💔
این دفعه که برم سیستان حتما شهید میشم
کنار قفسه های کتاب هایش نشسته بودم و دنبال یک دست نوشته از مرتضی می گشتم.
یاد روز هشتم محرم افتادم که برای سقایی از سیستان به روستا آمد، بعد از آن در تکیه کنار دوستانش نشسته بودند که می گفت این دفعه که برم سیستان شهید میشم.
قبلا هم با شوخی به مادرم می گفت که "برایم دعا کن شهید بشم و شما هم مادر شهید بشید."
یک کتاب از قفسه بیرون کشیدم و صفحه اولش رو دیدم نوشته بود "میخوام اینقدر پیشرفت کنم که مایه افتخار پدر و مادر باشم".
توی دلم گفتم در این بیست و پنج سالت همیشه مایه افتخار بودی مخصوصا سال97 که مدال شهادت قسمتت شد.
شهید مرتضی کارچانی از پرسنل نیروی انتظامی شانزدهم مهرماه 1397 در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در سیب و سواران سیستان وبلوچستان به شهادت رسید.
شادی روحش صلوات
#شھیدمرتضی_کارچانی
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
در روز عرفه
هنگامه دعا
ارباب یڪی یڪی
همه اعضایش را نام برد...
همان اعضایش که در کربلا
#قطعه #قطعه شد😭
اما یک جا فرمودند:
"خدایا! به اندازه رگ های درون لب هایم تو را دوست دارم...
و خدا لعنت کنه زننده چوب خیزران را"....😭
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#اربابم_حسین
عید قربان شده و در عوض قربانی
ما به قربان تو رفتیم #اباعبدلله
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
#قربانی شدن در راه #محبوب...
کار سختےست اگـر
گوشه دلت
گره خورده باشد به این دنیا!
و اینان که مےبینی
واژه #شھید در کنار اسمشـان مےدرخشد✨
از این بَند، رها شدند...
و مگـر نگفت #شھیدجوادمحمدی که
"من با همین یک بیت از شھیدتورجےزاده متحوّل شدم"
و خواند:
"در مسلخ عشق، جز نـڪـو را نڪُشند...
روبہ صفتان زشت خو را نڪُـشند..."
و عاقبت، خودش هم
لایق #قربانی شدن در این راه گشت
آری!
ما هم اگر چنین عهدی با #رفیق_شھیدمان ببندیم و بمانیم بر آن عهد
شاید در مسلخ بعدی عشق،
لایق شده و قربانی شویم که
#راھ_خون_خدا_خون_مےخواهد❣...
عیدت مبارک
قربانی حریم حرم حضرت زینب...
مبارکت باشد این قربانی شدن
مبارکت باشد اینکه خدا #تو را قبول کرد
مبارکت باشد
که چون آیه #وفدیناه_بذبح_عظیم به ارباب اقتدا کردی و
همچون او ذبح شدی😢
عیدت مبارک...
#شھیدجوادمحمدی
#قربانی
#فداےحسین
#راه_خدا
#خون_خدا
#ثارلله
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_چهل_و_چهارم فاطمہ گیج و منگ از حرفهام فقط نگاهم ڪرد. حاج مهدوے از آن
💔
رمان #رهائےازشبــ☄
#قسمت_چهل_و_ششم
حاج مهدوے نفس عمیقے ڪشید و با لحن آرومترے گفت:
-شرمندتونم. آخہ خیلے دیره. اگر عجلہ نڪنیم نمیتونیم بہ ڪاروان برسیم.
من مغموم وشرمنده😓 چشم بہ سنگ فرش خیابون دوختہ بودم و دندان بہ هم میساییدم.
امروز چقدر روز بدے بود.
نہ بے انصافیہ.
نمیتونست روز بدے باشه!! همہ چیز در آینده معلوم میشہ…
معلوم میشہ امروز روز خوبے بوده یا بد.!!!
روزهاے فراوونے در زندگیم بودند ڪہ #گمان_میڪردم_خوبند و الان از یادآوریش شرم میڪنم.
و روزهایے بد رو تجربہ ڪردم ڪہ حالا با لبخند ازشون یادمیڪنم.!
حاج مهدوے در مقابل من مثل سنگ بود؛ سخت وخارا!!!
اما در مقابل فاطمہ سراسر خضوع و احترام بود و این واقعا مرا آزار میداد!
اونقدر در اون لحظات احساس بد و تحقیر آمیزے داشتم ڪہ دلم میخواست پشت ڪنم بہ آن دو و ازشون جداشم.
داشتم با خودم دودوتا چهارتا میڪردم که فاطمہ با صداے نسبتا بلندے صدام ڪرد:
-خانوم حسینے؟؟ میگم نظر شما چیہ؟
با دلخورے و بی اطلاعے پرسیدم:
-درمورد چے؟
فاطمہ ڪہ واضح بود فهمیده من یه چیزیم هست با لحن آروم ومحترمانه اے گفت:
_حاج آقا میفرمایند بہ ڪاروان نمیرسیم چون احتمالا دیگہ توقف ندارند. موافقید خودمون بریم اردوگاه؟
من با دلخورے و بغض گفتم:
_براے من فرقے نمیکنہ. من چیڪاره ام ڪہ از من سوال میڪنید. مسوول هماهنگے شما هستید. من فقط یڪ حرف دارم واون ابراز شرمندگیہ بخاطر وضع موجود..
فاطمہ اخم دلنشینے ڪرد و در حالیڪہ دستمو میگرفت گفت:😊
_این چہ حرفیہ عزیزم؟! شما حق ندارے شرمنده باشے. این اتفاق ممڪن بود واسہ هرڪسے بیفتہ.
اما حاج مهدوے هیچ ڪلامے نگفت و قلبم رو واقعا بہ درد آورد.
اشڪ در چشمانم جمع شد…
#قسمت_چهل_و_هفتم
قلبم بہ درد آمد.
حس بے پناه شدن داشتم.
مثل همون روزے ڪہ داییم تو خیابون دیدتم.
مثل همون شبے ڪہ اون خانومہ از صف اول جدام ڪرد فرستادتم آخر صف…
اون روزها هم نمیخواستم اشڪم پایین بریزه ولے اشڪهام فرمانبردار خوبے نبودند.
آبرومو بردند! مثل امروز!😢
نمیخواستم فاطمہ اشڪهامو ببینند.
پشتم را بہ آنها ڪردم و وانمود ڪردم ڪہ چادرم رو درست میڪنم.
سریع از زیر چادر اشڪهاے بی پناهم رو از روے گونہ هام پاڪ ڪردم.
فاطمہ ڪنار گوشم نجوا ڪرد.
-عسل چتہ؟! چرا امروز اینطورے شدے تو..😒
جواب ندادم. بغضم رو قورت دادم و با غرور راه افتادم.
حالا حاج مهدوے و فاطمہ جاموندند.
ولی طولے نڪشید ڪہ حاج مهدوے آمد
او با لحن آرومے گفت:
_ڪجا تشریف میبرید؟ راه از این طرفہ.
ایستادم.
چشمهام تازه خشڪ شده بود.
وقتے باهام حرف زد دوباره خیس شدند. نگاهش ڪردم.
نگاهم نمیڪرد.
تصویرے ڪہ مدام در این چند مدت تڪرار میشد!
میدونستم این بار دیگہ بہ هیچ طریقے نگاهم نمیکنہ.
فهمید نگاهش میڪنم.
اگر فاطمہ اینجا نبود داد میزدم.
هوار میڪشیدم ڪہ آهاے چه خبره؟! جرم من چیہ ڪہ اینطورے نگاهم میکنے؟!
من شاید مثل فاطمہ پاڪ و باوقار نباشم..
ولے اونقدر شخصیت دارم ڪہ گدایے محبت تو رو نڪنم
پس خودت رو نگیر😏…
#ادامه_دارد...
نویسنده:
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
💔
ابراهیم بود و عصمت پیامبرانه اش!
