eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
61 ویدیو
246 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
نور نوشته فاطمه شریفی
...ومهر که می شد نوشته زهرا منصوری شهرهای دیگر که نمی‌دانم مهرشان چگونه آغاز می شد اما در زادگاه من ساوه مهر واقعا عطر وبویی داشت. مدادها وخودکارهای عطری یادشان بخیر،همان مدادهای سوسمار نشان را می گویم که نوک فولادی داشتندوبراحتی نمی شکستند پاک کن های جوهری دورنگ، ترکیبی از آبی وقهوه ای وبعضا آبی ونارنجی ودر کنارشان پاک های عطری که خطوطی روی شان بود وانصافا تمیز پاک نمی کردند اما داشتنشان، نشان تفاخر بچه های ساده وبی ریای اواخر ده پنجاه وشصت بود وعموما،دو رنگ صورتی وبقول امروزی ها فسفری داشت. شعار پدراسمانیم، برای خرید خودکار بیک، مداد سوسمار نشان ،تراش فلزی وپاک کن جوهری والی ماشالله دفتر برای فرزندان محصلش بود والبته هرگز زحمت خرید بخود نمی داد اما عصاره اصلی خرید را به مادر می بخشید و این مادر بود که در اوج جنگ وشرایط اقتصادی آن روزگارعلاوه بر کارهای معمول خانه خرید نوشت افزارمان را،بطریق شگفت آوری تهیه ومدیریت می کرد. لباس فرم اجباری باب نبود وچقدرعالی که تحمیل معنایی نداشت فاصله طبقاتی اصلا احساس نمی شد هرگز ندیدم اتومبیل های لوکس وآخرین مدلی که در مقابل در آموزشگاه منتظرسوار کردن نازدانه ای باشند. تمامی بچه ها سر ساعت کیف بدست راهی مدارس می شدند ورسم دنبال هم رفتن ،نیکوترین یادگار آن دوران بود .بچه های محله های بالاتر در سرراهشان به درمنازل دوستانشان می رفتند ودراین مسیر پیمایی ،گل می گفتند وگل می شنیدند. اگر شیفت بعدازظهری بودند که قطعا لقمه ای ازغذای آن روز ناهار دوستان مهمان می شدند ومادر شیرازی تبار من ،ازآن دست مهمان نوازانی بود که حتما برای اینکه خودش را مدیون نکند لقمه ای با چاشنی، برای دوستانم می گرفت. شیرینی مهر با بوی رب گرفتن خانم ها واسفالت پشت بام ها برای افراد متمول وبوی کاهگل برای افراد کم بضاعت تماما در مهر خودی نشان می داد. مسیر مدرسه آنقدر غرق لذت حرف زدن بودیم که اصلا دوری مسافت را نمی فهمیدیم. دنیایی بود آن روزگار واقعا عطری داشت نمی‌دانم چرا دبگر شامه من آن رایحه دلاویز وروح بخش را احساس نمی کند؟ نمی دانم چرا آن تپش شیرین ودلفریب دیگر در قلبم احساس نمی شود؟و واقعا نمی‌دانم چرا مدرسه آرامش بخش وخاطره انگیز دیگر نیست؟ امروز دخترکان وپسرهای کوچکی میدیدم با گریه ویک دسته گل، دست در دست مادر با نفرت وترس وخشم راهی مدرسه می شدند دراین هنگام بخاطراوردم هرگز نسل من این صحنه های بی رنگ وبی پایه را ندبد که نشان از پیشرفت روانشناسی وهجوم‌ توصیه های لوس محورانه همین علم است. به مدرسه که می رسیدیم صفی وناظمی وسکوت وهیبتی حاکم بود. ازصدای گوشخراش بلندگوها خبری نبود بچه ها بادیدن اولیای مدرسه رنگشان می پرید خاصه اگر آن خط کش فلزی را می دیدند که دیگر نفسشان هم به شماره می افتاد. مراسم صبحگاه وبعد خواندن اسامی ورسم وایین کلاس بندی ودلهره جدا شدن از دوستان ودیدن معلم‌های جدید تمام صحنه های زیبای اول مهربود. تفاخر مدل ماشین پدر ومادر ،میزان تحصیلات،پوشش وکلاس کذایی امروزی ها جایی نداشت وچقدر عالی که نبود. نسکافه وپیتزا،خوراکی ها وتغذیه های ماورایی جایی،در کیفمان نداشت. لقمه ای نان وپنیر،میوه ای ویادش بخیر انارهای دانه کرده که داخل شیشه های خالی مربا ریخته می شد وتوصیه مادرها که شیشه را حتما دوباره بیاورید. وزنگ های تفریحمان،که واقعا شعفی زایدالوصف داشت.فریاد خنده ها که آسمان را می شکافت وتا عرش پرواز می کرد. گاهی دلم آن خنده هارا می خواهد همان تعارفات خوراکی های ساده گندم وشاهدانه،کشمش سایه خشک کرده مادر وترکیب آن با بادام وگردو وبچه ها که چقدر مهربانانه بهم تعارف می کردند. گرگم به هوا وقایم باشک ولیلی و،وسطی بازی آنقدر جذاب وشیرین بود که جای آن لذت های روح نواز را هیچ چیزی نمی گرفت. مدرسه عطر داشت ،کلاسها بوی طراوت وسرزندگی می‌داد، پنچره ها،نفس خرم پاییزرا به کلاس ها هدایت می کردند گچ های پلیکان با آن پوشش کاغذی سبزرنگ نشانی ازترسیم خرد واندیشه بر دستان معلم بود تابلوهای سبز کلاس نمادی از تجلی فرهنگ بر ذهن وروحمان بود. مهر دنیایی داشت وآموزش وپرورش که نه فرهنگ بود و فرهنگ. @shahrzade_dastan