یک روز ترک موتورش نشسته بودم و رفتیم به سمت خط راه آهن تهران-اهواز و با همون موتور تریل رفت روی خاکی کنار ریل و سرازیر شدیم به آن سمتش . آن زمان مسیر راهآهن، مثل الان حفاظ و نرده نداشت ...◀️◀️
@shalamchekojaboodi
یک روز ترک موتورش نشسته بودم و رفتیم به سمت خط راه آهن تهران_اهواز و با همون موتور تریل رفت روی خاکی کنار ریل و سرازیر شدیم به آن سمتش . آن زمان مسیر راهآهن، مثل الان حفاظ و نرده نداشت .
رفت توی محلههای ضعیفِ پشت خط و نزدیک یک خانه، موتور را خاموش کرد. بهم گفت همینجا بمان تا من بیایم.
رفت دم در یکی از این خانهها که معمولا چند تا خانواده پرجمعیت، هر کدام در یک اتاق زندگی می کردند و خیلی از امکاناتش مثل حمام و دستشویی مشترک بود.
یک آقایی را صدا زد و دیدم آن بنده خدا با چند تا بچه ی ریز و درشت که دور و برش بودند و یک بچه در بغل آمد و با سعید خیلی گرم و راحت شروع به صحبت کرد.
همه ی آن بچهها انگار سعید را میشناختند؛ به همدیگر می گفتند عمو اومده؛ عمو سعید ... و کلی خوشحال شده بودند از دیدن سعید
من که اولین بارم بود با او به این جا آمده بودم، فهمیدم این کار همیشگی اش است و این بار توفیق شد من هم این درس را ازش یاد بگیرم
بعد از این دیدار، سوار موتور شدیم و برگشتیم. توی راه بهم گفت می دونی این کیه؟ اون پسر بچهای که مچ پاش مشکل داشت را دیدی؟! پدرش می خواهد عملش کند ولی پول ندارد.
از من درخواست پول کرده و فکر می کند من وضعم خوب است. نمی داند که من هم چیزی ندارم و باید بروم به این و آن رو بزنم تا پولی جمع کنم، بدهم که برود بیمارستان پای بچهاش را عمل کند
سعید هیچ وقت اهل ریاکاری نبود. خیلی واقعی بود و فیلم برای کسی بازی نمیکرد.
میدانم قطعا افراد دیگری مثل آنها را داشت که بهشان کمک میکرد و گره از مشکلات شان باز میکرد. ولی اهل قیل و قال کردن نبود.
راوی ؛ آقای محمود #برزه
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
حقیقتش نمی شود منکر شد که هر کسی یکبار پشت موتور سعید نشسته باشد ، یک خاطره هم که شده با موضوع موتورسواری اش دارد
و اکثر کسانی که باهاشون مصاحبه کردیم، یکبار ترک موتورش ، به خدا و اهلبیت نزدیک تر شدند و از ته دل خدا را صدا کرده و ذکر گفته اند ... یعنی سعید طوری موتورسواری می کرد که مرگ را جلوی چشمشان دیده تا توحیدشان بیشتر شود 😁
هر از چند گاهی یکی از این خاطرات را با موضوع موتور سواری اینجا می گذاریم. اگر چه موتور ، عضو تفکیک ناپذیر وجود سعید و خاطراتش هست.
آنقدر که بعید نیست آن دنیا هم یک موتور زیر پایش باشد ... و جالب است که میان آن همه عکسی که دارد، همین عکس با موتور هم اتفاقا توی تابلوی مزارش قرار گرفته 👇
#یادداشت
🏍🏍🛵🛵
از بچه هایم شنیده بودم که خیلی تند موتور سواری می کند ولی باورم نمیشد، چون هر وقت من را سوار می کرد آرام می رفت .
پدر خانمش که به رحمت خدا رفت ، برای مراسمشان به کرج رفته بودیم ، موقع برگشت، سعید اصرار داشت که من مامان را با موتور می برم.
مجید فکرش را نمی کرد که من ترک سعید بنشینم، می گفت مامان زهره ترک می شی. بیا با ماشین برویم، ولی به اصرار سعید ، من و مجید سوار موتورش شدیم
آن موقع موتور هزار داشت، همین که ترک موتورش نشستم گفت مامان آیة الکرسی را بخوان. کمی که گذشت به نیمه های آیة الکرسی رسیدم ، دیدم انگار روی زمین نیستیم و داریم پرواز می کنیم.
هول کردم و گفتم سعید جان ...سعید جان... نگهدار ... نگهدار من می خواهم پیاده شوم.. ایستاد و گفت؛ ترسیدی ؟ مگر آیة الکرسی نخواندی؟
گفتم نصفه نیمه خواندم . میخواهی آیة الکرسی بخوانم که اینطور رانندگی کنی؟! ... اصلا ما پیاده می شویم.
گفت باشه یواش می روم . دیگر آرام تا خانه آمد . آنجا برای اولین بار فهمیدم که موتورسواری اش افتضاح است.
راوی؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
در کنج دلم جز تو کسی خانه ندارد
کس خانه در این کلبه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که نهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
تا چند کنی قصه ی اسکندر و داراب
ده روزه ی عمر ، این همه افسانه ندارد
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
#ارسالی_اعضا
دوبیتی سرودند ... ایشان همیشه دوست دارند سعید را سید سعید صدا کنند
چقدر پیام های اعضا قشنگ است ... انگار هدیه ای از جانب خود سعید است
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
45.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ نسل آرمانی
بسیار زیبا 😍🥺
https://eitaa.com/shabhayebashohada
« امروز که شعر دستنوشته آقا سعید رو دیدم، همینطور دلی یه جواب براش تهیه کردم. 👆
البته بعدا یه حرفهایی هم بابت بیمعرفتیش دارم که خیلی وقته سری به ما نمیزنه . ظاهرا اون ورها خیلی بهش خوش میگذره وقت نمیکنه به این دنیاییها سربزنه »
پیام آقای محمود #برزه
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی)
@shalamchekojaboodi
یك شب آمد و گفت : خانم! چند نفر از دوستانم را می خواهم خانوادگی برای افطار دعوتشان كنم. آن موقع صادق را سه ماهه باردار بودم. گفتم؛ قدمشان روی چشم. فقط بگو چند نفر هستند؟ گفت: ۲۵ نفر.
افطار را درست كردیم ، سفره مردانه را جدا انداختیم و سفره زنانه را جدا. بعد كه مهمان ها آمدند سعید گفت : به خانم ها بگو کسی دست به ظرفها نزند ، غذا را كه خوردند همه اش را بگذارند داخل حمام. ما هم همین کار را انجام دادیم و آنجا پر از ظرف شد .
مهمان ها كه رفتند، عجیب کمر درد گرفتم . گفتم سعید جان ! برویم با هم ظرف ها را بشوییم. گفت : نه اصلا"، شما دست به چیزی نزن، فقط جایت را بینداز و بخواب .
گفتم : باشه ولی تو هم به ظرفها دست نزن . سحر كه بیدار شدم خودم می شویم. تو گناه داری این همه ظرف را بشویی، سحر هم می خواهی بروی سركار.
گفت : من یك مقدار جمع می كنم، شما برو بگیر بخواب. سرم را كه زمین گذاشتم، خوابم برد و دیگر چیزی متوجه نشدم.
وقتی بیدار شدم، دیدم سعید تمام ظرفها را خودش شسته و مرتب داخل كابینت دسته بندی كرده...
با اینکه بیشتر اوقات خانه نبود ولی وقتی حضور داشت ، خیلی به من كمك می كرد .
راوی؛ #همسر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi