Heyaat dahe navadi-ha.mp3
16.66M
🌪نماهنگ جدید با نام هیئت دهه نودی ها (#ملت_امام_حسین علیه السلام) منتشر شد...!
🎙بانوای حاج ابوذر روحی
🔈صوتی
#امام_زمان
#اربعین
#امام_حسین
🖤 @TAABASOUM 🖤
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
🌪نماهنگ جدید با نام هیئت دهه نودی ها (#ملت_امام_حسین علیه السلام) منتشر شد...! 🎙بانوای حاج ابوذر رو
هرجا محمدسجاد خسته میشد اینو براش میذاشتم انگار انرژی میگرفت سرعتش میرفت بالا
با احساس و شور باهاش همخوانی میکرد و کیف میکرد.
امسال الحمدلله قسمت شد و خانوادگی مشرف شدیم برای پیاده روی کربلا
برای دختر و پسر بزرگترم نگرانی نداشتم زیاد اما سعی کردم لباس راحتی و کفش راحتی براشون بردارم. خیلی شوق داشتن. پسر کوچیکم که ۷سالش تموم نشده هم خیلی هیجان و ذوق داشت اما چون سنش پایین بود و تحملش کمتر باید یسری تدبیر آماده میکردم که به مشکل نخوریم. اول اینکه چندتا سرود زیبای کودکانه و حماسی آماده کردم مثل سلام فرمانده و سرود ملت امام حسین علیه السلام گروه ماح، ویکی دوتا مداحی شور که میدونستم دوستشون داره مثل سلام آقا سلام تو راه کربلام ووو
خلاصه که هر جا بی حوصله میشد براش مداحی و سرود پخش می کردم اونم انرژی میگرفت و شروع میکرد به همخوانی و سرعتش میرفت بالا!
یکیسری هم شگفتانه براش اماده کرده بودم و با خودم بردم. تراش عروسکی، لپ لپ، شکلات مخصوص، بیسکوییت مورد علاقش، مداد و سرمدادی جذاب، برچسب وووو
هر ۱۰۰ تا ۲۰۰ عمود که می رفتیم یکی از شگفتانه ها رو بهش میدادم. البته شرطی نکرده بودم که اگر بری بهت میدمها نه!
میرفتیم میگفتم یه شگفتانه برای زائر کوچولوی امام حسین دارم اونم حسابی ذوق میکرد خستگیش در میرفت و میگفت بازم بریم جلوتر شگفتانه های دیگه رو ببینم.
توی مسیر هم هرجا خسته میشد مینشستیم و تا هروقت خستگیش دربیاد منتظر میموندیم!
خلاصه با همین شیوه نزدیک۸۰۰عمود راه اومد!
بقیه رو هم با ماشین رفتیم چون حس کردم بیشتر از این اگر طولانی بشه خسته میشن بچهها و دلم نمی خواست خاطره بد داشته باشن.
اینا رو نوشتم شاید تجربه خوبی باشه بقیه هم استفاده کنن.
FARSNA.pdf
5.41M
📱۲۵۰ جمله برای مکالمه عربی در پیادهروی اربعین
@Farsna
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
📱۲۵۰ جمله برای مکالمه عربی در پیادهروی اربعین @Farsna
اینم خیلی کاربردی بود
مینویسم براتون چطوری استفاده کردم ازش
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
امسال الحمدلله قسمت شد و خانوادگی مشرف شدیم برای پیاده روی کربلا برای دختر و پسر بزرگترم نگرانی ندا
یسری هدیه برای زائرین کوچولوی امام حسین هم تهیه کرده بودیم. کش مو، دستبندهای پسرونه چرمی و بادکنک.
سجاد دوست داشت هرجا میریم به همه هدیه بده.
تا یه بچهای میدید که گریونه یا بی حوصله ست یا داره کمک میکنه سریع میگفت مامان بده براش هدیه ببرم. چقدر هم بچهها ذوق میکردن و ارتباط میگرفتن.
بعضی عراقی بودن و بعضی ایرانی برامون فرق نداشت همه عزیز بودن و زائر.
هدیه محبت رو زیاد میکنه.
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
📱۲۵۰ جمله برای مکالمه عربی در پیادهروی اربعین @Farsna
ساعت هنوز ده(صبح) نشده بود اما گرما آنقدر شدید بود که نمیشد راه رفت. عرق از سر و رویمان میریخت طوری که لباسهایمان خیس شده بود. برای اینکه بچهها گرمازده نشوند رفتیم داخل موکب، حسینیهای که عکس آیت الله سیستانی را سردرش نصب کرده بودند. کولر و پنکههای سقفی حسابی داخل موکب را خنک کرده بود. تا وسایلمان را زمین گذاشتیم چند دختر نوجوان که کمی آن طرفتر نشسته بودند پرسیدند:«ایرانی؟» سر به علامت تایید تکان دادم پرسیدم:«عراقی؟»
باهم جواب دادند:«نعم» یکیشان که چهره زیبا و مهربانی داشت دستانش را به علامت قلب به هم چسباند و گفت:« I love Iran» بقیه هم تکرار کردند.
من هم جواب دادم:«نحن الایرانیین نحبکم کثیرا»
چشمانشان برق زد. جلوتر آمدند. کنار هم نشستیم.
یکی از دخترها پرسید:«ما اسمک؟»
جواب دادم:«انا مهدیه»
سوالشان را از خودشان پرسیدم. تک تک خودشان را معرفی کردند:«فاطمه، آیه، رقیه، مریم، نرجس» یک پسر شش ساله هم بود که اسمش کاظم بود.
حالا نوبت من بود:«کم عمرک؟»
سنهایشان را گفتند:«۱۶_۱۴_۸_۹_۱۱ و ۶»
سن من را که پرسیدند هرچه فکر کردم دیدم بلد نیستم شروع کردم با دست نشان دادن. سه بار ده تایی نشان دادم یک بار سه تایی.
دخترهای کنجکاوی بودند. باز هم قلب نشان دادند و شغلم را پرسیدند:«ما هو شغلک؟»
جواب دادم:«کاتب الکتب الاطفال» نمی دانستم درست میگویم یا غلط.
یکی از دخترها پرسید:«هل انت متزوج؟»
گفتم:«نعم» معصومه را نشانش دادم:«اختی معصومه»
با چشمان گرد نگاهم کردند. معلوم بود تعجب کردهاند. مادر یکیشان هم شروع کرد به حرف زدن. دخترانش را نشان داد به سختی فهمیدم که میگوید:«دوتا دختر دوقلو دارد به اسم زهرا و فاطمه، آیه هم دختر او بود و کاظم هم پسرش، یکی از فاطمه های جمع هم دخترِ برادرش بود که با آن ها به کربلا میرفت»
حرفهای دیگری هم زدیم.
حتی شماره تماس هم از من خواستند اما اخرش فراموش کردم که شماره بدهم!
همانجا یکی از خانم های ایرانی از آیه برای برادرش خواستگاری کرد. ایه اول به شوخی و خنده گفت که قصد ازدواج دارد اما بعد که قضیه را جدی دید گفت سه سال دیگر وارد دانشگاه میشود و میخواهد خارج از کشورش به تحصیلاتش ادامه دهد.
چند ساعت هم صحبتی با چند کودک و نوجوان و خانمهای جوان عراقی خستگی از تنمان دور کرد و دوستی ما و آن ها را بیشتر.
202030_1121614277.mp3
8.26M
#نماهنگ | زیارت
مدّاح: #حاج_مهدی_رسولی
هیئت ثارالله زنجان
"از مجموعه #زیر_نور_ماه"
محرمالحرام ۱۴۴۴ / ۱۴۰۱
[ @mahdirasuli_ir ]
[ @sarallah_zanjan ]