،هم برای همه مردایی که من رو میبینن!
-خب نبینن!
-نمیشه که!خودت وقتی میری بیرون میتونی همش زمین رو نگاه کنی؟؟
-نه ولی...یه نفر رو میشناختم که فقط زمین رو نگاه میکرد!😞
-خب دمش گرم. همینه دیگه. وضع جوری شده کسی که بخواد پاک بمونه،همش مجبوره کف خیابون رو نگاه کنه!!ولی خود این بنده خدا هم یه لحظه سرش رو بیاره بالا با انواع و اقسام مدل ها رو به رو میشه!
-خب آخه به ما چه که اونا نگاه میکنن!؟
😏😒
-ببین زن با بدحجابی،فقط به یه لذت سطحی خودش جواب مثبت میده،اما هزارتا نیاز سطحی رو تو دل مردا بیدار میکنه...
یادته یه بار گفتی وقتی درگیر لذتهای سطحی بودی،آرامش نداشتی؟؟
ما نباید آرامش مردم رو ازشون بگیریم.ما در قبال آرامش هم مسئولیم.مگه نه؟؟
-خب...اوهوم!
از استخر خارج شدیم،همه ذهنم درگیر حرف زهرا بود .من هنوزم از اینکه نگاه مردا روم زوم میشد،لذت میبردم.
من حتی آرایشم رو هم ترک کرده بودم،اما واقعا سخت بود گذشتن از این یکی لذت. خصوصا که حسابی هیکلم رو فرم بود و حتی دخترا هم گاهی بهم خیره میشدن یا حسودی میکردن!
-بیا بشین برسونمت!
-نه ممنون.قربون دستت.مترو همینجاست.
-از دست تو!باشه عزیزم. هرطور راحتی. زهرا؟؟
-جان دلم؟
-تا حالا هیچکس اینجوری برام از حجاب نگفته بود!همیشه با تشبیه به شکلات و آبنبات و از این مزخرفات ، راجع به حجاب حرف میزدن .اما خودت که میشناسی منو،تا حرفی منطقی نباشه بهش عمل نمیکنم و اگر حرفی منطقی باشه،نمیتونم بهش عمل نکنم!!
-خداروشکر عزیزم .ترنم حواست به این روزات باشه.
تو مثل یه نوزاد تازه متولد شده ای!باید حساب شده رفتار کنی.
نه از خودت توقع زیادی داشته باش،نه طرف چیزایی که ممکنه بهت آسیب بزنه،برو.
کمکم خواستی ،آبجیت در خدمته!
با لبخند بغلش کردم
-الهی قربون آبجیم برم.بودن تو خیلی به من کمک کرد.شاید اگر تو نبودی،خیلی سخت میشد برام تحمل این تغییرات...
-از من تشکر نکن.از اون بالاسری تشکر کن که اینقدر هواتو داره!
با لبخند آسمون رو نگاه کردم
-آره،واقعا ممنونشم.
بوسش کردم و از هم جدا شدیم
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
بعضےها تا از دنیـا مےروند، تازه عزیز مےشوند
زنده ها تازه مےفهمند
چقدر حیف شد که او از دنیا رفت
بعضےها را ولی در این قاعده نباید حساب کرد
آنھایی را مےگویم که از همیشہ، عزیز بوده اند
آنھایی که جوری زندگی کردند که حتی اخم و دعوا کردنشان را هم به جـان مےخری
و حالا که نیست، حاضری جان بدهی برای یڪ لحظه، بودنش
#شھیدجواد اما از همان استثناهاست
همان بعضےها که خیلی خوبند
همان بعضےها
که حالا دیگر جای خالےش، تحمل نمےشود
فقط باید بسوزی و بسازی و بر احوال رفیق دیرینـ ت، غبطه بخوری
او که رفت "عِندَ مَلیِکً مُقتدر"
بدا به حال #جامانده...
#شھیدجوادمحمدی
#شھادت
#رفاقت
#جامانده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 دیداری که خیلی خبرساز شده از اینکه #آقاسیدعلے ترامپ را قابل جواب دادن، ندانسته اند که بگذریم
💔
همه جا از مقایسه زبان بدن، نخست وزیر ژاپن در مقابل #آقاسیدعلی و روحانی نوشتند
اما شما مقایسه زبان بدن رهبر انقلاب در برابر ابرقدرتهای اقتصادی جهان و خانواده شهدا
را در این عکس ببینید👌
#فداےسیدعلےجانم❤️
#تنهاابرقدرت😍
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 قسمت هفتم #بےتوهرگز ❤️ 🚫این داستان واقعےاست🚫 #احمقی_به_نام_هانیه پدرم که از#داماد_طلبه اش متن
💔
قسمت هشتم
#بےتوهرگز ❤️
🚫این داستان واقعی است🚫
#خریدعروسی
با نگرانی تمام گفت:
سلام علی آقا می خواستیم برای #خرید جهیزیه بریم بیرون امکان داره تشریف بیارید؟
_شرمنده #مادرجان ، کاش زودتر اطلاع می دادید من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام
هر چند، ماشاء الله خود #هانیه خانم خوش سلیقه است فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید
بالاخره #خونه حیطه ایشونه اگر کمک هم خواستید بگید ، هر کاری که #مردونه بود، به روی #چشم فقط لطفا #طلبگی باشه
اشرافیش نکنید!!😅
مادرم با چشم های گرد و #متعجب بهم نگاه می کرد،😳 اشاره کردم چی میگه ؟
از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت میگه با #سلیقه خودت بخر،😉 هر چی می خوای دوباره خودش رو کنترل کرد
این بار با #شجاعت بیشتری گفت:
علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم
البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا #عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد
هنگ کرده بود چند بار تکانش دادم #مامان چی شد؟
چی گفت؟
بالاخره به خودش اومد، گفت خودتون برید
دو تا خانم #عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز #ساده ای اجازه بگیرن
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد
تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم
فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود
برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد
حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت
شما باید راحت باشی
باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه!
یه مراسم ساده یه #جهیزیه ساده
یه شام ساده
حدود 60 نفر مهمون
پدرم بعد از خونده شدن #خطبه #عقد و دادن امضاش رفت
برای عروسی نموند
ولی من برای اولین بار خوشحال بودم
علی جوان آرام، #شوخ طبع و #مهربانی بود...😍
#ادامه_دارد ......
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
جوان بود
بسیجی و آتش به اختیار
حامی ولایت
۱۸ ساله
فتنه بود
در فضای غبارآلود فتنه، ماشینی به عمد، او را زیر گرفت
از ناحیه پهلو به شدت آسیب دید
روز ۲۵ خرداد ۸۸، به شهادت رسید و
نخستین شهید فتنه ۸۸ لقب گرفت
درست مانند نخستین مدافع ولایت
در سن ۱۸سالگی
به شهادت رسید...
#ما_فرزندان_مادر_پهلوشکسنه_ایم...
#شھیدحسین_غلام_کبیری
#شھیدفتنه
#فراموش_نمےکنیم
#حصر_ابدی_منافقان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @AAH3NOGHTE💕
همسنگری ها
مخصوصا ادمینای محترمی که داخل کانال هسین
لطفا بیو کانال یه نگاه انداخته بشه😍
زین پس
#انتشارمطالب_حتماباذکرلینک‼️😌☝️
تا اطلاع ثانوی😊😉