🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی فصل چهارم..( قس
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
فصل چهارم..( قسمت پنجم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#محاصره
آن قدر ساده می آمد توی عملیات که هیچ کس او را نمی شناخت کم تر کسی فکر می کرد که او فرمانده باشد و در مسایل نظامی صاحب نظر باشد قبل از عملیات والفجر ۳ دیدمش. از ماشین پیاده شد و آمد طرف من اسلحه نداشت گفتم بی اسلحه می خواهی بیایی سید؟ گفت من اسلحه نمی خواهم تو عملیات برام پیدا میشه در این عملیات سه محور داشتیم ما محور سمت چپ بودیم در نیمه شب زمان حرکت نیروها آقا سید حمید جلوب همه می رفت. قبل از اینکه به عراقی ها برسیم به گشتی هایشان برخوردیم سید حمید عربی بلد بود جلوتر رفت و با ان ها عربی حرف زد ان ها فکر کردند ما عراقی هستیم اما جمعیت زیاد ما ولر دستمان داد فهمیدند ما ایرانی هستیم و یک رگبار بستند طرف ما و فرار کردند سید حمید به بچه ها گفت فوری سیم تلفن سنگر کمین را قطع کنید متوجه شده بود که آن ها در سنگر کمین هستند و گفت باید ارتباطشان را با عقب قطع کرد بعد به بچه ها گفت:
بروید سنگر کمین را خاموش کنید درگیری با سنگر کمین شروع شد عراقی های داخل خط متوجه نل شدند و شروع کردند به تیراندازی حالا گلوله ها هم از طرف سنگر کمین می آمد هم از طرف خط سید حمید به بچه ها دستور داد بیایید برویم جلو یک عده نتوانستند بیایند ولی بقیه که سی نفری می شدیم رفتیم جلو آتش خیلی سنگین بود سید حمید بچه ها را برد توی یک کانال تا از آتش محفوظ باشد منطقه دشت بود و اگر هوا روشن می شد همه مان را درد می کردند اگر هم از کانال خارج می شدیم نمی توانستم تا زمان روشن شدن هوا از تیر رس عراقی ها خارج شویم و به خط خودمان برسیم برای همین آن قدر انجا ماندیم تا صبح شد گیر کرده بودیم بین سنگر کمین و نیروهای خط اول دشمن احتمال نجات ما خیلی کم بود سید گفت هیچ کس حق ندارد سرش را از کانال بیرون بیاورد عراقی ها آمده بودند نزدیک ولی نه آن قدر به کانال برسند می ترسیدند بیایند جلوتر نمی دانستم چه کنم در آن شرایط یک گلوله ای خمپاره آمد خورد به لبه کانال به کسی آسیب نرسید در موقعیت خطرناکی قرار داشتیم کوچک ترین اشتباه موجب از بین رفتن همه این سی نفر می شد یک باره صدایی آمد یک هلی کوپتر عراقی آمد از بالای سرمان رد شد سید با نگرانی داشت به هلی کوپتر نگاه می کرد همین طور که به اسمان نگاه می کرد می گفت : پیدایمان کردند... آرپی چی را آماده کرد که اگر هلی کوپتر خواسا به سوی کانال رگبار ببندد به طرفش شلیک کند هلی کوپتر از بالای سر ما رد شد نفس در سینه ما حبس شده بود یک کانال کوچک در میان سنگرها و خاکریز اول عراقی ها طعمه های مناسبی برای هلی کوپتر به حساب می آمد اما ...
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---