eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
47 ویدیو
222 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16703359937164
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣 فراخوان استانی سیزدهمین دوره جایزه ادبی یوسف دفاع مقدس استان سمنان. (((ویژه‌ی نویسندگان استان سمنان ))) موضوعات: ✅️ دفاع مقدس، مقاومت و پایداری ✅️ شرایط شرکت: آثار برتر استان‌ها به بخش ملی جشنواره راه خواهند یافت. ⛔️ آثار ارسالی قبلاً نباید به جشنواره‌ای ارسال و یا در کتاب یا نشریه‌ای چاپ شده باشد. کلیه‌ی آثار باید در فایل word و با فونت ,b ZAR و سایز قلم 14 ارسال گردد. مشخصات کامل در پایان اثر درج شود: 👇 (نام و نام خانوادگی، سال تولد، نام پدر، کد ملی، تحصیلات، آدرس محل سکونت و شماره تماس) 📘آثار برتر در کتاب استانی چاپ خواهد شد. آخرین مهلت ارسال آثار: ۳۰ مهرماه ۱۴۰۳ کتابخانه ابوریحان بیرونی شهر کلاته رودبار ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ 🌸 @Kalatehpl ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯ 📡کانال خبری شهر کلاته رودبار      👇👇👇    @kalatehkhabar ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯  ‌
هدایت شده از شهرزاد داستان‌📚📚
🔷فراخوان سیزدهمین دوره جشنواره ادبی یوسف در همدان منتشر شد 🔹علاقه‌مندان می‌توانند تا ۱۵ مهرماه ۱۴۰۳ آثار خود را از طریق پیام رسان ایتا به شماره تلفن ۰۹۰۳۱۱۸۲۹۵۸ ارسال کنند و اعلام نتایج و مراسم اختتامیه نیمه دوم امسال پیش بینی شده است. 🔹 جشنواره ادبی یوسف در سال ۱۳۸۵ با یاد و گرامیداشت شهید "یوسف ملک شامَران" پایه گذاری شد و تاکنون ۱۲ جلد کتاب با عنوان یوسف به عنوان دستاورد جشنواره منتشر شده است. @tvhamedan
هدایت شده از شهرزاد داستان‌📚📚
🔰فراخوان سیزدهمین دوره‌ جشنواره ادبی یوسف در استان تهران منتشر شد 🔸علاقمندان برای شرکت در سیزدهمین دوره جایزه ادبی یوسف استان تهران می‌توانند تا پایان مهرماه سال جاری آثار خود را در قالب فایل word به همراه مشخصات و شماره تماس به دبیرخانه استان تهران به نشانی تهران، میدان ونک، بزرگراه شهیدحقانی، انتهای خیابان سرو، روبروی پارک طالقانی، موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، ساختمان شهدا، معاونت فرهنگی و هنری یا از طریق پیام رسان ایتا و بله به شماره ۰۹۳۵۶۲۶۶۴۷۲ ارسال کنند. ◾ @basijnewsir
هدایت شده از شهرزاد داستان‌📚📚
🔰فراخوان سیزدهمین دوره جایزه ادبی یوسف استان مرکزی منتشر شد 🔸 فراخوان سیزدهمین دوره جایزه ادبی یوسف استان مرکزی منتشر شد. این جشنواره در بخش‌های داستان کوتاه، داستانک، فلش فیکشن برگزار می‌شود. 🔹علاقمندان می‌توانند آثار خود را به آدرس ایمیل markaziadabiyatbonyad@gmail.com و یا از طریق پیامرسان ایتا به شماره 09100617808 ارسال کنند.
هدایت شده از شهرزاد داستان‌📚📚
سیزدهمین دوره جشنواره ادبی یوسف داستان کوتاه دفاع مقدس مهلت ارسال آثار: ۱۵ مهر ۱۴۰۳ اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس https://eitaa.com/Dokhtaranghadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایت 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 حکایت کرده اند که مردی شاعر را، دشمنی بود. روزی به سفر، دشمن خویش در کنار خود یافت و دانست که خواهدش کشت. از این رو وی را گفت: ای فلان من دانم که مرگم فرا رسیده است. اما تو را به خدا سوگند می دهم که اگر مرا کشتی، بدر خانه ی من رو و این مصراع را برخوان که: «هان دختران، بدانید که پدرتان » شاعر را دو دختر بود که پس از آن که آن مرد، بدر خانه ی ایشان آن مصراع خواند، مصراع دیگرش را خواندند که: «بقتل رسیده از آنکس که آمده است، خون بهایش بستانید» و در مرد آویختند و بنزد حاکمش بردند. حاکم از او باز پرسید تا سرانجام اعتراف کرد و حاکم دستور داد بازای قتل آن مرد بکشتندش. 📚کشکول شیخ بهایی @shahrzade_dastan
گفتگو در داستان
گفتگو در داستان 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 رمانها به گفتگو (دیالوگ نیاز دارند شما باید یک تناقض آشکار را در این مورد حل کنید این گفتگوها گفتار عادی با مکث ها و درنگها، تکرارها، وقفه هایی در سلسله ،افکار و توضیحاتی اشتباه برداشت شده نیستند و در عین حال باید طبیعی هم به نظر برسند. حرفهای غیر مرتبط را حذف کنید؛ همچنین بحث های طولانی یا چینشهایی در رابطه با کنشهایی که بعداً در داستان نشان داده خواهند شد. «گفتار عادی ای که مستقیماً بر روی صفحه کاغذ کپی شده باشد، غیر دستوری و کم سوادانه به نظر می رسد؛ همان طور که هرکسی که یک متن رونویسی شده از یک پخش زنده را خوانده باشد، این را تأیید خواهد کرد.» (ری تاناهیل) به یاد داشته باشید شخصیتهای شما با افراد مختلف به طور متفاوتی‌صحبت خواهند کرد. برای مثال نوع صحبت کردن آنها با یک کودک به همان شکلی که با بزرگسالان صحبت میک کنند، نخواهد بود و آنها ممکن است با دوستان نزدیک خود شوخی کرده و یا آنها را دست بیندازند به شیوه ای که با رئیس خود و یا یک غریبه هرگز این چنین نیستند. گفتگو عملکردهای بسیاری دارد، از جمله اینکه باید: _اطلاعات فراهم آورد؛‌هر دو شخصیت گوینده و شنونده را آشکار سازد؛‌ پیرنگ داستان را به جلو پیش ببرد؛ حالت روحی شخصیت را نشان دهد؛ علایق و انزجارها و نگرشها و باورها را آشکار سازد؛ نشان دهد چه چیزی اتفاق افتاده است و ممکن است چه چیز اتفاق بیفتد؛ تعلیق ایجاد کند، سبب وقوع بحرانها شود و یا مشکلات را حل وفصل نماید. هر خطی از گفتگو باید حداقل دو وظیفه را به انجام برساند.» (جون هسایون) شما میتوانید گفتگوها را بلند بخوانید و یا ضبط کنید تا بتوانید در مورد این قضاوت کنید که آیا آنها واقعی به نظر میرسند؛ به طوری که نه خیلی غیر طبیعی باشند و نه خیلی رسمی. آنها را بلند در مقابل یک آینه به زبان آورید همانند دیکنز!» (اندرو پاکت) به خاطر داشته باشید ما هنگام صحبت کردن در مقایسه با نوشتن، اغلب كلمات متفاوتی را انتخاب کرده و از جملات کوتاه تری استفاده میکنیم. شخصیت های شما دارای عادات و روشهای سخن گفتن خاصی خواهند بود که این به متمایز ساختن آنها کمک خواهد کرد. به طور معمول گفتگوها کوتاه است و در هر نوبت آن یک جریان فکری وجود خواهد داشت. گویندگان با برچسبهایی مشخص میشوند: «او گفت»، «مری گفت»، «دکتر گفت». کلمه «گفتن» تقریباً نامرئی است، اما مترادفهای ساختگی مانند بیان کردن یا نقل کردن ناخوانده به نظر خواهند رسید. تنها زمانی از کلمات جایگزین استفاده کنید که آنها حاوی اطلاعات افزوده مفیدی هستند؛ برای مثال زیر لب گفتن یا فریاد زدن هرچند حتی در اینجا هم نحوه سخن گفتن فرد میتواند از فضای کلی بافت و یا نوع کلمات بیان شده، آشکار باشد. گاهی اوقات از ترتیب گفتگوها یا بافت داستان مشخص است که چه کسی در حال صحبت کردن است اما یادآوریهایی گاه به گاه می تواند خواننده را در جریان داستان نگه دارد و در مورد گفتگوهای میان بیش از دو شخصیت، این برچسب ها و یادآوریها ضروری هستند. 📚چگونه نخستین رمان خود را بنویسیم ✍مارینا اولیور @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال تحصیلی نوشته حسین مطهر
خاطرات دوران تحصیل حسین مطهر 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 سال ۱۳۵۲ ، شش سالم بود که به کلاس اول ابتدایی رفتم. یک ماه اول را در مدرسه شفیع بسر بردیم ، آن یک ماه واقعا شاد و سر حال بودیم .به دلیل تعمیرات ساختمان مدرسه ، گاراژ بزرگی را در مکانی دورتر ، که چندین اتاق خفه و تاریک داشت ، برای سه ماه اجاره نمودند . محل جدید دبستان ،فاصله زیادی تا منزل ما داشت وهر روز باید مسافتی طولانی را پیاده روی کنیم تا به مدرسه برسیم،ساختمان آن شکل خاصی داشت و اصلا با دبستان واقعی ، زمین تا آسمان تفاوت داشت .خستگی راه و فضای وهم آلود محیط گاراژ ،حس خوشحالی و سر زندگی را از ما گرفته بود. صبح یکی از روزهای سرد پاییز ،معلم ما که مردی چاق و تپل بود با تعدادی بادام و گردو وارد کلاس شد.هر کس چیزی می گفت و بعضی برای خوردن آنها نقشه‌ می کشیدند،معلم بعد از حضور و غیاب درس جمع و تفریق را توضیح داد ،من با لذت گوش می دادم و فکر می کردم که خوب یاد گرفته ام ،حس یادگیری واقعا لذت بخش بود. چون قدم از دیگران کوتاه تر بود روی نیمکت جلو و نزدیک تخته سیاه قرار داشتم. یکهو معلم به طرف من آمد و تعدادی بادام و گردو را روی میز قرار داد و با توپ وتشر آمرانه گفت: از جا بلند شو و‌ جمع پنج بعلاوه سه را با این گردو و بادام ها نشان بده !. معلم گرامی با آن چهره زمخت و خشن بالای سرم ایستاده بود و تو چشمانم زل زده بود،ضربان قلبم شدت گرفته و خون توی صورتم دویده و گونه هایم گل انداخته ،تمام بدنم داغ و سوزان شده بود. کمی این پا و آن پا کردم ،بعد با تأنی دست راستم را نزدیک بادام ها بردم ،که چشمتان روز بد نبیند ، ناگهان ،سیلی محکمی از جانب چپ روی صورتم نواخته شد. دست معلم آنقدر سنگین بود که ،برق از کله ام پرید ! احساس درد وسوزش و ترس همه جانم را فراگرفت. نگاه سنگین معلم و سایر دانش آموزان را روی خودم حس می کردم ،مثل درختی که اسیر باد و طوفان شده ،می لرزیدم ،گیج‌ و منگ شده بودم. سعی کردم بر رفتار خود مسلط باشم ،مجددا با دستان لرزان گردو ها را لمس کردم که متاسفانه از سمت راست سیلی محکم تری بر روی صورتم نقش بست، متعاقب آن صدای بلند معلم را شنیدم که با عصبانیت تمام گفت: خاک بر سرت ،بنشین سر جات ،حیف نون!. انگار همه دنیا را به سرم خراب کردند ،شلیک خنده بچه ها بیش از کتک معلم آزارم داد ،در خودم فرو رفتم و تا پایان کلاس سکوت کردم. آنروز تا آخر وقت ، خیلی فکر کردم ،با خود گفتم: چرا معلم من را زد؟ مگر من چه خطایی کردم ؟ اصلا فرصت نداد تا جمع و تفریق را انجام دهم ! اشتباه من کجا بود ؟ من که عمل بدی ،انجام ندادم؟ به معلم هم که حرف بدی نزدم؟ خواب هم که نبودم ،سروصدا هم که نکردم،پس چی شد؟ !. سال تحصیلی تمام شد و درس ریاضی را با نمره قبولی گذراندم ،اما برای همیشه از ریاضی متنفر و فراری شدم . سالها گذشت و این تنفر در دانشگاه و حتی سنین بزرگسالی ،همراه من بود ،هرجا اسم ریاضی یا کتاب و فرمول‌هایش را می دیدم ناخودآگاه حالم بد می شد .بعدها که رشد عقلی پیدا کردم ، فهمیدم که ریاضی یکی از درس های اساسی و پایه ای در تحصیلات و زندگی است , اما متاسفانه شیوه تدریس سال اول ، باعث شد تا من برای همیشه درس ریاضی را ببوسم و بگذارم کنار! @shahrzade_dastan
نوشته قدرت الله کریمیان
نوشته قدرت الله کریمیان 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 سال شصت و چهار فقط سی سال داشتم. پسرم رضا فقط پانزده ساله بود. قبل از این که با من و پدرش مشورت کنه، رفته بود با چند تا از همکلاسی هاش بسیج ثبت نام کرده بود. یک روز که از مدرسه آمد.گفت مادر: من امروز عصر برای آموزش نظامی با احمد و چند نفر دیگه از بچه‌ های مدرسه به پادگان غدیر اعزام می شیم. گفتم : مادر تو هنوز خیلی کوچیک هسی. حالا وسط سال هس. بذار درسد تموم بشه، بابات هم که خودش رفته جبه من و خواهرت تنها می شیم. حداقل صبر کن بابات بیاد. یا اگر زنگ زد خونه عمه بهش بگم بعد برو. آخه اون موقع تو همه فامیل ما فقط خواهر شوهرم واینا، تلفن داشتن، خونشون هم از ما دور بود. شوهرم هر از گاهی از جبه زنگ می زد خونه‌ اونا، بعد پسرش با دوچرخه میومد به ما اطلاع می داد که «زن دای دای حسین یک ساعت دیگه زنگ می زنه، زود بیا که اونجا باشی» ومن هر طوری بود خودم را به خونه خواهر شوهرم می رسوندم. تا وقتی زنگ زد. اگر قطع ووصل نمی شد.( وصفر) آزاد می شد چند کلمه با شوهرم صحبت‌کنم! رضا گفت: مامان من دیگه ثبت نام کردم. بابام هم برا خودش رفته جبه برا من که نرفته! اگر زنگ زد سلام بهش برسون. عصر همان روز هم خداحافظی کرد و رفت پادگان غدیر. ده روز بعد هم نصف روز اومد خونه‌ و بعد ازظهر خداحافظی کرد و همراه چند تا هم کلاسی‌هاش اعزام شد جنوب. عملیات رمضان بود. بعد از عملیات دوستاش برگشتن درحالی که احمد دوستش مجروح شده بود. ولی از رضا خبری نشد. شوهرم هم از جبهه اومد. بهش گفتم از رضا خبری نیست. اونم هرجا که می‌دونست سر زدو پرسید. گفتن فعلا مفقود است.