eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل ششم ..( قسمت اول)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 ایستگاه راه آهن هرروز غلغله بود و رزمنده ه در حال رفت و آمد شوهرم ناصر علی محمدی هم مثل همه کارمندهای راه آهن وقت اداری نمی شناخت شبانه روز درگیر کار بود من هم می رفتم بسیج با خواهرها جمع می شدیم و آنجا نخود و لوبیا و عدس و برنج پاک می کردیم سبزی ها را می شستیم و خرد و بسته بندی می کردیم خانه ما توی بازار و کنار مسجد محمدی بود ولی به یاد روزهای انقلاب کلاس قرآن و جلسات خانگی را می رفتم ساختمان محله دوران بچگی ام. جلسات دوره ای بود هر هفته خانه یکی از خانم ها. زمستان سال ۶۰ توی یکی از جلسات شنیدم رخت شویی کمک نیاز دارد من که هر جا خبری می شد و نیاز بود چادر سر می زدم بابک را می گرفتم بغل و می رفتم از بیمارستان راه آهن و امدادگری و جمع آوری کمک های مردمی تا بسیج و انتظامات نماز جمعه و کلاس قرآن. با خودم گفتم از فردا رخت شویی هم می روم. صبح زود کارهای خانه را انجام دادم بابک را بغل کردم و پیاده رفتم سمت بیمارستان شهید کلانتری. بیمارستان توی بیابان حاشیه شهر بود حدود ربع ساعت با خانه ما فاصله داشت از میدان راه آهن و ریل رد شدم مسیر پر بود از تابلوهای خدا قوت رزمنده، لبخند بزن و ... با ماشین های گل مالی که از کنارم رد می شدند و دیدن آن تابلوها حس کردن دارم می رم جبهه. تنها تفاوتش صدای آمبولانس ها و رفت و آمد مردم به بیمارستان بود. رخت شویی انتهای بیمارستان بود اتاقی تازه ساز وبلوکی وسط بیابان. سی چهل تا خانم چادرهای مشکی را بسته بودند دور کمر گروهی کنار تشت ملافه ها را چنگ می زدند بعضی هم چکمه پوشیده بودند و با پا می رفتند توی تشت ها و حوض ها. بچه ام را شیر دادم گذاشتم زیر درخت کنار جلوی رخت شویی. زمستان بود اما آسمان صاف بود و آفتاب هوا را بهاری کرده بود کنجشگ ها روی درخت کنار سر و صدا را انداخته بودند هلی کوپتر هم حدود صدمتر آن طرف تر رخت شویی می نشست مجروح ها و پتو ملافه ها را از خط می آورد بیمارستان نگران بودم با این همه سرو ثدا بابک بیدار بشود و نگذارد کار کنم گفتم خدایا سپردمش به خودت. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65