گلستان سعدی باب ۱حکایت ۲فاطمه هادیها .aac
3.03M
گلستان سعدی
باب یک حکایت دوم
اجرا فاطمه هادیها
@shahrzade_dastan
استفاده از تصاویر خیال
قسمت دوم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
مثال برای تصویر کلی حال و هوا
جف حس کرد لخت است و در وسط مراسم جشن دیوانه ها گیر کرده است جشن رقص بالماسکه پر از صداهای سرسام آور و رنگهای مختلف بود. لاری گفته بود چه لباسی میپوشد. اما او یادش رفته بود. دلقکی جلویش پرید. جیغ کشید و خندید مرد یک وری به صورتک زرق و برق دار دلقک نگاه کرد تا ببیند لاری است یا نه. پرها صورتش را خراش داد.
تصاویر اولیه مثال بالا حال و هوا ،رفتار شرکت کنندگان و نوع جشن را مشخص میکنند. بنابراین دیگر لزومی ندارد نویسنده تک تک لباسها و حرکات را دقیقا توصیف کند. بلکه میتواند دیدش را روی شخصیت های اصلی و وضعیت اولیه صحنه متمرکز کند و فقط گاهگاهی برای زنده کردن حس و تاثیر جشن از تصاویر دیگری نیز استفاده کند. بنابراین نویسنده به جای توصیف جزئیات خاص که پیشروی داستان را کند میکنند از تصاویر گذرا استفاده میکند. این تصاویر مثل لباس های جشن رنگارنگ هستند.
خواننده باید تصاویر را به راحتی درک کند. اگر آنها را زیاد کش دهیم یا بسیار مفصل باشند خواننده باید برای درک غنای داستان یا جزئیاتی که تصاویر به جای آنها نشستهاند تقلای زیادی کند.
تصاویر بسیار طولانی ، حوادث و شخصیت پردازی را تحت الشعاع قرار میدهند و تصاویر بسیار هنرمندانه چشمها را خیره میکنند. طوری که گویی بر نثر تحمیل شدهاند یا نویسنده خواسته خودی نشان دهد. تصاویر باید همراه نثر حرکت کند و به جای آنکه چیزی از آن بکاهد بر غنای آن بیفزاید.
درسهایی درباره داستان نویسی
لئونارد بیشاب
@shahrzade_dastan
#چالش_داستان
نوشته زهرا زرگران
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
دوباره سرنماز خوابم برد.
توی خواب مامان را دیدم اما نه با لباس سفید وسرحال ،بلکه بالباسهای خاکی وکثیف .
مرتب ازروی زمین خاک بر می داشت وبرسرش می ریخت.
درست مثل آن وقتی که بابا مرده بود.
گاهی هم بامشت به سینه اش می کوفت ونفرین می کرد.
نمی دونم به کی نفرین می کرد .
وحشت زده ازخواب پریدم ،به ساعت نگاه کردم خداروشکر زیاد خوابم نبرده بود.
سریع مهر را بوسیدم وسجاده را جمع کردم
،اول کتری راپرکردم وروی گاز گذاشتم.
چند تکه نان هم در قابلمه گذاشتم روی شعله پخش کن .
سفره را پهن کردم همان صبحانه همیشگی،نان وپنیر .استکان عباس آقا وبچه ها را بافاصله چیدم وشکرپاش یادگار مادرم.
همیشه با احتیاط می گذارم سرسفره یکوقت نشکنه.طفلی مادرم چیزی نداشت.
بعد فوتش تمام وسایلش را سیاوش برادر بزرگم دادسمساری با اصرار این شکرپاش را گرفتم.
بعد هم خونه ی پدری را فروخت و گفت همه را خرج مادر کرده است.فقط یک مجلس کوچک درمسجد گرفت وبعد هم دیگه ندیدمش.
با خانواده رفتند تهران.
عباسآقا همیشه سرکوفت به من می زند که خیلی احمق وبی دست وپا هستم که برادرم سهم من را بالا کشیده است.
این هم اضافه میشود به بقیه سرزنش ها وتحقیرهای همیشگی اش.
بچه ها را راهی مدرسه کردم رفتم سر دارقالی.
قالی بافی را از مادرم یاد گرفتم.
اوایل تمام انگشتهام زخمی می شد ولی حال برای خودم استادکار قابلی شدم.
این رابقیه می گویند .همه به جز عباس آقا!!
هیچوقت ازمن تعریف نمی کند،همیشه تحقیر واهانت،دست به زدنش هم ......
بعضی وقت ها رویم نمی شود بروم بازارچه خرید قرص صورتم را می گیرم.
@shahrzade_dastan
ولی همه میدانند این را از نگاه هاو احوالپرسی هایشان متوجه می شوم.
بی دلیل می زند یعنی اصلا دلیل نمی خواهد.همیشه می گوید: من را به زور مادرش گرفته است.
شبیه من که با اصرار مادر م سرسفره ی عقد مردی نشستم ندیده و نشناخته که ۱۵ سال ازمن بزرگتر بود.
امروز بدنم خیلی درد می کردبعد رفتن بچه ها سر شکستن استکان بدجور کتک خوردم.
تصمیم را گرفتم باز قرص صورتم را گرفتم وپاتند کردم رفتم عطاری ومرگ موش گرفتم.
بلاخره یک روز باید این کار را می کردم.