باید صبر کنید تا اسامی اسرا را صلیب سرخ اعلام کنه. ببینیم جزو اسرا هست یا نه. هر شب بازحمت رایو عراق را می گرفتیم، به صدای اسرا گوش می کردیم. _خششش... من اکبر فلان خششش.. اعزاااممی خششش... اما هیچ کدام، صدای رضای من نبود.ناامید رادیو را خاموش می کردیم. شش ماه هم همین‌طور صبر کردیم. ولی اصلا از رضا خبری نشد که نشد. شوهرم در عملیات بعدی‌ شیمیایی شد و بعد از ده سال که با دستگاه اکسیژن ساز تنفس می کرد شهید شد. ده سالی که من و دخترم نه شب داشتیم نه روز. ولی من همچنان منتظر خبری از رضا بودم. هر وقط شهید می آوردن سریع می‌رفتم و یکی یکی آنها را بررسی می کردم. اما رضا آب شده بود ورفته بود زیر زمین. تا جنگ تمام شد و اسرا آزاد شدن، تا آنجا که امکان داشت به دیدنشان رفتم. عکس رضا را می بردم التماس می کردم: برادر تورا خدا این عکس پسر منه. اسمش رضاس. تو اردوگاه شما نبود. آزاده سرش را زیر می انداخت و می گفت: «نه مادر من نمیشناسم. تو اردوگاه ما نبود. اما این صدام بیشرف همه اسرا را به صلیب نشون نداده!! صبر کن شاید انشا الله خبری ازش بشه» و این پاسخ همه آزادگان به من بود. بعد از جنگ همه لشکر ها به شهرهای خود شون برگشتن. و گردان‌های تفحص به جستجوی شهدا پرداختن و من هر وقت شهیدی پیدا واستخونهاش و پلاکش به وطن بر می گشت می رفتم و همه چی را بررسی می کردم. ولی نه از رضا یا پلاک یا استخوان هاش هم خبری نشد که نشد! الان هفتاد سالمه، توان راه رفتن ندارم. تنها دل خوشیم، دختر ونوهام هسن که با هم تو یک خونه زندگی می کنیم. صدای رضا، که تو گوشم نجوا می کنه مادر نگران نباش من. وبابا باهم هستیم، همینجا پیش تو! پانزده ساله و کلاس دوم راهنمایی بودم که. شوهرم دادن‌ نفهمیدم کی پیر شدم!! واین چهل سال چگونه گذشت، ولی گذشت آنچنانی که آن سال گذشت!! هر صدایی که از در می آمد. به خیالم پسرم می آید!! و من دوباره به این شعر فکر کردم. عشق یعنی استخوان و یک پلاک سالها تنهای تنها زیر خاک! @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چیدمان صحنه
چیدمان صحنه 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 همانند جزئیات دیگر، به منظور افزایش دانش ما از شخصیتها یا خلق یک جو یا حالت خاص به آنچه که ما از طریق حواس خود تجربه می کنیم، ارجاع دهید. حس دیداری و شنیداری بیشترین حواس درگیر خواهند بود؛ اما خود را به آنچه که آشکار است محدود نسازید. دیدن ناگهانی برخی چیزهای خاص، خاطراتی را زنده میکند؛ همان طور که شنیدن یک صدا و یا بوییدن چیزی که به یک تجربه قبلی مرتبط میشود نیز میتواند چنین باشد. از این ابزار برای معرفی یک واقعیت یا یک خاطره استفاده کنید. شخصیتها را فعال و در تجربه مستقیم چیزها نشان دهید. کسی را در حال نوازش پارچه ای ،مخملی یا یک گربه یا