امروز روز شلوغی بود از صبح درگیر بودم.
طرح جلد خیلی وقتگیر و حساس بود تمرکز زیادی میطلبید.
استاد کشاورز هم تا پایان آذر برای تکمیل چرخ دستی فرصت داده اما من هنوز با محمود و ماجراهایی که قراره توی داستان براش بیفته درگیرم
استاد... منتظرن که رمانو شروع کنم و من هنوز نتونستم!
دو سه روزی هم که کسالت داشتم کارای خونه تلنبار شده بود
معصومه امتحان داشت و باید باهاش ریاضی کار میکردم
امیررضا باید تحقیق و پروژهشو تکمیل میکرد و باید کمکش میکردم
سجاد هم که طبق معمول مدام در حال انجام آزمایشه هربار که آزمایش میکنه کل خونه و زندگی و اشپزخونه رو بهم میریزه
ناراحتی ماجراهای این چند روز هم ذهنمو درگیرتر کرده
دلم میخواد یه روز برم مرخصی و از همه کارهام کمی فاصله بگیرم
که خب نمیشه
از صبح دارم میدوم ولی هنوز کارهام تموم نشده
خانوم انصاری برای امشب از خانوم دکتر دعوت کردن و گفتگو داریم باهاشون
ساعت ۶ یک دفعه زنگ خونه رو میزنن پشت در کیه؟
مهمون!
خوشحال میشم از دیدنشون دلم براشون تنگ شده بود اما الان؟ تو این شرایط؟
بدو بدو اسباب بازیهای سجاد رو میریزم توی سبد تا آسانسور برسه بالا وقت هست.
ساعت ۷ قرار گفتگو با خانم دکتر و ساعت ۸ باید سجاد رو ببرم باشگاه!
مهمونام کمی میشینن و میرن که برای شام برگردن.
سریع پیاز رو خرد می کنم و میریزم توی قابلمه روغن رو هم اضافه میکنم
سوالات امتحان معصومه رو تصحیح میکنم و غلطها رو براش توضیح میدم
راهنمایی لازم رو به امیررضا میکنم ریخت و پاش سجاد رو جمع میکنم و ظرفها رو تند تند میشورم
باید برم سراغ گفتگوی گروه
زیاد نمیتونم بمونم اما برای شروع هستم
منتظرم پیازم سرخ شه یه ظرف میشورم و میذارم توی سبد باز پیاز رو هم میزنم و سری به گروه میزنم
نمیدونم چرا پیاز سرخ نمیشه خیلی دیره
سیبزمینی و تخم مرغ رو برای سجاد خورد میکنم کمکش میکنم لباسهاش رو بپوشه ساعت ۷و نیمه و هنوز پیازم سرخ نشده
کلافه خم میشم تا زیرش رو زیاد کنم
وای خدای من زیر قابلمه رو روشن نکرده بودم اصلا🤦♀
#روزانه_نویسی
#خاطرات_روزانه
#باران
حکمت 208
كسی كه از خود حساب كشد، سود می برد، و آن كه از خود غفلت كند زيان می بيند، و كسی كه از خدا بترسد ايمن باشد، و كسی كه عبرت آموزد آگاهی يابد، و آن كه آگاهی يابد می فهمد، و آن كه بفهمد دانش آموخته است.
خدایا قربونت برم غروب جمعه رسید از راه بازم آقامون نیومد😔
میشه تموم شه این دوری؟
میشه تموم شه این چشم انتظاری؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
از شنبه درون خود تلنبار شدیم
تا آخر پنجشنبه تکرار شدیم
خیر سرمان منتظر دیداریم
جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم
استادجلیل صفر بیگی
تمام هفته یادمون میره آقایی داریم که منتظرمونه
جمعه که میشه تازه دلمون که میگیره یادمون میفته یه آقایی داریم که منتظره
منتظره برگردیم منتظره برای ظهورش قدمی برداریم یا حداقل دعایی کنیم
البته ما هرشب قبل خواب دعای فرج خوانی داریم همه باهم دعای عظم البلا رو میخونیم ولی میدونم که کافی نیست😔
یکمی کسالت دارم شاید چند روزی نشه چیزی بنویسم
وقتایی که نمیشه چیزی نوشت باید مطالعه کرد
گرچه آدم وقتی مریضه مطالعه هم سخته چون درد تمرکز رو کم میکنه
به هرحال التماس دعا
دلم برای زمانی تنگ شده که تنها دغدغهمون زنده نگه داشتن اینا بود
😂 @de_bekhand 😂
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
دلم برای زمانی تنگ شده که تنها دغدغهمون زنده نگه داشتن اینا بود 😂 @de_bekhand 😂
یادش بخیر نون خشک میدادیم جوجه رنگی میگرفتیم
من براشون اسم میذاشتم وقتی هم میمردن براشون مقبره درست میکردم و مراسم تشییع و سه و هفت میگرفتم🤭
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای، دورِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقش ها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه، خوابم می پرید
خواب هایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
قیصر امین پور
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
کودکی هایم اتاقی ساده بود قصه ای، دورِ اجاقی ساده بود شب که می شد نقش ها جان می گرفت روی سقف ما که ط
بادِ بازیگوش ، بادبادک را
بادبادک ، دستِ کودک را
هر طرف می بُرد…
کودکی هایم با نخی نازک
به دستِ باد
آویزان!