هیچ چیز برام مهم نیست.نه بچه نه زندگی ونه حتی جوانی زود تمام شده ی خودم.
غذا را آماده کردم وخانه را مرتب کردم ناگهان زنگ خانه به صدا درآمد.قصد نداشتم در را باز کنم.
ولی انگار یک نفر درگوشم می گفت دررابازکن.
پستچی بود باتعجب سلام کردم واونامه ای را بدستم داد،ازتهران بود.سریع آن را باز کردم..
از سیاوش بود،مریض بود. خواب مادر را دیده که درسوگ من خاک برسرش می ریخته واورا نفرین می کرده است.وبعد بابت تمام حق خوری ها ازمن طلب عفو کرده بودواینکه حلالش کنم.
شماره ای درانتهای نامه بود که باید برای گرفتن سهم خود با آن تماس می گرفتم.
درپشت برگه نامه بزرگ نوشته بود« بخاطر مادر زنده بمان».
@shahrzade_dastan
صدا ۰۰۲-۶۱.m4a
9.29M
داستان گمگشته
نوشته حسن اسکندرپور
قسمت ۶۳
اجرا فاطمه اسکندرپور
@shahrzade_dastan
قسمت ۶۲ این داستان را از لینک زیر بشنوید
https://eitaa.com/shahrzade_dastan/10224
@shahrzade_dastan
گفت و گو در داستان
قسمت پنجم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
اگر نویسنده تئاتر بعضی امکانات صحنه مثل دکور و نورپردازی را در اختیار دارد این ابزار در اختیار نویسنده نمایش رادیویی نیست. او تنها ابزار گفت و گو را دارد و برخی صداها را همچون صدای باد،صدای شب،صدای امواج دریا و...در نمایشنامه رادیویی نویسنده فقط میتواند با گفت و گوی شخصیتها شنونده را به دنبال خودش بکشاند. اینجا علاوه بر. اطلاع رسانی و شخصیت پردازی توصیف صحنه هم باید در مکالمه هنرپیشهها بیاید تا شنونده رادیو صحنه داستان را هم در ذهن خود مجسم کند. به همین خاطر اگر شنونده همیشگی نمایشهای رادیویی باشید به احتمال زیاد گفت و گو نویس خوبی خواهید شد.
اگر بتوانید قصهتان را با گفت و گو آغاز کنید حتما آن را به شیوههای دیگر ترجیح دهید. قصهای که با گفت و گو آغاز میشود طراوت بیشتری دارد و خواننده فورا با اثر درگیر میکند. خواننده از همان سطر اول با شخصیت همراه میشود و شما نیز وادار میشوید با ارائه گفت و گوهای بیشتر اثر را با همان شتاب پیش ببرید.
داستایفسکی نویسنده بزرگ روس گاهی با حاضر کردن شخصیتهایی که با هم دشمنی یا رقابت دارند و در یک محیط کوچک و درگیر کردن آنها در گفت و گوهایی که زمینه اصلی آنها کشمکش است صحنههایی بسیار گیرا آفریده است. این گفت و گوهای سراسر تنش گاه تا دویست صفحه ادامه پیدا میکند. اما خواننده نه تنها خسته نمیشود بلکه با علاقه و عطش و کنجکاوی به خواندن ادامه میدهد. رودر رو کردن شخصیتهای مخالف هم و نوشتن مکالمات تند آنها از شگردهای اصلی بعضی نویسندگان بزرگ است.
📚بیایید داستان بنویسیم
مهدی میرکیایی
@shahrzade_dastan
نوشتن از نگاه جویس کرول اوتس
قسمت ششم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
هیچ وقت از موضوع یا شور و علاقهای که نسبت به آن دارید، شرمنده نباشید.
احساسات «ممنوعه» شما میتوانند، انگیزۀ نوشتههای شما باشند، مانند نمایشنامهنویس بزرگ آمریکا، یوجین اونیل، که زندگیاش را با خشم پدری گذرانده بود که مدتها قبل فوت کرده بود؛ مانند نویسنده بزرگ آمریکا، ارنست همینگوی، که همه زندگیاش از مادرش عصبانی بود؛ مانند سیلویا پلات و آن سکستون که در زندگی، با فرشته اغواگر مرگ مقابله کرده بودند، کسی که آنها را وسوسه به لذت خودکشی میکرد؛ یا مانند میل به خودزنیهای بیرحمانه در آثار داستایفسکی و مجازاتهای جنونآمیز «کافران» در آثار فلانری اوکانر، ترس از دیوانهشدن در ادگار آلن پو و ارتکاب عملی خارج از توصیف و غیرقابلجبران -مانند کشتن سالمند یا همسر، به دار آویختن یا درآوردن چشمان گربه خانگی «معشوق». در کشمکش با خود مدفونم، یا خود مدفونمان است که هنر سر برمیآورد. این احساسات، نیروی محرک نوشتههای شماست. ساعتها، روزها، هفتهها، ماهها و سالهایی را رقم میزند که ماحصل آن در نظر دیگرانی که از دور شما را میبینند، فقط یک «اثر» خواهد بود. بدون این محرکهای به اشتباه برداشتشده، فرد شاید به ظاهر انسانی شادتر و شهروندی اجتماعیتر باشد اما ممکن نیست که بتواند اثری مهم خلق کند.
از کتاب طریقت
نویسنده از جویس کارول اوتس
@shahrzade_dastan