یک گلبرگ گل رز و یا در حال سرفه یا خفگی از گردوغبار یا لرزیدن در برف به تصویر بکشید؛ نه اینکه صرفاً حضور سطح مخملی گردوغبار و یا برف را توصیف کنید. هنگام استفاده از تصویرسازی آن را به داستان مرتبط سازید، شاید به صورت بازتابی از حالات روحی شخصیتها و یا بازتابی از سبک کتاب. داشتن یک تم جاری در سرتاسر ،داستان، میتواند مؤثر باشد. برخی از نمونه های رایج تر وضعیت هوا و یا ارجاعاتی به آب هستند. هر زمانی که چیزی را توصیف می کنید، سعی کنید ببینید آیا میتوان آن را به گونه ای مؤثرتر، از طریق آنچه که یک شخصیت انجام میدهد، به تصویر کشید. 🍁استفاده از توصیف و گذشته نمایی (فلاش بک) این تکنیک ها ابزارهایی ضروری هستند اما با استفاده بیش از حد، خسته کننده می شوند. 🍁مؤثر ساختن توصیفها روایت گفتگو و توصیف را با هم ترکیب میک کند و سرعت آن معمولاً در حین گفتگوها سریع تر است. خوانندگان ممکن است از صفحاتی طولانی از توصیف های پیوسته و دنباله دار عبور کنند؛ اما اگر این توصیفها، به عنوان بخشی از کنش به داستان راه پیدا کنند تقریباً بدون اینکه خواننده حتی متوجه آن شود، جذب می شوند. اگر شما میخواهید مناظر یا بناهایی را توصیف ،کنید این کار را از دریچه نگاه یک شخصیت که آن را برای اولین بار میبیند و یا کسی که با احساساتی قوی آسودگی بازگشت به خانه - آن را تجربه میکند. به تصویر کشیدن شخصیتی که متوجه میشود یک درخت در جایی قطع شده و دورنمایی را گشوده است و یا به دور یک اتاق قدم میزند و اشیاء جدید یا آشنایی را لمس میکند میتواند در عین موجز بودن چیز خیلی بیشتری را در مورد خود او و نیز محیط اطراف انتقال دهد تا یک توصیف خارجی که ممکن است مثل یک گزارش فهرست وار خوانده شود. همین موضوع در مورد دیدن افراد نیز صادق است. توصیف رویدادها بسیار نمایشی تر خواهد بود اگر شخصیت های شما به طور مستقیم درگیر آنها باشند و آنها را تجربه کنند. اگر شما توصیفهای خطی ساده را با گفتگوها و واکنشهای شخصیتها ترکیب ،کنید داستان شما در حد اعلای خود، مؤثر خواهد بود. 🍁🍁🍁ایما و اشارات این روشها اغلب از یک توصیف ساده مؤثرتر هستند خواننده می تواند از تخیل خود برای پر کردن خلأها استفاده کرده و بیشتر درگیر داستان شود. او همچنین ممکن است نسبت به آنچه که میتواند با یک توصیف کلامی فراهم شود، تخیل زنده تری داشته باشد. این موضوع به ویژه در مورد صحنه های خشونت آمیز صادق است. تمرکز بر روی جزئیات طبیعی محیط اطراف، می تواند دلهره آورتر از توصیف ویژگیهای فیزیکی اجرای یک حکم اعدام باشد. 📚چگونه اولین رمان خود را بنویسیم ✍مارینا اولیور @shahrzade_dastan
نوشتن به سبک جواد مجابی قسمت دوم
