هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
صدای سعید ، من که زائر کرببلایم.mp3
2.63M
من که زائر کرببلایم
من مسافر شام بلایم ...
این عکسِ یه طلوع دل انگیزِ صبح جمعه ست؛ مربوط به اردوهای آموزشی راپل، پاییز ۱۳۷۲ در پادگان شهید چمران پرندک...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
این عکسِ یه طلوع دل انگیزِ صبح جمعه ست؛ مربوط به اردوهای آموزشی راپل، پاییز ۱۳۷۲ در پادگان شهید چمران پرندک.
معمولا ۵شنبهها میرفتیم و جمعه اونجا بودیم.
برنامه بدینصورت بود؛
بعد از نماز صبح و تعقیبات و قبل از صبحانه، برای کسب آمادگی جسمانی بیشتر، آقاسعید که در تصویر با یه چفیه به کمر بسته جلوتر از همه داره حرکت میکنه، بچهها رو به خط میکرد و در کوهها و تپههای پادگان به ستون یک یا دو حرکت میداد.
گاهی به حالت دو و در سربالاییها بصورت پیادهروی و در مسیرهای هموار با ضرب آهنگ پا، دعای فرج هم خوانده میشد؛
اللهم کن لولیک
الحجت ابن الحسن
صلواتک علیه
و علی آبائه ...
و پس از دعای فرج
اسامی برخی شهدا ذکر میشد؛
خیلی با حال بود
خیلی با حال بود.
شهید عزتی خیلی با حال بود.
جواد مقدم خیلی با حال بود.
و ...
و یا نفرات حاضر در اردو نام برده میشدند
خیلی با حاله
خیلی با حاله
اکبر طیبی خیلی با حاله...
فیاض مقدم خیلی با حاله ...
آخراش هم که داشتیم نفس کم میآوردیم بخشهای طنزش برای افزایش روحیه رو میشد.
کی خستهس؟
دااااش من
روحیه عالیه
شکمها خالیه ...
بعد از این راهپیمایی باصفای صبحگاهی که گاهی اشک هم از آدم در میآورد،
میاومدیم توی چادر برای صرف صبحانهای که مرحوم پدر شهید ملک کندی برامون آماده کرده بود.
پس از صرف صبحانه بلافاصله تجهیزات راپل و طنابها و کارابین و ... رو برمیداشتیم و معمولا هم بدستور استادمون آقاسعید میرفتیم کارگاه بالا و بزرگتر و اصلا با کارگاه کوچیکه کار نمیکرد.
کلا ایشون به کم راضی نمیشد.
این برنامه مقدماتی معمولا هر بار قبل از انجام راپل تکرار میشد.
راوی؛ آقای محمود #برزه
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا خیلی دوسِت دارم♥️
کرببلامو بده این بارم 😭
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
این قدر خاطرات آقای مسلم خانی(علی کوچولوی سعید) که با اون حس و حال خوبشون روز چهارشنبه از بهشت زهرا(س) و پس از زیارت مزار سعید و به قول خودشان با اذن سعید برامون فرستادند خوب بود که انگار روح جدیدی را به کارِ جمع آوری خاطرات، دمیدند.
واقعا چه بسا این خاطرات با صدا و تصویر خودشون بهتر می تونه منتقل بشه تا در قالب نوشته. ولی خب چه کنیم که فعلا ظرف و ظرفیت کار ما همین قالب نوشتار است و ان شاء الله در آینده بتوان محتوای صوتی تصویری مناسبی برای نشر، تهیه کرد.
اما روایتِ همه بزرگواران و عزیزان از دریچهی نگاه خودشان خیلی ارزشمند است و برخی به واسطهی رابطه قلبی نزدیک تری که داشته و هنوز هم دارند، روایتشان رنگ و بوی دیگری دارد.
و روایتگری علی آقا از این جنس است. از جنس ارتباطی لاینقطع با سعید که هنوز ادامه دارد و ان شاء الله به ملحق شدن به شهدا ختم شود.
روایتی برآمده از حرارت و شوری که سعید در سنین نوجوانی بر جانش نشانده و حالا سعیدی را روایت می کند که چون آه و آتشی از نهادش برآمده...
و باز این سعید است که بیش از پیش، حیات طیبه اش را به رخ می کشد و ما را در حسرت کامش فرو می بَرد.
خوشا آنان که جانان می شناسند
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
آقا سعید فقط موتورهای لشکر را تعمیر نمی کرد، مثلا کافی بود ببینه یه بچه هیئتی موتورش خرابه؛
یه بار جمعه غروب رفتیم دخمه؛ زیارت آلیاسین(شاه عبدالعظیم). وقتی اومدیم بیرون، هوا تاریک شده بود. یه نفر بود فامیلیشو یادم رفته ولی سالها بود میدیدمش تو هیئت.
ایشون اومد بیرون موتورشو روشن کرد، ما هم داشتیم سوار می شدیم، یهو سعید برگشت گفت؛ فلانی چرا انقدر موتورت دود میکنه؟ گفت نمیدونم آقا سعید.
سعید پیاده شد یه نگاه کرد و یه کارای فنی انجام داد گفت: این به روغن سوزی افتاده. فردا کجایی؟ یه سر بیا دم خونهمون من برات ردیفش کنم.
آقا ما هفته بعد آقا سعید را دیدیم، دیدم موتور خودش زیر پاش نیست، یه موتور دیگهست. گفتم این موتور کیه آقا سعید؟ گفت این موتور همون فرد است.
قرار بود شنبه بیاره، دوشنبه سهشنبه آورد کارش طول کشید. بنده خدا گویا اوضاع مالیش هم اصلا خوب نیست و الان خیلی درآمد خوبی نداره. موتورشو وا کردم بردم تراش کاری و اینا.
یعنی سعید علی القاعده همه اینها رو با هزینه خودش انجام داده بود.
بعد بهش گفته بود بیا موتور منو بردار ببر و موتورت دو سه روز دست من باشه، اگه یه وقت اشکال و ایرادی داشت من درستش کنم، سالم تحویلت بدم.
این حس مسئولیت پذیریه، این خودجوش یه کارهایی را انجام دادنه، اینا دُرِّ نایابیه که الان دیگه خیلی کم پیدا میشه. نمیگم نیست ولی خیلی کم شده اما تو وجود سعید دریایی از این کارها و از این روحیات قشنگ و زیبا بود.
راوی: آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
جلسه #گروه_ویژه ناحیه رأس ساعت ۸/۳۰ دقیقه شروع میشود. مکان در پایگاه انصارالحسین(ع)
شروع کار و شرایط شرکت در گروه ویژه؛
۱. متعهد بودن و اینکه با اعتقاد و با دیدی باز دست به این کار بزنیم
۲. توان جسمی سالمی(داشتن)
۳. داشتن پرونده در هر پایگاهی
۴. حضور برادران در هر موقعی که صلاحدید فرماندهی بود
۵. حفظ اسرار
۶. نظم و رعایت شئونات اسلامی در کار و جدی بودن
برنامه ها؛
۱. انجام کارهای راپلیست
۲. کلاسهای جنگ شهری
۳. کلاسهای رزمی و تخصصی
۴. کلاسهای آموزش انواع سلاحهای سبک و سنگین
۵. نقشه خوانی
۶. مانور عملیات شهری
۷. غواصی
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi