eitaa logo
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
26 دنبال‌کننده
469 عکس
62 ویدیو
7 فایل
خط خطی های #باران
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا بخاطر همه روزایی که سالم بودم شکر البته برای همین دردجدید هم شکر حتما یه حکمتی داره
4_5774108729427365316.mp3
16.52M
«سلام فرمانده» آذری ها به زبان ترکی چه زیبا و دلنشین می شه😍👌 🌷 @Qazvintanhamasiri
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
#قسمت_هشتم زمان به سرعت پیش می‌رفت. روز خاکسچاری پدر را روی ویلچر گذاشتیم و به بهشت زهرا رفتیم. ساک
از اتاق نگین آمدم بیرون. پدر گوشه‌ی پذیرایی نشسته و به عکس نگین خیره شده بود. به طرفش رفتم و سر روی زانوش گذاشته و آرام اشک ریختم و تمام چیزهایی که در خواب دیده بودم برایش تعریف کردم. بغضش ترکید: _نازنین نمی‌دونم چرا سر مزار نتونستم گریه کنم. انگار منم با نگین توی قبر گذاشتن... حتی تصور نبودن پدر هم عذابم می‌داد: _نگو باباجون شانه‌هایش می‌لرزید: _دست خودم نیست... چطور می‌خوایم نبودش رو تحمل کنیم؟ با رفتنش پشتم رو شکست. با صدای تلفن سر از روی زانوی پدر برداشتم و به طرف تلفن رفتم. سورنا پشت خط بود: _سلام نازنین خوبی؟ با بی‌حوصلگی جوابش را دادم اما او مثل همیشه ادامه داد: _زنگ زدم بگم مراسم 3 و 7 رو ما خودمون می‌گیریم نمی‌خواد نگران باشید اعلامیه هم نوشتیم بابا رفته چاپ کنه... راستی اگه حال عمو و زن عمو خوب نیست بیام دنبالتون بیاید پیش ما؟ همین را کم داشتم: _ممنون زحمت کشیدید... نه نیاز نیست خودم مواظبشون هستم _باشه... زنگ زدیم لندن... عمو بهروز رو هم در جریان گذاشتیم _خب... برمیگرده؟ _نه متاسفانه گفت ترم آخره شش، هفت ماه دیگه برای همیشه برمی‌گرده بعد از خداحافظی با سورنا موضوع برگشت عمو بهروز را با پدر و مادر در میان گذاشتم. پدر خیلی خوشحال شد اما تا یاد نگین افتاد گفت: _کاش نگین بود... چهار سال منتظر بهروز موند اما حالا که داره برمی‌گرده... نتوانست حرفش را تمام کند و بلند بلند گریست. دلتنگی نگین بر دلتنگی‌ام برای سارا اضافه کرده بود. سارا که بهترین دوستم بود همراه مادربزرگ و خاله‌اش به مسافرت رفته بود. بعد از گرفتن دیپلم حسابی حوصله‌اش سر می‌رفت و با مسافرت و گردش اوقات فراغتش را پر می‌کرد. قرار بود بعد از برگشتن سارا از سفر با کمک نگین خودمان را برای کنکور آماده کنیم ولی حالا دیگر نگین نبود. پل ارتباطی با نویسنده👇 https://harfeto.timefriend.net/16493209099263
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
#قسمت_نهم از اتاق نگین آمدم بیرون. پدر گوشه‌ی پذیرایی نشسته و به عکس نگین خیره شده بود. به طرفش رفت
مراسم تازه تمام شده بود و به خانه رسیده بودیم خاله و مسعود هم آمده بودند مسعود برای استراحت به اتاق رفته بود. خاله کنار مادر نشسته و سعی می‌کرد او را آرام کند. مادر فقط از نگین می‌گفت و اشک می‌ریخت و خاله هم پای او گریه می‌کرد: _کاش من جای نگین مرده بودم... دیدی دخترم چطور پرپر شد؟ کاش من پیش مرکش می‌شدم... خدایا نگینم فقط ۲۱سالش بود... مهرنوش جون ببین خونه چه سوت و کوره... من چطوری دوری پاره‌ی تنم رو طاقت بیارم؟... من هم روی پله‌ها نشسته بودم و آرام اشک می‌ریختم. مادر توی این دو سه روز کلی پیر شده بود. کمی که آرام شد پرسید: _چرا علی آقا نیومدن؟ _ به خدا شرمندم شریکش رفته سفر همه کارای شرکت افتاده گردنش خیلی عذرخواهی کرد ولی میاد إن شاالله یاد پدر افتادم به اتاقش رفتم اما آن جا نبود به اتاق نگین رفتم حدسم درست بود پدر به اتاق نگین رفته و در خلوت اشک می‌ریخت. نخواستم خلوتش را به هم بزنم در را بستم و به حیاط رفتم. گوشه‌ای نشستم و خاطرات بودنم با نگین را مرور کردم. هوا تاریک شده بود. به آشپزخانه رفتم خاله شام را آماده کرده بود به اتاق بالا رفتم تا مسعود را برای شام صدا کنم در را که زدم چند دقیقه طول کشید تا باز شود. مسعود پسرخاله‌ام ۲۴ساله، مهربان و دلسوز بود قدی بلند و چشمان عسلی و زیبایی داشت و توی ادب و کمال زبانزد فامیل بود. پسری تحصیل کرده و مودب که هم هنرمند بود و هم داروساز برخلاف سورنا که جز شیطنت کاری بلد نبود! شام در سکوت صرف شد. بعد از شامبه اتاقم رفتم تا کمی استراحت کنم. دلم می‌خواست دوباره خواب نگین را ببینم اما هیچ خوابی ندیدم. با صدای اذان از خواب بیدار شدم رفتم وضو بگیرم که مسعود را در حال خواندن نماز دیدم. نمازش که تمام شد گفتم: _برای نگین هم دعاکنید لطفا چیزی نگفت و به سجده رفت. پل ارتباطی با نویسنده👇 https://harfeto.timefriend.net/16493209099263
اگه فکر کردید نظر ندید و نخونید منم نمی‌فرستم سخت در اشتباهید شما محکومید که پاییز رو تا آخر بخونید😄😝
خطبه 7_192 مردم! از آنچه که بر ملّت های متکبّر گذشته، از کيفرها و عقوبت ها و سخت گيری ها، و ذلّت و خواریِ فرود آمده، عبرت گيريد و از قبرها و خاکی که بر آن چهره نهادند، و زمين هايی که با پهلوها بر آن افتادند پند پذيريد، و از آثار زشتی که کبر و غرور در دل ها می گذارد، به خدا پناه ببريد، همانگونه که از حوادث سخت به او پناه می بريد!. اگر خدا تکبّر ورزيدن را اجازه می فرمود، حتماً به بندگان مخصوص خود از پيامبران و امامان اجازه می داد، در صورتی که خدای سبحان تکبّر و خودپسندی را نسبت به آنان ناپسند، و تواضع و فروتنی را برای آنان پسنديد، که چهره بر زمين می گذارند و صورت ها بر خاک می مالند، و در برابر مؤمنان فروتنی می کنند، و خود از قشر مستضعف جامعه می باشند که خدا آنها را با گرسنگی آزمود، و به سختی و بلا گرفتارشان کرد، و با ترس و بيم امتحانشان فرمود، و با مشکلات فراوان، خالصشان گردانيد. پس مال و فرزند را دليل خشنودی يا خشم خدا ندانيد، که نشانه ناآگاهی به موارد آزمايش، وامتحان در بی نيازی و قدرت است، زيرا خداوند سبحان فرمود: «آيا گمان می کنند مال و فرزندانی که به آنها عطا کرديم، به سرعت نيکی ها را برای آنان فراهم می کنيم؟ نه آنان آگاهی ندارند.»
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
سلام آقاجون دورم می‌دونم دستم به ضریحتون نمی‌رسه اما... خوب می‌دونین تنها پناهم شمایید و بس این روزا اومدن به زیارت شده حسرت اما همین حسرت هم برام خود زندگیه این روزا به یاد آخرین زیارت اشک می‌ریزم و با همین اشکها دل غم گرفته‌مو آب و جارو می‌کنم آقاجون قربون اون مهربونی و بخششت این روزا سخت به دعات، به کرمت، به شفاعتت محتاجم می‌شه دستامو دوباره بگیری؟
Esteghfar-70Band.pdf
345.7K
استغفار هفتادبندی نقل شده از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام