♥️دعای_سلامتی_امام_زمان_عج♥️
✅درقنوت نمازهابخوانید
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
https://eitaa.com/shahrah313
شاهراه ظهور 1احادیث
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
شاهراه ظهور2شهدا
#ختم_صلوات_روزانه_به_نیت_فرج
✨پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📕 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
🌿⃟🕊دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم به نیت تعجیل در امر فرج مولامون 🙏
💐وارد ربات زیر بشید و تعداد صلوات تون ثبت کنید ⤵️
https://EitaaBot.ir/counter/8ygh
⫷⁂⫷⫸⁂⫸❤️·⫷⁂⫷⫸⁂⫸
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
لطفاوارد گروه بعدی شوید
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد
🥀🕊شهیدحسن صفرزاده🕊🥀
🍃نام پدر: محرم علی
🍃نام مادر: زینب خاتون
محمدی
🍃تاریخ تولد:۴۳/٠۲/۱٠
🥀🕊تاریخ شهادت : ۶۵/٠۴/۱۳
🥀🕊محل شهادت: مهران
🥀مزار شهید گلزار: هرطه کلا چالوس
🔻فرمانده شهیدی که تنها فرزند خانواده بود.
درس خوان، مودب و محبوب خانواده و فامیل درحال تحصیل در مقطع راهنمایی به صف مبارزان خط امام پیوست.
باشروع جنگ درحالی که خیلی ها برای معافیت فرزند از سربازی تلاش می کردند، خانواده انقلابی و ایثارگر تنها ثمره زندگی را برای دفاع از انقلاب در حالی که۱۶سال داشت، راهی جبهه کردند.
تلاش اطرافیان برای انصراف از رفتن حسن به جبهه بی ثمر بود.حضور در عملیات های متعدد و چندین بار مجروحیت، دلنگرانی پدر و مادر را بیشتر می کرد اما پسر پرتلاش و نخبه روستایی مازندرانی مسیر خود را پیدا کرده بود.
در همان جبهه درس خواند و در رشته مهندسی پتروشیمی دانشگاه اصفهان قبول شداما جبهه در دوران تحصیل دانشگاه هم رها نشد. توانمندی و تخصص ویژه خود را در مسئولیت های متعدد در لشکر و حضور مستمر در جبهه نشان داد علی رغم بستری بودن در بیمارستان بر اثر مجروحیت، با شنیدن خبر آغاز عملیات به سرعت خود را به جبهه برای آزادسازی مهران رساند و در عملیات کربلای۱ شهد شیرین شهادت نوشید.
خبر شهادت سریع پیچید و چه گذشت بر پدر و مادر فداکار روستای هرطی كلای چالوس که به جای لباس سفید دامادی، بدن مجروح تنها ثمره زندگی شان را به خاک سپردند.
خانه ماند و لالایی شبانه مادر با یک قاب عکس و اشکی که این دو در هجر تنها یادگار زندگی مشترک می ریختند.
ما تا ابد به شما مدیونیم.
🍃🌸يك هفته، فرمانده!
خاطره اى از شهيد حسن صفرزاده فرمانده پايگاه مقاومت امام حسين(ع) روستاى «هرطه كلا» به نقل از ايوب تقوى نسب(دوست شهيد) برگرفته از كتاب به مساحت آسمان كه توسط نويد شاهد مازندران منتشر شد؛
🍃شب هاى شنبه در پايگاه مقاومت بسيج محل، جلسه ى عمومى بود. هر چه تلاش مى كرديم حسن قبول نمى كرد مسؤليتى بگيرد. هر هفته مى آمد و مثل بقيه ى اعضا يك گوشه مى نشست.
در يكى از جلسات با مقدمات قبلى و با كلى خواهش و تمنا، بالاخره موفق شديم حسن را به سِمت فرمانده ى پايگاه مقاومت امام حسين(ع) روستاى «هرطه كلا» منصوب كنيم و همه خوشحال شديم.
🍃در طول هفته او مشغول كارهاى پايگاه بود. ما هم پيگير گرفتن حكم او از سپاه پاسداران بوديم. شنبه ى بعد از راه رسيد و ديديم حاج محرمعلى، پدر حسن تنها آمد به پايگاه. جلو رفتم و پرسيدم:
پدر جان! حسن چرا نيامد؟
گفت:
كجايى برادر! حسن رفت جبهه.
https://eitaa.com/shahrah313
شاهراه ظهور 1احادیث
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
شاهراه ظهور2شهدا
🔴 یادآوری زمان ماه گرفتگی
🟢 زمان : صبح چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳
🟣 مدت زمان ماه گرفتگی جزئی :
از ساعت ۵ و ۴۳ دقیقه صبح
شروع می شود و تا
ساعت ۶ و ۴۶ دقیقه صبح
ادامه خواهد داشت
🔵 نکات قابل توجه :
🔺 اوج ماه گرفتگی در ساعت ۶ و ۱۴ دقیقه صبح می باشد.
