روبهروی شش گوشه ایستاده بودم. مثل یک رویا بود. دلم نمیخواست حتی پلک بزنم. گاهی اشک دیدم را تار میکرد. بغضم را به سختی فرو میبردم. دلم میخواست زمان از حرکت بایستد.
زائران یک به یک جلو میرفتند. بوسهای بر شش گوشه مینشاندند و با اصرار خادمین از ضریح جدا میشدند تا نفر بعدی جلو برود.
اما من به یک بوسه از ضریح دلخوش نبودم. دلم میخواست ساعتها همانجا بایستم. دوست داشتم هوای حرم را به اندازهی یک سال توی ریههایم ذخیره کنم. عطش داشتم، مثل تشنهای که بعد از تحمل رنجِ روزها تشنگی، به چشمهای جوشان رسیده باشد.
میخواستم به اندازهی یکسال نگاهم پر شود از شش گوشهای که سالها آرزوی دیدنش را داشتم.
گاهی صدای زجهی زائری رشتهی افکارم را از هم میگسست اما نگاهم را به روبهرویم دوخته بودم؛ به شش گوشهی اربابم.
اولین خواستهام رزق هرسالهی اربعین بود بعد هم خیلی چیزهای دیگر و کسانی که التماس دعا گفتن بودند.
زمان از حرکت نایستاده بود و حالا نوبت من بود. جلو رفتم سر روی شش گوشه گذاشتم. آنچه آن لحظه بین من و مولایم گذشت بماند اما خیلی زود خادم مرا از ضریح جدا کرد و ناچار از ضریح دور شدم همهی امیدم این بود که باز میآیم. دریغ که دیدار هرساله برایم رویایی شد که رسیدن به آن به راحتی ممکن نیست. حالا من ماندهام و حسرت روشن شدن دوباره دیدگانم به شش گوشه، من ماندهام و واکسنی که هنوز حتی به سنم نرسیده، من ماندهام و من ماندهام و من ماندهام😔
#خاطرات_روزانه
#باران
عزم سفر کردهام
میخواهم همراه برگهای پاییزی کوچ کنم
در یک روز بارانی
مثل روز تولدم
در مهرماهی دلگیر
همراه با صدای خش خش برگهای رقصان
گاهی ماندن دردناک و کشندهاست
و رفتن درمانش!
از کوچ گریزی ندارم
اما تو
یادت باشد هرگز شوخی شوخی دلی را نرنجان
گاهی دلی به یک مو بند است
و زود میشکند
دل هم بکشند دیگر نمیشود بندش زد
شاید چشمت رفته به قوری گلدار مادر بزرگ
که چینی بند زن دورهگرد بندش میزد
نه جانم
دل را نمیشود بند زد
وقتی شکست دیگر شکسته!
بگذریم
بگذار در آخرین روزهای ماندن
قبل از کوچ
گلایه ها را توی باغچه چال کنیم
راستی دلتنگ که شدی
سری به دفتر خاطراتم بزن
پر از من است
من و احساسم به تو
من و تنهاییام در کنارت
من و حرفهایم با تو
من و تو
سطر سطرش را با عشق نوشتهام
دلت که تنگ شد
اصلا دلت برای من تنگ میشود؟
#دلنوشته
در این دنیای نامردی، که دارد هر زمان دردی
دلم تنهاییِ محض و سکوت و گریه میخواهد
#باران
کربلا بود انگار
آهسته و ترکش خورده، بلند شدم و از محمدرضا جدا شدم. راه افتادم بروم، اما دیگر جانی نداشتم. کمرم از ترکش خمپاره میسوخت. باورم نمیشد سیدکریم ستوده رفته بود روی مین؛ درست سه متریِ من! تیر هم خوره بودم. پهلوی راستم، سوراخ شده بود و خون ازش شرشر میریخت بیرون. درمانده شده بودم، اما باید مقاومت میکردم.
هر قدم که برمیداشتم، بیشتر عذاب میکشیدم. دست برادران مجروحم به سمتم دراز میشد، اما توان یاری رساندن نداشتم.
دشمن سد را زده بود و تا گردن توی آب و گل بودیم. به هرطرف، سر میچرخاندم پیکر شهدایی را میدیدم که تا دقایقی قبل، شانه به شانهشان در مقابل دشمن ایستاده بودم. کربلا بود انگار!
با هر زحمتی بود، خودم را به بچهها رساندم. همه با دیدگانی خیس، دلی شکسته و ناامید، مجبور به عقبنشینی شده بودند. اشک و هق هق گریه، امان از همه بریده بود.
چشمم به چهرهی نورانی آسید کریم افتاد. افتاده بود روی خاکریز و درد میکشید. با تمام درد و زخمی که داشتم، از خدا خواستم، یاریام کند تا بتوانم آسید را برگردانم. یک آن انگار دستی زیر شانههایم را گرفت و قدرتی در خود حس کردم. زیر بازوی آسید را گرفتم و تا میتوانستم بردمش عقب.
به آخرهای خط رسیده بودیم. خستگی تاب و توانم را گرفته بود. فرماندهی گردان را دیدم که ایستاده و تک تک رزمندگان رادر آغوش میکشید و خسته نباشید میگفت.
دیگر کنترل اشکهایم را نداشتم. چقدر این لحظات سخت و طاقتفرسا بود. یاد تک تک دوستان در ذهن ناآرامم مرور شد.
رو به آسمان کردم و بلند فریاد زدم:«خداااا»
#تپههای_ریشن (ص۱۶۷)
#چاپ_دوم
حواست هست؟ پاییز از راه رسید.
فقط خواستم یادآوری کنم، آماده باشی!
توی جیبهاش پر از دلتنگیست.
#باران
پاییز اگر نبود در کدام فصل عاشقت میشدم؟
اصلا به جز پاییز در کدام فصل میشود عاشق شد؟
پاییز فصل آشنایی و عاشقیمان مبارک❤️
هربار اومدم باهاش حرف بزنم
نگام کرد!
آدم وقتی گم میشه حرفاش یادش میره
منم تو نگاهش گم میشدم!
#باران
میگن نباید بگی جاماندهام، ناشکریه!
اما اگه جانموندم پس چرا اینجام؟
من جاموندم
از اون زائری که تمام سال تلاش کرد حسینی بمونه، حسینی موند و حالا طلبیده شد؛ جاموندم!
از اون زائری که دههی محرم زیارت اربعینش رو خرید؛ جاموندم!
از اون زائری که دلش رو به دل حسین علیه السلام گره زد؛ جاموندم!
من یه جاموندهام.
از زیارت اربعین
از قدم قدم با یه علم به سمت کربلا رفتن
از تاولهای کف پا
از خواب توی صحن حضرت زهرا سلام الله
از گریه زیر قبه و مقابل شش گوشه
از کاظمین و سامرا
از نجف و زیارت امیر
من جاموندم
جاموندن درد داره
مثل یه زخم سرباز میمونه
با هر عکس و لایو و فیلم از پیاده روی و کربلا و نجف
نمک روی این زخم ریخته میشه
این زخم میسوزونه
تا عمق وجود آدم رو آتیش میزنه
من جاموندم
بدجوری جاموندم
آهای زائرای بین الحرمین
برای ما جاموندهها دعاکنید
این زخم بدجوری درد داره😭
#باران
VideoCutter_c5a9adb1041cb2ff72b5b1e1d355d13d37819736-144p.m4a
3.26M
🏴 اربعین حسینی 🏴
#مهدی_رسولی
شکر نعمت نکردم که این شد روزگارم ...
دلم میخواد خودم رو از کالبد تن بیرون بکشم، خوب بشورمش بعد توی حیاط روی نردهها پهنش کنم. صبح که بیدار شدم ببینم آب رفته و کوچیک شدم درست اندازهی کودکیهام!
#باران