نوشتن از نگاه جواد مجابی قسمت دوم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 داستان برتر در زمان ما میل کرده است به این ترکیب که ساختار ظاهری آن بازنمای بیرونی حوادث و ارتباطات انسانی باشد؛ اما زیر پوسته واقع نمایخود لایه هایی از آینده نگری انسانی و ارزشهای قدیم دل را به جنبش درآورد. اندیشه روزآمد میباید چون استخوانی رگوپی تخیل فردی و گوشت و پوست زندگی امروزین را نگاه دارد و استوار بدارد نمیتوانم هیچ ژانری از داستان را بر دیگری ترجیح دهم نمیتوانم داستانهای تمثیلی غلامحسین ساعدی و روایت های طنزآمیز تخیلی بهرام صادقی را بر وقایع نگاریهای هوشمندانه گلستان ترجیح دهم یا رنج پاره های محمود دولت آبادی را جدا از عوالم جنوبی احمد محمود و عوالم شمالی بیژن نجدی بدانم، اما در هریک از اینها یک دید ترکیبی از واقعیت پردازی هست واقعیت بیرونی با اتفاقات و حوادث و ارتباطاتش در معرض نگاه هنرمند منفجر شده ذره ذره و «اتمیزه» می شود. دید آزموده هنرمند این دنیای تجزیه شده به لایه ها، نسبتها و عناصر گوناگون را با رهیافتی خلاق به درون ذهن منتقل می.کند آن واقعیت تجزیه شده بیرونی در روشنای بصیرت و تأمل ترکیبی نو و نادر مییابد، در حقیقت به شکل ذهنیت هنرمند در می آید و زبان و بیان او را میگیرد. در این روند پیچاپیچ، داستان پدیدآمده نه عین آن واقعیت بیرونی است و نه فارغ از روح آن. درواقع هر داستان مجموعه ای از انواع واقعیتهای حقیقی و مجازی است که به ازای هر نویسنده به گونه ای خاص ،او ترکیب نهایی می‌یابد برای این است که هر نوشته ای این همه شبیه به خود نویسنده است تا به واقعیتهای تجربی عام. من اما قصه های «خواب کردار را برای نوشتن از جهان خودم ترجیح میدهم، من واقعیت را آن گونه میبینم که استاد رودکی در نظر داشت و تعبیر می نمود: این جهان پاک خواب کردار است آن شناسد که دلش بیدار است زشت کردار و خوب دیدار است دائماً چون نهایتاً واقعیت بیرونی را با تلقی طنزآمیزم جز رؤیایی نمیبینم که تغییر شکل میدهد؛ نه خیال من که ملتقای خیال همۀ ما. نام این نوع نوشته مطلوبم را چه در شعر و چه در نثر گذاشته ام سوررئالیسم اجتماعی»؛ یعنی که خود را ملزم به شناخت و پویایی در اجتماع و فرهنگ خودم و جامعه فرهنگی جهان میدانم و یک پای خود را بر این واقعیت همگانی استوار کرده ام که دائم بین آرزوهای انسان و ارتباطات حاصل از آن نوسان دارد. اما پای دیگرم در شلنگ انداز تخیل، مرا بین تاریخ و افسانه و آرزوهای ماورائی به رقص درآورده است. از رنج های خودم و مردمم میگویم و از تاریخ و اکنونش؛ درعین حال سرزمین من به چشم بر هم زدنی دیگر ایران نیست، جهان است و ۷۲ ملت و افسانه هاشان خود را در من تجلی میبخشند تا خود را فردی یاغی بیابم که همدرد انسان تاریخی جهانشهر شده است می بینم. 📚چگونه می‌نویسم ✍کاظم رهبر @shahrzade_dastan
یک قاچ کتاب📚📚📚 مخواه که هردو يک آواز را بپسنديم، يک ساز را، يک کتاب را، يک طعم را، يک رنگ را و يک شيوه نگاه کردن را مخواه که انتخابمان يکي باشد، سليقه مان يکي، و رويامان يکي. همسفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معناي شبيه بودن و شبيه شدن نيست. و شبيه شدن، دال برکمال نيست. بلکه دليل توقف است. 📚چهل نامه ي کوتاه به همسرم ✍نادر ابراهیمی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایتی از تذکره الاولیاء عطار