🔺 با توجه به اینکه طلوع خورشید در تهران ساعت ۵ و ۴۹ دقیقه می باشد ، در تهران و بسیاری از مناطق ایران فرصت کمی برای مشاهده این پدیده وجود دارد.
🔺 در نیمه شرقی کشور، این ماهگرفتگی قابل مشاهده نخواهد بود و در نیمه غربی نیز بهدلیل روشنایی بامدادی و نزدیکی به طلوع خورشید، فرصت مشاهده محدود است
🟠 تکلیف شرعی :
🔺 هنگام زلزله ، خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی ، چه کلی و چه جزئی ، خواندن نماز آیات واجب است.
🔺 آغاز وقت نماز آیات برای خورشید گرفتگی یا ماه گرفتگی، زمانی است که خورشید یا ماه شروع به گرفتن میکند و تا زمانی که خورشید یا ماه به حالت طبیعی برنگشته، ادامه دارد.
🔺 نماز آیات دو رکعت است ،
که در هر رکعت پنج رکوع دارد ،
و به دو صورت خوانده میشود:
صورت اوّل: بعد از نیّت، تکبیرة الاحرام بگوید و یک بار حمد و یک سوره تمام بخواند و به رکوع برود و سر از رکوع بردارد، دوباره یک بار حمد و یک سوره تمام بخواند، باز به رکوع رود و همین طور تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از رکوع پنجم دو سجده نماید و برخیزد، و رکعت دوّم را هم مثل رکعت اوّل بهجا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد.
صورت دوّم: بعد از نیّت و تکبیرة الاحرام و خواندن حمد، آیههای یک سوره را پنج قسمت کند و یک آیه یا بیشتر از آن را بخواند ،
و پس از خواندن آیه ، به رکوع برود و سر بردارد و بدون اینکه حمد بخواند، قسمت دوّم از همان سوره را بخواند و به رکوع برود و همین طور تا پیش از رکوع پنجم، سوره را تمام نماید.
15.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿ماهیت و مصادیق بیعت با امام زمان
🎙استاد حسن ملایی
#عید_بیعت
#امام_زمان
❤️🩹سیّد همیشه «یا زهرا (س)» میگفت، البته عنایاتی هم نصیب ما میشد، مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بیپول شدیم، آنچنان توان مالی نداشتیم، یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم، 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود، توی جیب ایشان هم پول نبود، وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچهمان است، تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد، گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است، تا من زنده هستم به کسی نگو.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 بهترین آدم توی خونهی شما کیه؟
#کلیپ | #استاد_شجاعی
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#کتابدا🪴 #قسمتصدسیپنجم🪴 🌿﷽🌿 همکار های بابا پسرها را کنار می کشیدند و نوازش می کردند. صحنه
#کتابدا🪴
#قسمتصدسیششم🪴
🌿﷽🌿
آخرین لحظات
دیدن بابا بود. توی قبر خم شدم و نگاه کردم. روی بابا را باز
کردند و تلقین خواندند. این صدا را که می شنیدم، احساس می
کردم قیامت شده
جمله ایی روی دیوار مسجد امام صادق )ع( با حزب جمهوری
دیده بودم که نوشته بود خط سرخ شهادت، خط علي و آل محمد
)ص( است، یادآوری این جمله که همیشه برایم پرمعنا و زیبا جلوه
می کرد، باعث شد یک لحظه احساس خجالت کنم. خودم را جمع و
جور کردم، سربازی که می گفت: تا آخرین لحظات با بابا بوده،
درحالی که همچنان گریه می کرده کنار قبر نشست و با صدای
لرزانی گفت: آقا سید قسم به خون پاکت من انتقامت رو میگیرم.
من که می خواستم برم ولی حالا اگر دستور هم برسد عقب نشینی
کید من از خرمشهر بیرون نمی روم. مقاومت می کنم. نمی گذارم
خون شهدا پایمال بشه
زمانی که سرباز این را می گفت، یاد این شعری افتادم که از زمان
بچگی از بابا همیشه میشنیدم
دایه دایه وقت جنگه دایه دایه وقته جنگه، قطار کربلا سرم، پر از
فشنگه، صدای کسی که توی قبر بود را شنیدم. به دا گفت: سیده
خانم حلال کن دا ضجه زنان گفت: من رو سیاه چی دارم که
حلالش کنم؟ اون باید منو حلال کنه
آمد بالا سر قبر نشست و گفت: مرد، من رو سیاهم. ازت حلالیت
می خوام. تو زندگی کو خوشی ها و ناخوشی هات سعی کردم
شریکت باشم. اگه کوتاهی کردم، حلال کن، اگه از میثم رنجدی
حلال کن، هر خوبی و بدی داشتیم حلالت باشه از من راضی
باشی، آن شاء لله خدا هم از تو راضی باشه
با این حرف ها باز دلم سوخت، هم برای دا هم برای بابا. هر
دوتایشان خیلی سختی کشیده بودند، زندگی هر دویشان شبیه هم
بود.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کتابدا🪴
#قسمتصدسیهفتم🪴
🌿﷽🌿
هر دو در کودکی بتهم شده بودند و این مسأله برای دا سخت
تر بود. چون بی مادری برای یک دختر رنج آور تر است
وقتی شروع به گذاشتن سنگهای لحد کردند در دلم غوغایی بود،
نشسته بودم لب قبرو به خاک ها چنگ می زدم. کلوخ ها را خرد
می کردم. چشمم به پیکر بود. انگار همه وجودم چشم شده بود،
سنگ ها که چیده می شد به این باور می رسیدم که دیگر امیدی
نیست. دا که بعد از حلالیت گرفتن از بابا دیگر نایی نداشت با
بهت نگاه می کرد. فکر کردم با آن همه چیغ ها تمام جانش
رفته فقط گهگاهی صدای ضعیفی از گلویش بیرون می آمد
تمام حواسم به بابا بود. آخرین سنگ را که گذاشتند، همه چیز
برایم تمام شد. آمدند خاک بریزند، طاقت نیاوردم. بلند شدم. خیلی
سخت بود. پاهایم نگهم نمی داشتند. خیلی ناتوان بودم. به هر
زحمتی که بود از قبر دور شدم. ولی وقتی به عقب برگشتم و بعد
به سربازها و کسانی که آنجا بودم نگاه کردم، احساس کردم این
کارم درست نیست. برگشتم به طرف قبر، نشستم و با دست هایم
خاک های اطراف قبر را به داخل هل دادم. خاک می ریختم
و زیر لب میگفتم: بابا بخواب. راحت بخواب، دیگر زمان آسایشت
رسیده
خیلی دلم می خواست این لحظه علی و دوستان سپاهیش اینجا
بودند. سرود می خواندند و شعارهایی که در تشییع شهدا می گفتند،
برای بابا هم می خواندند، ولی حیف می دانستم که در سکوت و
غربت این مراسم برگزار شد. خودم هم نمی توانستم بلند چیزی
برای بابا بخوانم. توی دلم، توی وجودم شروع کردم به خواندن
نوحه ایی که توی روضه ها شنیده بودم إشالخ بوتین آه یا
دارالحسین
خلوني و خلوچ بگذر آه یا دارالحسین ای خیمه گاه اباعبدلله چرا
ناله می کنی. من و تو را در تاریکی و دلتنگی رها کردند و
خاک روی مزار را که کردند. تکه سنگی شکسته آوردند و آقای
پرویز پور با رنگ سیاه رویش نوشت
شهید سیدحسین حسینی نحوه شهادت اصابت ترکش تاریخ
۵/۷/۱۳۵۹
خودم را توی روضه خوانی می دیدم
یا حسین وای شهیدم حسین یا کربلا دیگر نه کسی را می دیدم، نه
صدایی می شنیدم. همه جا را غبار و ابر گرفته بود اصلا نمی دانم
چطور از سر مزار بلندمان کردند. نمی دانم چطور ما را از جنت
آباد بردند. فقط می شنیدم
امامانع تا وای فریا حسین پشفع لنافی جا وای ف ریبا حسین
جتنا اري و التماه وای ف ریا حسین
ارض و السماء تبكي دماء وأي ف ریبا حسین
زیب خانم دست بچه ها را گرفت و راه افتادیم. مسجد شیخ سلمان
که رسیدیم دیگر غروب شده، هوا رو به تاریکی می رفت. به
محض ورودمان همسایه ها و کسانی که نوی مسجد بودند، جلو
آمدند و دورمان کردند. زن عمو فلامی، نه اسماعیل، زن عمو
درویشه نه سلیمه و نته رضا یکی یکی دا و بچه ها را بغل کردند
و بوسیدند و تسلیت گفتند همه شان گریه می کردند. ننه رضا می
گفت: آخرین باری که آقا سید رو دیدم احساس کردم
خیلی نورانی شده بود. رفتارهاش هم نشون می داد این موندنی
نیست
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کتابدا🪴
#قسمتصدسیهشتم🪴
🌿﷽🌿
زن عمو غلامی هم که به پهنای صورت اشک می ریخت، با لهجه
بندری حرف او را تایید کرد که: ها وقتی آقا سید هوند )آمن( دم
در خونه اش حائیم گشت که دیه آدم مهمی دنیای نیسه، بعد رو به
من ادامه داد: عموت داره دق میکنه، کاکاش رفته. تنها بود، تنهاتر
می شه
دا و بچه ها روی موکتی که همسایه ها گوشه حیاط پهن کرده
بودند، نشستند, همسایه ها همین طور گریه و زاری شان را می
کردند و دا در حالی که کنج دیوار کز کرده بود، نای گریه کردن
نداشت. گاه صدای ضعیفی از او می شنیدم. معلوم نبود آه میکشد،
ناله می کنند یا...
حال بدی داشتم. نمی توانستم یکجا بنشینم. آرام و قرار نداشتم.
احساس خفگی می کردم. نمی دانستم چه کار باید بکنم
حرف های بابا یادم می آمد در هیچ شرایطی نا امید نشوید، درسته
که ما عدهمون نسبت به عراقی ها کمتره، ولی ما امام رو داریم.
ما ایمان و اعتقاد داریم. بگذار دنیا بیاید در مقابل مون بایستد،
تاریخ دوباره داره تکرار می شه، سپاهیان یزید در مقابل سیدالشهدا
این حرفها کمی آتش درونم را مهار می کرد، ولی دا چه؟ دلم خیلی
برایش میسوخت. از خدا خواستم به دا صبر بدهد. نگاهش می
کردم. حمد می خواندم و آیة ایاک نعبد و ایاک تشتعین را در سوره
تکرار می کردم و به طرف دا فوت می کردم تا او هم آرام شود.
کمی که گذشت احساس کردم اینجا ماندن دیگر جایز نیست، از جا
بلند شدم و به دا گفتم: من دیگه باید برم
دا با بی حالی گفت: کجا؟ گفتم: مسجد جامع زینب خانم پرسید:
کجا میخوای بری مادر؟ چه کار می خوای بکنی؟
آنقدر با لحن صمیمانه ایی گفت: »مادر که دوست داشتم بروم
صورتش را بوسم. گفتم: بریم به کارهامون برسیم.
دا با مظلومښت گفت: زهرا زیاد از من دور نشید. تا الان باباتون
بود خیالم راحت بود ولی
نگذاشتم حرفی را تمام کنند. گفتم: نگران نباشي دا جایی نمیریم
همین دور و برها هستیم. نگران نباشي.
لیلا و زیب خانم هم از جا بلند شدند. زینب خانم آهسته گفت: بمیرم
برای حال و روزتون. کاش الاقل چند تا از فامیل هاتون اینجا
بودن
بعد سفارش ها را به همسایه ها کرد و گفت: تو رو خدا تنها شو
نذارید. من هم مرتب می آیم بهشون سر می زنم
سه تایی از مسجد بیرون آمدیم و من توی کوچه از لیلا و زینب
خانم جدا شدم و راه افتادم طرف مسجد جامع. از همان جلوی در
زن ها و مردهایی که توی مسجد جامع با آنها آشنا شده بودم، با
دیدنم جلو آمدند و تسلیت گفتند. خیلی سعی کردم با آرامش جواب
آنها را بدهم. دخترها با بغض و گریه دلداریم می دادند. رعنا نجار از همه بیشتر بی تابی می کرد. و به همه گفتم: شما همه تون می
دونستین بابام شهید شده، چرا به من نگفتید؟
زهره فرهادی گفت: درسته، ما می دونستیم ولی سخت بود بهت
بگم. فکر نمی کردیم این طور خوب برخورد کنی، این قدر راحت
مصیبت را تحمل کنی. حالا که برخوردت رو دیدیم، ما هم آروم
گرفتیم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج