هدایت شده از صبح حسینی
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده ی دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
محتشم
#روز_یازدهم_محرم
https://eitaa.com/sobhehoseini
یمن با پهپاد تلآویو و حیفا رو زده
حزب الله عراق هم داره میزنه
حزب الله لبنان هم داره شمال اسرائیل رو میزنه
خدایا ما جا نمونیم یه وقت
✍️ مهدی اسلامی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
Eitaa.com/efshagari57
از بدحجابی ها خیلی ناراحت می شد. با اینکه من و سعید تا ده یازده سالگی تو یه دوره ای بودیم كه بی حجابیها را هم كامل دیده بودیم ولی خب بعد از انقلاب، سعید چنان تحت تاثیر قرار گرفته بود و آگاهی كامل پیدا كرده بود كه اگر كسی را می دید حالا جوراب نازك پوشیده یا چادرش عقب تره و حجابش درست نیست، خیلی ناراحت می شد.
اصلا دیگه سرشو بالا نمی کرد نگاهش کنه، حالا می خواست فامیل باشه می خواست غریبه باشه.
اصلا خوشش نمی اومد. حتی همونایی كه سعید دوست نداشت ببیندشون، اونا سعید را دوست داشتند. با اینکه مخالف عقیده ش بودند ولی دوست داشتند سعید تحویلشون بگیره.
اما او به خاطر خدا ازشون روی برمی گردوند.
راوی؛ #خواهر1
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
سعید به حجاب خیلی اهمیت می داد می گفت من مریض می شم این بی حجابی ها و بدحجابی ها رو می بینم، واقعا هم مریض می شد و زجر میکشید.
خیلی هم مستقیم و رک تذکر میداد. خودش تعریف می کرد می گفت یه بار رفته بودیم خونه ی یکی از اقوام مون، دو تا دخترهاش بی حجاب اومدن جلوی من نشستن. منم برگشتم گفتم یعنی چی اینجوری اومدین نشستین؟ مگه من داداش شما هستم؟! من به شما نامحرمم. می گفت این تذکر من، به پدر دخترها خیلی برخورده بود و تا مدتها با ما رفت و آمد نمی کردند.
راوی؛ #همسر
#خاطرات_سعید
_______________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از صبح حسینی
نوشتم اول خط بسمهای تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد
که بندۀ تو نخواهد گذاشت هرجا سر
قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق»
که پر شده است جهان از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن
به آسمان بنگر! ما رایت الا سر
سری که گفت من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر
همان سری که یَُحّب الجمال محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک همه بودند سروران را سر
زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس «اجننی» گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم ام وهب را به پارۀ تن گفت:
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت لحظۀ آخر به پای مولا سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
سری که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
امام غرق به خون بود و زیر لب میگفت:
به پیشگاه تو آوردهام خدایا سر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک الف لام میم طاها سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازۀ اسب
چه خوب شد که نبوده ست بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر
نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او
ادامه داشت ادامه سه روز …اما سر
جدا شده ست و سر از نیزهها درآورده ست
جدا شده ست و نیفتاده است از پا سر
صدای آیۀ کهف الرقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
چه قدر زخم که با یک نسیم وا میشد
نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر
عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت
به چوب، چوب محمل؛ نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
سیدحمیدرضا برقعی
#مرثیه_امام_حسین علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseini
📣📣📣
سریال #فراری که شبها حدود ساعت ده و ربع از شبکه ۱ سیما پخش می شه تا حدودی برگرفته از زندگی شهید مصطفی صدرزاده ست.
در واقع هادی گویا شامل بخشی از شخصیت و خاطرات مصطفاست.
البته اینو جایی مطرح نکردند ولی دیشب که نشون داد از شمال اومدن جایی شبیه شهریار و هادی در ساخت مسجد کمک کرد و کلاس بازیگری رفت، خب مشخصا این خاطرات، مربوط به شهید صدرزاده ست.
تماشای این سریال رو از دست ندین، به هرحال براساس بخشی از زندگی آقا مصطفاست و قطعا جذابه.
@shalamchekojaboodi
من روسری سرم می کردم و کلیپس میزدم ولی خواهرم معمولا مقنعه سر می کرد. یه روز سعید گفت محبوبه خانم! از اینا که خاله فاطمه سر می کنه، نمیتونی سر کنی؟!
گفتم نه، مقنعه به من نمییاد. گفت من باید خوشم بیاد دیگه، بزار ببینم بهت مییاد یا نه؟ همون موقع مقنعه خواهرم رو گرفتم پوشیدم و سعید گفت خییییلی قشنگه.
بعد هم رو کرد به خواهرم گفت؛ خاله فاطمه! باید برای محبوبه هم از اینا بدوزید.
من که حجابم خوب بود ولی سعید خیلی دوست داشت کاملتر از اون باشه.
راوی؛ #همسر
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
سعید در كمك كردن به دیگران خیلی فعال بود. هر چیزی كه دستش بود می داد در راه خدا. یادمه یه دفعه مامان اینا لباس نو براش خریده بودند، پوشید رفت بیرون. اومد دیدیم كه اون لباس تنش نیست. گفت یكی احتیاج داشت دادم بهش.
الان تازه متوجه می شیم كاری كه سعید اونموقع انجام می داد خیلی کار بزرگی بود كه با نداری می بخشید.
یادمه یه پولی رو باید از یه جایی
می گرفت، اونو اصلا نگرفت و گذاشت برای قرض الحسنه.
الان هر وقت حرف می شه همسرم می گه این را ما باید از سعید یاد بگیریم كه تو اوج نداری با وجود اینکه خودش احتیاج داشت، حتی از دیگران قرض می كرد و وام می گرفت برای اینکه به یکی دیگه بده. بارها شده بود ما این را دیده بودیم.
راوی: #خواهر1
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi