مکان در داستان
قسمت چهارم
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
۲_ مستقیم گویی
یکی از کاربردهای عنصر مکان مستقیم گویی است. این عنصر یکی از آفتهای داستان است. مستقیم گویی نشانه دخالت نویسنده است. داستان نویسی که همه حرفها را از زبان خود و به طور مستقیم بیان میکند به نقش ابزارها و عناصر داستانی اعتقادی ندارد. چنین نویسندهای را میتوان به مدیری تشبیه کرد که همه کارها را خودش انجام میدهد و همه بارها را به دوش میکشد. همچنان که چنین مدتی به تقسیم کار و شهر وظایف همکارانش اعتقادی ندارد. چنین نویسندهای هم حیفش میآید همه حرفها را خودش نزند و همه کارها را به دست خود انجام ندهد. به نوعی حسادت یا خودمحوری در این آدم دیده میشود. داستان نویس باید کار اطلاع رسانی در داستان را بین عناصر تقسیم کند تا خودش فرصت اندیشیدن و اجرای قوی داشته باشد.
در نظر بگیرید اگر مدیر یا رئیس اداره یا سرپرست خانوادهای بخواهد همه کارها را به تنهایی انجام دهد چه اتفاقی میافتد؟
۱ _به کارکنان اعضای خانواده بیاعتنایی میشود.
۲_ در اثر این بیاعتنایی بقیه منفعل و بیکار میشوند.
۳_ مدیر یا رئیس اداره به اقتداری کاذب میرسد.
۴_ سازمان یا خانواده قائم به ذات شخص میشود و از پویایی و دینامیسم میافتد.
۴_ چنین آدمی همه کاره است و هیچ کاره.
یکی از هدفهای داستان انتقال حس به خواننده است. معمولا نویسنده که بخواهد به تنهایی و بدون کمک از عناصر و ابزارهای داستانی و انتقال حس دست یابد حسی خام و یکسویه را بیان میکند. انتقال نمیدهد و به شعار نویسی میرسد.
@shahrzade_dastan
برای همین است که در بعضی از داستانها نویسنده به جای آنکه عواطف را به خواننده منتقل کند فقط خودش دستخوش احساسات و عواطف میشود. و چون بیان شخصی و روایی است تاثیر از دایره شخص نویسنده بیرون نمیرود و خود نویسنده را تحت تاثیر قرار میدهد. اینجاست که جنبههای شعاع رخ مینماید.
۳_شخصیت پردازی
یکی دیگر از کاربردهای مکان شخصیت پردازی است. آیا عنصر مکان در نمایش شخصیت یا تیپ داستان نقش دارد؟
در اینکه محیط و مکان در تشکیل و تکمیل شخصیت و درون آدمها نقش اساسی و کاربردی دارد شکی نیست. همین قاعده در جهان داستان هم صادق است. داستان نویس نیز در جهان داستان هم از این قاعده عمومی پیروی میکند.
ادامه دارد
#مکان_در_داستان
📚آموزش داستان نویسی
✍روح الله مهدی پورعمرانی
@shahrzade_dastan
#چالش_هفتهی_قبل
نوشته فاطمه صیادی
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
فاطمه صیادی
به چشمان درخشان دخترک خیره شد. دستش را به سمت گونه های با طراوت دخترک برد تا آنها را لمس کند. نگران واکنش دخترک بود. نزدیک... نزدیک... و نزدیک تر... دستش از صورت دخترک رد شد. اوه. فراموش کرده بود. دیگر زنده نیست. دستش را جلوی سینه اش گرفت و به آن خیره شد. دخترک خندید و به دنبال گربه کوچکی دوید. دخترک او را نمیدید. هیچکس او را نمیدید. همانگونه که او عشق را ندیده بود...
*
*
*
-ممنون که نجاتم دادی!
-قابلی نداشت.
-ممنون که بهم کار دادی و گذاشتی خدمتکار خونه ات بشم!
-کاری نکردم.
-ممنون که بهم زور نمیگی!
-کار خاصی نیست.
اگر کمی بیشتر دقت میکرد، چشمان درخشان دختر که تصویر خودش در آنها قاب گرفته شده بود را میدید. اگر کمی کمتر به قدرتمند کردن نام خانوادگیشان اهمیت میداد، گونه های باطراوت و سرخ از خجالت دختر را میدید. اگر چشمانش را باز میکرد، دستپاچگی دختر در اطراف خود را میدید. اگر میخواست، لبخند های خاصش، اهمیت دادن هایش، دلسوزی هایش،... اگر میخواست، عشق را در تک تک رفتارهای دختر میدید.
-دوست دارم...
صدای دختر در بین همهمه مهمانی موج برداشت و محو شد.
-وایسا. اون مرد از خاندان قدرتمندیه. باید باهاش حرف بزنم.
چشمان دختر کدر شد. چندمین بار بود؟ او دختر را نمیدید. نمیدید.
چند روزی بود که دختر را کمتر میدید. خلائی در وجودش احساس میکرد که با نبود دختر ایجاد شده بود. دختر دوستش داشت. او نیز دختر را دوست داشت. پس از هفت سال احساسش به دختر را فهمیده بود. ولی دیر بود...
سرو صدای طبقه اول او را از پله ها پایین کشید. برق چاقوی در دست مهاجمان چشمش را زد. چاقو به او نزدیک شد. نزدیک... نزدیک... و نزدیک تر...
صدای ناله ضعیف و نازکی برخواست. مبهوت، به پیکر ظریف دختر خیره شده. چاقو تا دسته در کمر دختر فرو رفته بود. پلک های دختر به هم نزدیک میشد. صدایی درونش نهیب زد «بهش بگو!». لبانش لرزید. دختر ناله کرد. «بهش بگو!». دستانش خونی شد. دختر خندید. «بهش بگو!».
-دوست دارم.
صدای دختر ضعیف بود. «بهش بگو دوستت دارم!». دست دختر از روی گونه اش پایین افتاد. چشمان دختر بسته شد.
«باید بهش میگفتی...»
*
*
*
-دوستت دارم.
دخترک خندید. دخترک گربه را نوازش کرد. دخترک صدایش را نشنید. حال دیگر دوستت دارم هایش هیچوقت به گوش دختر نمیرسید. دختر بدون خاطراتش، دوباره متولد شده بود، و او یک روح بود. یک روح که فقط خودش میدانست وجود دارد. او دیگر در دنیای دختر وجود نداشت...
@shahrzade_dastan
یک قاچ کتاب📚📚📚
وقتی معلم گفت که باید مادرم را ببیند، دماغم را هشت بار به سطح میز مالیدم. پرسید: این یعنی باشه؟»
«در این فکرم که از خدمتکارها بخواهم تا پول خردها را قبل از اینکه در قلک چینی روی میزم بیندازم تمیز کنند.»
«پدرم در نوجوانی با یک تفنگ ساچمهای به چشم
_لذت جایی در این فرایند نداشت, باید این کارها را می کردم چون هیچ چیز بدتر از اضطراب ناشی از انجام ندادن شان وجود نداشت.
_منتظر بودم بالاخره یک زمانی روزنامه را باز کنم و ببینم که دولت از دانشگاه ما به عنوان یک مرکز تحقیقات کثیف و غیرانسانی استفاده می کرده برای سنجش میزان تاثیر صدای بلند و ممتد موسیقی پینک فلوید بر ذهن موجوداتی که بلد بودند از هر چیزی قُلقُلی درست کنند ولی نمی فهمیدند که نمی شود سوار مینی بوس شد و یک راست رفت اروپا!
_از آن جایی که من و خانواده ام بی اندازه باهوشیم، قادریم که درون آدم ها را ببینیم، انگار از پلاستیک سفت و شفاف ساخته شده اند. می دانیم بدون لباس چه شکلی هستند و عملکرد مذبوحانه ی قلب و روح و امعا و احشاشان را می بینیم. وقتی یک نفر می گوید «چه خبرا پسر»، می توانم بوی حسادتش را حس کنم، همین طور میل احمقانه اش را به تصاحب تمام مواهبی که ارزانی ام شده، آن هم با لحنی خودمانی که ترحمم را برمی انگیزد و دلم را آشوب می کند. آن ها هیچ چیز راجع به خودم و زندگی ام نمی دانند و دنیا هم پر است از این جور آدم ها.
حالا نوبت کاترین بود. بعد از چند استکان، احتمالا تابستان با ما می آید سفر.
📚مادربزرگت رو از اینجا ببر
✍دیوید سداریس
@shahrzade_dastan
مکان در داستان
قسمت پنجم
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
داستان نویس برای نشان دادن شخصیت داستان میتواند فضای خانهای را ترسیم و تصویر بکند. چیدمان درون خانهای را نشان میدهد و از این طریق از روایت مستقیم خود درباره کاراکتر دوری میکند. داستان نویس میخواهد آدمی را نشان دهد که شیفته مطالعه است. اگر شغل این آدم را کتابدار یک کتابخانه انتخاب کند علاقه او به مطالعه خیلی طبیعی خواهد بود. چرا که چنین آدمی در آن مکان ساکت و پر از کتاب سرگرمی دیگری نمیتواند داشته باشد و در صورت کتاب خواندن کار مهمی از او سر نمیزند. اما اگر این آدم عاشق کتاب خواندن نگهبان یک استادیوم ورزشی شلوغ باشد رفتار او بیانگر عشق عمیق به مطالعه است.
۴_ پایداری و ناپایداری شرایط
زن یا مردی را تصور کنید که ۵۰ یا ۶۰ سال در یک روستا زندگی میکردند. از طرفی زن یا مردی به مدت یک تا دو سال در روستا زندگی کردند. مکان همیشگی در مورد زن و مرد نخست، تاثیر بیشتری در شکل گیری رفتار و فرهنگ آنها خواهد داشت. و در زن و مرد مثال دوم این تاثیر بسیار کم و در صورت بیان شدن مصنوعی خواهد بود.
۵ _هماهنگی مکان و فضا با حس
داستان نویس میکوشد طبیعت بیرونی را با فضای داستان هم جهت و همسو کند. در داستان مادر اثر گورگی در صحنههایی که کنشهای آدمها و کارگران خشمگین و اعتصابی اوج میگیرد و وارد مرحله تعیین کنندهای میشود. دوربین آسمانی را نشان میدهد که که ابرهای تیره و تار با ورزش باد در هم پیچ میخورند و هنگامی که حرکت مردم فرو مینشیند نه باد میوزد و نه ابر کلالهای در آسمان دیده میشود.
@shahrzade_dastan
در داستان گیله مرد، مکان و فضا با موقعیت مرد یعنی گیله مرد و حادثه هماهنگی و همسنگی لازم را دارد. داستان در گیله مرد این گونه آغاز میشود:
باران هنگام کرده بود. باد چنگ میانداخت و میخواست زمین را از جا بکند. درختان کهن به جان یکدیگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی که زجر میکشید میآمد. غرش باد آوازهای خاموشی را افسار گسیخته کرده بود. رشتههای باران آسمان تیره را به زمین گل آلود میدوخت. نهرها طغیان کرد و آبها از هر طرف جاری بود. این در حالیست که امنیهها گیله مرد را دست بسته و تحتالحفظ به طرف شهر میبردند.
این فضا و مکان در پرداخت ماجرا و شخصیت آدمهای داستان یعنی درختهای کهن، نهرها ،غرش باد و غیره موفق عمل کردند.
📚آموزش داستان نویسی
✍روح الله مهدی پورعمرانی
#مکان_در_داستان
@shahrzade_dastan
22.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معرفی_کتاب
#فئودور_داستایفسکی
معرفی و خلاصه کتاب جنایت و مکافات اثر فئودور داستایوفسکی
✅ با زیرنویس فارسی
@shahrzade_dastan