eitaa logo
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
26 دنبال‌کننده
469 عکس
62 ویدیو
7 فایل
خط خطی های #باران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتنگی که فقط واسه بچه‌ها نیست 😔
چی گوش بدیم حالمون خوب شه؟
1574954113_FinalMix_Taheri.mp3
8.37M
°•♥🎧! ✨ آه‌از‌دورے... هرشب‌هستم‌حرم‌تو...(:💔🚶🏿‍♂
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
°•♥🎧! #مداحے✨ آه‌از‌دورے... هرشب‌هستم‌حرم‌تو...(:💔🚶🏿‍♂
من به خواب کربلا هم راضی‌ام😔 دوسِت دارم کاری کردی تو با این دل خسته که تا نفسی هست... از داغ تو خون می‌بارم من دلتنگم 😭 شب و روزم رو فکر حرم پر کرده
تا حالا شده خسته و بی‌حوصله باشی؟ وقت‌هایی که حال دلت بده چیکار می‌کنی؟ من اینطور وقت‌ها یا قلم و کاغذ برمی‌دارم و شروع می‌کنم به نوشتن. یا می‌رم سراغ نقاشی! با یه مداحی در مورد کربلا و اشک و آرامش!
دیروز از صبح که بیدار شدیم همه چیز شروع شد. یکشنبه معصومه امتحان ریاضی داشت و رضا امتحان علوم. برنامه ریزی سختی بود چون خودم هم باید چندتا کار مهم انجام میدادم: باید یه اتود رو رنگ آمیزی می‌کردم. یسری متن سنگین رو باید روان سازی و جذاب می‌کردم. تمرین کلاس شعر بیست تا مصرع با وزن‌های خواسته شده بود که باید تا ساعت۸ می‌نوشتم. یه داستان هم باید ویرایش و تحویل می‌دادم! کارهای خونه و پخت و پز و شستشو هم که سرجاش بود. تا شب نفهمیدم چطور گذشت و چطور کارها رو انجام دادم. ساعت دو شب بود که هنوز مشغول پرسش و پاسخ از رضا بودم. این روزا مادرا خیلی خسته هستن هواشونو داشته باشید لطفا🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
سلااااام این روایت رو در کتاب علی از زبان علی خوندم و خیلی به دلم نشست داستانش رو نوشتم اگه دوست داشتید بخونید و نظرتونو بگید خوشحال میشم☺️👇
آرزوی نخل نخل ساکت و آرام گوشه‌ای ایستاده بود، شاخه‌هایش را بالا گرفت. نگاهی به خورشید کرد و گفت:«تو که آن بالایی بگو ببینم چه می‌بینی؟» آهی کشید و ادامه داد:«من که به زمین چسبیده‌ام» و سعی کرد ریشه‌اش را تکان دهد اما موفق نشد. شاخه‌اش را به زیر انداخت و ساکت ماند، خورشید نور طلایی‌اش را بر سر نخل پاشید. گفت:«در عوض تو قوی هستی خیلی قوی!» نخل صدای پایی شنید. به اطراف نگاه کرد پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دید که همراه حضرت علی (علیه السلام) کمی دورتر از او روی تخته سنگی نشستند. نخل آرام گفت:«کاش می‌شد جلوتر بروم و پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بغل کنم» نخل پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دید که خرمایی در دهان علی (علیه السلام) گذاشت وصدای علی (علیه السلام) را شنید که می‌گفت:«جانم فدای تو ای مصطفی» نخل هنوز دلش می‌خواست نزدیک‌تر برود اما ریشه‌های محکمش به او اجازه نمی‌دادند. در فکر بود که چند مرد را دید، آن‌ها به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزدیک شدند. یکی از آن‌ها با عبایی بلند و موهایی آشفته جلو آمد گفت:«ای محمد اگر تو پیامبر خدایی نشانه‌ای بیاور تا ما حرفت را باور کنیم!» پیامبر (صلی الله علیه و آله) لبخندی زد و فرمود:«چه نشانه‌ای می‌خواهید؟» مردی قدبلند با ابروهای درهم جلو آمد، نخل اصلا از او خوشش نیامد، نگاهش را برگرداند و فقط صدایش را شنید، مرد گفت:«به آن درخت بگو از زمین کنده شود و پیش تو بیاید!» نخل تا این حرف را شنید سربرگرداند و به مرد که به او اشاره می‌کرد نگاه کرد! سعی کرد ریشه‌اش را تکانی بدهد، اما او هرگز موفق نشده بود از زمین جدا شود. به چهره‌ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگاه کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) رو به نخل فرمود:«ای درخت اگر باور داری که من پیامبر خدا هستم با ریشه‌هایت از زمین جدا شو و به دستور خدا کنار من قرار بگیر!» خورشید به گرمی شاخه‌ی نخل را نوازش کرد و گفت:«داری به آرزویت می‌رسی! منتظر چه هستی برو» نخل چشمانش را بست نفس محکمی کشید و آرام ریشه‌هایش را تکان داد، زیر لب گفت:«خدایا من برای اجرای دستور تو و پیامبرت آماده‌ام» ریشه‌هایش از خاک بیرون آمدند شاخه‌هایش از شادی تند تند تکان می‌خوردند سر و صدای عجیبی پیچید. نخل آرام آرام جلو رفت و بین پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) ایستاد، شاخه‌هایش را روی شانه‌های پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام)گذاشت، رو به خورشید گفت:«می‌بینی به آرزویم نزدیک شدم فقط کمی مانده» همان مرد اخمو عقب رفت، در حالی که عرق می‌ریخت گفت:«اگر راست می‌گویی بگو از وسط به دو نیم شود و نیمی از آن جلوتر بیاید!» پیامبر(صلی الله علیه و آله) رو به نخل فرمود:«ای نخل از وسط نصف شو و پیش من بیا!» نخل آرام دو نیم شد، نزدیک‌تر رفت. شاخه‌هایش را دور پیامبر پیچید و پیامبر را در آغوش کشید. لبخند زد گفت:«خورشید عزیزم دیدی؟ به آرزویم رسیدم!» حالا خرماهایش شیرین‌تر از همیشه شده بودند. مرد اخمو گفت:«دستور بده نخل مثل قبل شود و سرجایش برگردد» پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستی به تنه‌ی نخل کشید و فرمود:«به شکل قبل شو و سرجایت برگرد» برای نخل جداشدن از پیامبر(صلی الله علیه و آله) خیلی سخت بود اما باید به حرف پیامبر خدا گوش می‌داد آرام آرام از پیامبر(صلی الله علیه و آله) جدا شد و به جای خود برگشت.