eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
300 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
317 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند آقا مصطفی تولدت مبارک ⚘ ⚘ هدیه به روح شهید مصطفی صدرزاده @shalamchekojaboodi
گاهی امداد غیبی می رسد و یکباره یک هدایت پنهانی صورت می گیرد دیشب یکی از دوستان مان خاطره ای از سعید را از یک کانالی برای مان فرستاد، همان موقع فکری به سرمان زد که عبارت سعید شاهدی را در قسمت سراسری ایتا جستجو کنیم. حدود یک ساعت ، شاید بیشتر تمام پیامهایی که این عبارت را داشت جستجو کردم ، اکثر پیام ها که در کانالهای مختلف بود یک خاطره ی طنز از سعید بود که شاید در بیش از ۱۰۰ کانال آورده شده بود ولی نه راوی داشت و نه منبع. ان شاء الله این پیام را به زودی اینجا می گذاریم تا اگر شما راوی اش را می شناختید معرفی کنید ولی آنچه جالب بود یک پیام در یک کانال بود که توجهم را جلب کرد . آن پیام این بود 👇 « این مداحی خونه شهید کبریت چی هست سال ۱۳۶۹ رزمندگان بعد از جنگ با صدای حاج حسین سازور صدای گریه ای که میاد صدای گریه هست که بعداً در تفحص به شهادت رسید خیلی واقعا سوزناکه » توی توضیحات اون کانال ، ادمین و ارتباط با ادمین نداشت ، امروز حدود یک ساعت اون کانال را زیر و رو کرده و متوجه شدیم این کانال ادمین های مختلفی دارد و پایین آن پیام نام کاربری ادمین را آورده ، دوباره کانال را جستجو کردیم تا به شناسه آن ادمین که جایی در کانال آورده شده بود، دسترسی پیدا کردیم. برایشان پیام دادیم و ازشان خواستیم منبع این پیام را معرفی کنند، ایشون فرمودند ؛ آقای حمید پایمرد این مطلب را گفتند. از قبل اسم ایشون را شنیده بودیم و عکسی هم با سعید داشتند که بالا سر سعید ایستاده اند. شماره شان را پیدا کردیم و از موثق بودن این مطلب که نقل قول از خودشان بود مطمئن شدیم.👇👇
12-sazvar-dokoohe.mp3
2.51M
صوتی که بارها شنیده بودیم و دلمان با آن، پر گرفته بود، حالا صدای ناله های سعید را در آن پیدا کردیم. آقای پایمرد می گفتن: « این اولین باری بود که این شعر توسط حاج حسین سازور در منزل شهید کبریتچی سال ۶۹ خوانده شد و من و سعید آنجا کنار هم بودیم‌. صدای ضجه ها و ناله های سعید در این صوت به گوش می رسد.» وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ بَل أَحياءٌ ... بَل أَحياءٌ .... مگر می شود شهدا را مرده پنداشت؟! @shalamchekojaboodi
معمولا" هر جایی که می رفت ابتدا به ساکن همه باهاش رفیق می شدند. یادم هست تو هر پایگاهی که می رفت یه دفعه می دیدی بیست تا سی تا چهل تا بچه دورش جمع می شدند ، دوستش داشتند و تا شب و نصفه شب باهاش کار می کردند. یه مدت یکی از پایگاهها به هم ریخته بود. سعید را به عنوان مسئول پایگاه فرستادند اونجا که بهش سر و سامون بده . پایگاهی بود که کارش در حد صفر بود و امید چندانی بهش نبود . سعید وقتی رفت آنجا ، به طور خیلی عجیب و غریبی ، اون پایگاه ، بسیار پرکار و پر هیجان و پرشور شد و جوانها اونجا جمع شدند . بعد از چندماه که پایگاه رو به راه شد، مسئولیت پایگاه را به یکی از همون افرادی که خودش فعالش کرده بود تحویل داد و آمد بیرون. راوی ؛ آقای عبدالله _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
اصلاً زندگی عادی ش پر از مخاطره بود. موتور سواری ای که شاید هزار نفر در روز انجام دهند او به طور وحشتناکی انجام می داد. ظاهراً آدم منظمی نبود چون همیشه تو عجله و اضطرار برای رفتن بود و آروم و قرار نداشت. تلاش کرد برای اینکه بره و همین تلاش را زمانی انجام می داد که خیلی ها نشسته بودند و فعالیتی انجام نمی دادند. بالاخره همین تلاش و پیگیری سعید باعث شد که خدا اورا به آن چه می خواست برساند... یک شب بعد از نماز جلوی در مسجد دیدمش، یک لباس کِرِم خاکستری پوشیده بود و به نظرم خیلی زیبا شده بود . همان طور که دست همدیگر را گرفته بودیم و داشتیم به سمت کانون ابوذر می رفتیم .گفتم: آقا سعید یه طوری شدی؟ نه؟ گفت: یه چیزی بگم ؟ من دارم می رم. _کجا؟ _فکه _ با کی؟ چطوری؟ _جفت و جور شده با بچه های تفحص دارم می رم. _تو‌که از تخریب چیزی نمی دونی ، اگه اینطوریه ما هم بیایم. _ نه ، رفتم دوره دیدم و بلدم آن شب لحظه خداحافظی یک احساس لطیفی که همیشه ی همیشه با من خواهد ماند به من دست داد . حتی به خودش هم گفتم: رفتنی شدی آقا سعید ... گفت: آره ... راستش دیگه خسسته شدم و من این خسته شدن را قشنگ فهمیدم. گفت: دیییییگه نمی تونم ... بعد روبوسی کرد و رفت. و اون آخرین دیدار بود. راوی ؛ آقای جعفر _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
یک شب جلوی پایگاه شهید دستغیب (کانون ابوذر ) با هم سرِ پُست بودیم. یک دفعه سعید بدون مقدمه پرسید ؛ مجتبی! اگر راه کربلا باز بشه تو می ری کربلا ؟! من با تعجب و بدون اینکه فکر کنم گفتم؛ معلومه که می رم، از بچگی تو سر و سینه مون زدیم ، حسین حسین گفتیم، بعد نریم؟ !! مگه میشه نرفت ؟! یه کم سکوت بین مون حاکم شد و یک آن من به خودم اومدم و پرسیدم ؛ این چه سوالیه سعید !؟ مگه تو نِمی ری !؟ یه آهی کشید و گفت: نه !! _ نه ؟ سعید حالت خوبه !؟ _ اینجوری حال نمیده کربلا رفتن !! _ پس چجوری باید رفت !؟ _ کربلا رو باید خونی رفت ... یه کم فکر کردم تازه دوزاریم افتاد چی میگه. بهش گفتم بدجوری نور بالا می زنی سعید ، جنگ هم که تموم شده ..... چیزی نگفت. طولی نکشید که شهید شد . شبی که داشتیم توی استخر پایگاه ( کانون ابوذر) غسلش می‌دادیم و جای ترکش‌ها رو می دیدم که هنوز داشت خونریزی می کرد، یاد اون شب افتادم و فهمیدم سعید کجا رو اون شب می دید . راوی : آقای مجتبی _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ⚘ شهید مهدی زین الدین