eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
73 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ دلارام حامد زمانی تقدیم به نائب بر حق امام زمان (عج) ، امام خامنه ای .... سلامتی وجود نازنینش صلوات ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧🔸دوران حیرت در آخرالزّمان!!! 👌بسیار شنیدنی و تأثیرگذار،والدین گرامی، کلیپ های اینچنینی رو بافرزندان عزیزتون ببینید. ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نظر رهبر انقلاب درباره اینستاگرام و تلگرام و فضاهایی که دست دشمن است! ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل اول ..( قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 گرسنه مانده بود. ولی بهم نگفته بود نرم رخت شویی. خیلی ناراحت شدم. دیگر هر روز ظهر بر می گشتم خانه، با همسرم غذا می خوردم. داروهایش را می دادم و بر می گشتم رخت شویی یا می رفتم خانه کبری رخت می شستم که نزدیک خانه مان بود. پدرم ملا بود. از بچگی قرآن و احکام را ازش یاد گرفته بودم و توی جلسات خانگی به بقیه خانم ها یاد می دادم.بعد از پیروزی انقلاب، جلسات بیشتر و منجسم تر شدند. جنگ هم نتوانست جلسات ما را تعطیل کند. توی جنگ هفته ای دو سه ساعت، توی پایگاه بسیج به خانم های منطقه راه آهن احکام و قرآن یاد می دادم. عصر۲۲ بهمن ۶۴، نشسته بودم توی کلاس. آقای کلانی آمد جلوی در. کبری بلند شد رفت بیرون. همان جا حس کردم اتفاقی افتاده. دل توی دلم نبود. یک ربعی طول کشید تا برگشت. سرش پایین بود رفت سمت کیفش. چشمم که افتاد به چشم هایش دلم لرزید. گفتم: چی شده کبری؟ صدا از ته حلقش می آمد بیرون: می گن احمد و محمود شهید شده ن. یک دفعه تمام بدنم یخ کرد. انگار سر شده بودم نمی دانستم چه کار کنم. نگاه ها روی من خیره بود. نمی دانم از کجا قدرت پیدا کردم و توانستم خودم را جمع و جور کنم. سرم را آوردم بالا و گفتم: الحمدلله خون پسرهای من و تو در راه اسلام ریخته شده است. کبری با شوهرش رفت خانه. من ماندم سر کلاس. صدایم می لرزید بغض داشت خفه ام می کرد اما همان جا نشستم و به هر زحمتی بود کلاس را ادامه دادم تا تمام شد. بعد از کلاس خانم ها تنهایم نگذاشتند تا خانه خواهرم باهام آمدند. پسرم محمود و خواهرزاده ام احمد همیشه با هم بودند از بچگی توی تمام شیطنت ها و بعد مدرسه و بعد هم جبهه. اما ان روز جدا افتاده بودند پیکر احمد را آوردند اما از محموذ خبری نبود خیلی از هم رزم های محمود می گفتند؛ شهید شده. انگار دیده بدند تیر خورده اما از جنازه خبری نبود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
▪️ای یازدهم امام شیعه ای مفتخر از تو نامِ شیعه ▪️بر سامره و حریمِ پاکت بر مهدی تو سلامِ شیعه 🌹هشتم ربیع‌الاول سالروز شهادت جانگداز حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را به ساحت قدس فرزند گرانقدرش، صاحب منصب ولایت و امامت، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ،همچنین نایب بر حقشان و به شما اعضای ارجمند تسلیت عرض می‌نماییم. ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای ناب پیرامون لزوم دشمن شناسی که تاکنون کمتر شنیده شده قابل توجه کسانی که را دشمن نمی دانند و قصد بزک آمریکا را دارند ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
یه وقتایی دلت از کسی می‌گیره ؛ یه وقتایی حرفی کہ نباید رو، می‌شنوی؛ یه وقتایی چیزی کہ بهت گفتند، حقّت نیست.. توی ایـ☝️ـن لحظه ها با این‌که می‌شه جواب داد و حتــــی انتقام گرفت ، می‌شه به خاطر خدا گذشت؛ یا ... صبر کرد 👌 این حرف خداست که: بخاطر من ببخش، یا صبر کن کہ من کنار توام ... نحل/۱۲۷ ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
﷽ 🔴تلنگر ✍در مورد یکدیگر ظن و گمان نداشته باشید. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ..... 📖حجرات/١٢ 🔰ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى گمان ها دورى كنيد، زيرا بعضى گمان ها گناه است. بسیاری از اوقات، وقتی رفتاری از کسی می بینیم، در ذهن خود در موردش تحلیل کرده و گمان هایی می بریم که غالبا صحیح نیست و بیش از همه باعث اذیت خودمان می شود. در حالی که دین، از چنین رفتاری نهی کرده و فرموده از این کار اجتناب کنید چون ممکن است به گناه منجر شود. بنابراین؛ وقتی کسی در خیابان، تند رانندگی می کند، وقتی کسی جواب تلفن‌تان را نمی دهد، وقتی کسی دیر سر قرارش حاضر می شود، وقتی...... هیچ فکری درباره اش نکنید و گمان بیهوده نبرید. 🍁 در اینصورت، قبل از همه، خودتان در آرامش خواهید بود. ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
از بیان حق هیچگاه خودداری نکرد، و هرگاه او را به سکوت دعوت می‌کردند، پاسخ می‌داد «هیچ دلیلی نمی‌بینم که حرف حق را به زبان نیاورم و اگر نگویم جای نگرانی است، وقتی چیزی را می‌بینم که حق است باید از آن دفاع کنیم حتی اگر همه ما زیر سؤال برویم.» 🌷 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل اول ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 درگیر مراسم تشییع احمد شدیم. دلم آشوب بود. نمی دانستم خواهرم را دلداری بدهم یا غصه بی خبری از بچه ام را بخورم. هر لحظه منتظر بودم خبری از محمود برایم بیاورند. عملیات والفجر ۸بود و باز بیمارستان ها پر از مجروح. پتو و ملافه و لباس های خونی بود که می آوردند. آن جور وقت ها شبانه روز توی رخت شویی و خانه می شستیم. انگار رخت های خونی تمامی نداشت. روزهایی بود که آرام و قرار نداشتم. وجدانم قبول نمی کرد توی آن اوضاع رخت شویی نرم می رفتم، می نشستم پای تشت، خون و تکه های پیکرها لای رخت ها محمود را می آورد جلوی چشمم، خانم ها حالم را می فهمیدند می گفتند ان شاء الله پسرت سالم بر می گرده خونه تو فکر نباش. از مادرهای شهدا خجالت می کشیدم که بی قراری کنم. پا به پای آن ها رخت می شستم و برایشان حین کار مداحی می کردم. در این اوضاع حواسم به حال شوهرم هم بود تا در نبود پسرمان حالش بدتر نشود. چهل روز با هول و ولا و اشک و دل شوره گذشت. نیمه شب بود با صدای در از خواب پریدم دویدم توی حیاط و در را باز کردم لاغر و با دست آتل بسته و سر و صورت زخمی جلویم ایستاد. نشناختمش سرفه می کرد با نفسی که سخت بیرونش می داد گفت؛ سلام مامان، خوبی؟ اجازه هست بیام تو؟ سرش را گذاشتم روی سینه ام و گفتم: مامان دورت بگرده محمودم... خوش اومدی. توی عملیات شدید مجروح شده بود، اعزامش کرده بودند شهر دیگری و این مدت ازش بی خبر بودیم. نوه ام سه چهار ماهه بود. او را گرفته بودم بغل باهاش بازی می کردم و قربان صدقه اش می رفتم. یک دفعه صدای هواپیماها و انفجار بمب ها خانه را به لرزه در آورد. بچه را بغل زدم و با عروس پناه گرفتیم زیر درخت کنار جلوی خانه. مردم با جیغ و داد از خانه ها فرار می کردند. هواپیماها را می دیدیم که دسته دسته می آمدند بالای شهر بمب می ریختند و می رفتند بیشتر راه آهن را می زدند. اصلا بمب هایشان تمام نداشت. خیلی از همسایه ها می دویدند سمت اطراف شهر. تعدادیشان توی خیابان زیر درخت ها و حتی توی جوی فاضلاب پناه می گرفتند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
💐بر چهره پر ز نور مهدي صلوات 💐بر جان و دل صبور مهدي صلوات 💐تا امر فرج شود مهيا بفرست 💐بهر فرج و ظهور مهدي صلوات 🌺 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~