اسماعیل را به قربانگاه برد
و از فرزند خواست
نگاه به چهره اش نکند که مبادا مهر پدری، بر رسالتش خدشه وارد کند
شب هنگام
هر دو سالم به نزد هاجر رفتند
اما از دیدن جای زخم زیر گلوی پسر،
هاجر بیهوش شد
مردان و زنان سرزمین من
اما
ابراهیم و هاجرهایی هستند
که نه پیامبرند، نه حکمت اتفاقات را مےدانند
حتی نه از خدا به آنان امر شد و نه #دستور_مستقیم از پیامبری آنها را خطاب قرار داده بود
اینان فقط فرمان #ولےفقیه شان را شنیدند
و او را #نائب_امام_زمان مےدانستند...
و از اسماعیل هایی که در راه خدا قربانی کردند، گذشتند
بےآنکه بگذارند دشمن، اشک چشمشان را ببیند
#قربانی
#ابراهیم
#اسماعیل
#هاجر
#قربانگاه
#پدارن_و_مادران_شھدا
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدحبیبالله_مهدیزاده_طالعی: در سا
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
#شھیدغلامعلی_معتمدی:
در سال 1327 در شیراز متولد شد.
در خانواده ای مذهبی پرورش یافت. وی نوه دختری آیتالله سیدعبد الحسین آیتاللهی از علمای بزرگ فقاهت بود.
تحصیلات خود را تا اخذ #مهندسی_مکانیک از دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه داد و در تمام دوران تحصیل مبارزه علیه رژیم را دنبال کرد.💪
پس از پیروزی انقلاب، به عنوان #مشاور_اقتصادی_استانداری اصفهان منصوب شد .
بعد به #سرپرستی_وزارت_کار رسید.
بنی صدر با وزارت او مخالفت کرد و سرانجام به معاونت رفاه و تعاون وزارت کار منصوب شد
و بلافاصله طرح #رفاه_کارگران را تهیه و به وزارتخانه پیشنهاد داد.
در هفتم تیرماه 1360 وی نیز همراه 72 تن از یاران امام به شهادت رسید.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
#ڪپےباذڪرصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 📚 #معرفی_کتاب کتاب دعای عرفه 📝 کتاب دعای عرفه با مقدمه و شرح نویسنده معروف #سیدمهدی_شجاعی است.
💔
#معرفی_کتاب📚
کتاب #روزهای_بیآینه اثر گلستان جعفریان
خاطرات منیژه لشکری، همسر سرلشکر خلبان شهید آزاده حسین لشکری است که از زندگیاش
و چگونگی تحمل هــ۱۸ـجده سال دوری از همسرش در دورهٔ اسارت سخن میگوید.
زندگی زنی که با عشق و اشتیاق در هفده سالگی پای سفره عقد مینشیند، در هجده سالگی طعم مادر شدن را میچشد و همان سال آغاز انتظار و چشم به راهی هجده ساله اوست، همسر خلبانش مفقودالاثر میشود.
این کتاب به روایت ناگفتههایی از جنگ تحمیلی پرداخته
و چگونگی انتخابهای یک زن در نبود همسرش و به دوش کشیدن بار زندگی توسط دختری هجده ساله به همراه فرزند چهار ماههاش را شرح میدهد.
این اثر در قالب مستند داستانی نوشته شده و همچنین به دلیل واقعی بودن آن سنگینی بار مستند بیشتر به چشم میخورد.
منیژه لشکری چهارده سال را در #بےخبری_و_انتظار_مطلق سپری میکند.
پس از اعلام اسارت همسر، سه سال دیگر طول میکشد تا دیدار میسر شود.
شکاف عمیق هجده ساله، انتظار و دور افتادن از هم و تفاوتهای شخصیتی به وجود آمده در گذر سالها، هر دو را وا میدارد تا برای شناخت یکدیگر دوباره تلاش کنند.
احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است.
زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیدهاند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبودهاند حالا باید همه این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند.
آنان بار دیگر زندگی مشترکشان را آغاز میکنند؛
این بار نه با شور و اشتیاق جوانی، بلکه با درک #رنج هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر.
#مطالعه
#کتاب_خوب_بخوانیم
💕 @aah3noghte💕
💔
ڪفترانت
دل ربایی مےکنند از زائرانت
خود سر و سامان بده
این قوم کفترباز را...
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