فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کف زدن در حال خاکسپاری سعید، به عشق امام حسین علیه السلام
#فیلم_سعید
امروز ۵ دی ماه، سالگرد تشییع و خاکسپاری شهیدان غلامی و شاهدی ست، چنین روزی در سال ۷۴ مصادف با روز ولادت امام حسین علیه السلام بود
گاهی دلمون می گیره از برخی کم لطفی ها و یا گره افتادن تو کار مصاحبه ها ، یک دفعه می بینی فرداش یکی پیام می ده به مدیر کانال ، خودش رو معرفی می کنه و یه خاطره می فرسته 🥺
انگار سعید می خواد بگه کار ، خوبه خدا درست کنه ...
خدا خیر بده به کسانی که نسبت به جمع آوری خاطرات شهدا احساس تعهد می کنند و خودشان پیشقدم می شوند.
چه اون بزرگواری که روی تخت بیمارستان در شرایط بد جسمی ، پیام می دن و خودشون پیگیر می شن که خاطراتشون را بفرستن و آخر سر در بستر بیماری مصاحبه می کنند.
چه اون بزرگواری که نه تنها برای خاطرات خودشون پیشقدم می شن بلکه بلند می شن تا کجاها می روند برای مصاحبه و خودشان را به آب و آتش می زنند برای جمع آوری خاطرات سعید
واقعا دعای خود شهید و مادر و پدر و همسر شهید پشت سرشونه
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
با سلام و ادب و احترام خدمت سروران گرامی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مراسم یادبود شهدای والامقام جستجوگران نور ،سرداران تفحص شهدا؛ شهیدان سعید شاهدی و محمود غلامی در شب شهادت معلم ادب؛ خانم حضرت ام البنین سلام الله علیها برگزار میگردد.
همراه با #روایتگری همرزمان شهیدان و
با #مداحی ذاکرین اهل بیت علیهم السلام
زمان: سه شنبه ۵ دی ماه ۱۴۰۲ ، ساعت ۲۰
مکان : میدان ابوذر (فلاح) خیابان شهید فریدون احمدی کوچه صفرخانی حسینیه محبان رقیه سلام الله علیها
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
هیئت شهدای تفحص و هیئت محبان رقیه سلام الله محفل ایثارگران
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
با سلام و ادب و احترام خدمت سروران گرامی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مراسم یادبود شهدای والامقام جستجوگران نور ،سردا
📣📣📣
این مراسم #ویژه_برادران است و امشب ساعت ۸ برگزار می شود
#ارسالی_اعضا ( خودشون نوشتن)
سالروز وفات ام الشهدا حضرت ام البنین علیه السلام تسلیت باد
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا ام البنین ( س)
بدون ماه قدم می زنم سحر ها را
گرفته اند از این آسمان قمرها را
چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را
نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده
گرفته اند از این پیر زن پسر ها را
چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را
نشسته است سر راه ، روضه می خواند
که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را
ندیده است اگر چه ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را
کنار آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرها را
بشیر آمد گفتی که از حسین بگو
ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو
ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی
به خانه ی ولی الله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی
به جای اینکه شوی مدعی همسری اش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی
تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستار انتخاب شدی
چهار تا پسر آورده ای برای علی
که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی
دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی
اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت
تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به چادر عربی تو خار گیر نکرد
تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن
به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد
به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد
از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد
چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را
به ضرب دست لگد میزدن زن ها را
علی اکبر لطیفیان
#مرثیه_حضرت_ام_البنین سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
فردای روزی که صیغه محرمیت مان خوانده شد ، مادر شوهرم ما را به خانه شان دعوت كرد.
وقتی رفتیم آنجا، از در كه وارد شدیم، سعید اول رضا را وارد اتاق كرد و گفت : رضا از این به بعد جزو خانواده ماست. پسر آقا سعید است. آن احترامی را كه می خواهید به آقا سعید بگذارید به رضا بگذارید.
خیلی رضا را دوست داشت و بهش محبت می کرد ، رضا هم الان آب و نان از دهانش بیفتد، بابا سعید از دهانش نمی افتد. با عشق بابا سعید زندگی می كند. پدر خودش را که ندیده بود، سعید را دیده بود و بابا صدا کرده بود.
بعدها هم می گفت : مامان من اصلا" فكر نمی كردم او پدر اصلی من نیست . خیلی دوستش داشت و دارد.
یك دفعه اینقدر از باباسعید گفت که آخرش گفتم برو بابا با این بابا سعیدت!
می گفت؛ مامان اگر الان بابا سعیدم بود خیلی خوب بود، با هم می رفتیم هئیت ، كمكم می كرد، الان می دید من اینطوری هستم پشتیبانم بود. یا فلان چیز را برام می خرید.
یه وقتایی می گه؛ من هر چی دارم، از بابا سعید دارم. من حسین حسین گفتنم رو از بابا سعید دارم.
راوی ؛ #همسر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یک روز عصر بهم گفت شب می یام دنبالت بریم یه جایی که تا حالا نرفتی... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
یک روز عصر بهم گفت شب می یام دنبالت بریم یه جایی که تا حالا نرفتی.
آن زمان که خانه مان محله ابوذر بود ، پنجره ی خانه مان داخل کوچه بود، شب ساعت ۱۲ و یک شب دیدم یکی با سنگ می زنه به شیشه ، پنجره رو باز کردم و دیدم سعید شاهدیه. گفت بیا بریم ، من یواش یواش اومدم بیرون و رفتیم.
سوار اون موتور پرشی ش شدم و هوا هم خیلی سرد بود. راه افتاد و دیدم از تهران زد بیرون، گفتم سعید کجا می ری ؟ گفت بهشت زهرا
گفتم آخه مرد حسابی شبها اونجا رو می بندند، نصف شب راهمون نمی دن گفت باشه حالا بریم بریم ... دیگه خیلی هم نمی شد باهاش دهن به دهن گذاشت و کم می آوردیم.
در اصلی بهشت زهرا بسته بود و رفتیم سمت مرقد امام و از پشت خاکریزها و توی چاله ها با این موتور پرشی ما رو برد داخل بهشت زهرا
چراغ خاموش رفت تا رسیدیم به قطعه شهدا ، اون موقع ها ، شبها ورود را خیلی سفت و سخت ممنوع کرده بودن و چون یه مدت هم تابلوهای آلومینیومی سرقت می شد اگر کسی را گشتی ها می گرفتند بازداشت می کردند.
همینجوری چراغ خاموش رفتیم تا رسیدیم به یک جایی که ایستاد، گفتم آقا سعید این چه کاریه ؟ گفت کاری ت نباشه ، تو امشب تا صبح با من باش و هر کاری می کنم چیزی نگو. گفتم چشم، امشب تا صبح ما با تو هستیم.
رفتیم یه جایی سر مزار شهدا ( دقیق یادم نیست کدام قسمت) و دیدم یه دو سه تا پتو روی زمین انداختن و سه چهار نفر زیر پتو هستن ، شاید جمعا هفت هشت نفر بودند .
دیدم آقای سازور هم اونجاست ، گفتم موضوع چیه؟گفت ببین ما ۷، ۸ نفری هستیم که هفته ای یه شب یواشکی می یایم اینجا برای خودمون یه حالی می کنیم. دلم نیومد تو با این جمع آشنا نشی، گفتم خدا خیرت بده . اگر چه همان یک شب من رفتم و دیگر هم قسمت نشد بروم.
آن شب آقای سازور مناجات می خواند و بقیه زیر پتو تا صبح گریه می کردند.
سعید هم چون گریه هایش، جیغ مانند بود معمولا خیلی پررنگ و مطرح بود. یعنی اگر سعید بین ۵۰ نفر گریه می کرد، می شد تشخیص بدهی سعید کدومه.بی ریا و راحت گریه می کرد و فریاد می زد .خیلی از بچه هایی که توی اون جمع بودند از جمله سعید، به خاطر از دست دادن رفقای شهیدشان خیلی دلشکسته بودند.
اون شب سازور که می خوند، وقتی نور چراغ گشتی های بهشت زهرا از دور دیده می شد، صدایشان را پایین می آوردند و بچه ها آرام گریه می کردند تا گشتی ها رد شوند.
عجب شبی بود آن شب... موقع اذان صبح نماز را خواندیم، سوار موتور شدیم و برگشتیم.
راوی : آقای عبدالله #ضیغمی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