کمپانی نایک چه کتونی های خوشگل و به نظر خوشمزه ای طراحی کرده.
بیشتر شبیه کیک عروسیه 😍😃
این طراحی بیشتر به درد عروسیا و خود عروس خانم میخوره که تا پاسی از شب به پایکوبی مشغول بشن..
🆔️ @shamim_news_karkevand
#تلنگر
یه مدل از آدما داریم خیلی عجیبن
همیشه
دنبال حساب کتاب توی احساسات نیستن
همیشه پای قولشون هستن
خیلی راحت میبخشن
همیشه روشون میشه حساب کرد😇
اگه یکی از اینا پیدا کردین دو دستی بچسبین بهشون
اگه خودت از همین آدمایی
نذار آدما عوضت کنن چون تو نوری توی تاریکی.👏👏
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم فندک های جذاب ببینیم😁
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوری کار کن که بقیه کار نکردنت رو ترجیح بدن😂
🆔️ @shamim_news_karkevand
19.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سبحان الله
الله اکبر😍😍
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده واسه پذیرایی😍
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی رفته دستشویی بیرون نمیاد 😂
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_هفدهم
حمیده هم به شوخی گفت:
آره دیگه آبجی از این به بعد باید زیاد بخوری که جون بگیری از پس شوهر داری و خونه داری بر بیای
خانباجی که کنار پنجره نشسته بود لب گزید و گفت:
دخترمو اذیت نکنید.
مادر به زور و تند تند قاشق غذا را به دهانم می گذاشت.
خانباجی حالت نشستنش را عوض کرد و گفت:
من الان یادم آمد.
هی از او روزا میگفتم این احمد آقا چه قدر به نظرم آشناس ولی یادم نمیومد کجا دیدمش
امشب که زیور خانم کلفت شونو دیدم فهمیدم کیه.
ای احمد آقا خیلی پسر خوبیه مسجدیه
از بچگی یه پای ثابت مسجد بود.
همیشه تو کارای عزاداریا کمک می کرد.
برنج پاک می کرد، ظرف می شست، سیب زمینی پیاز پوست می کرد، خلاصه هر وقت تو مسجد دیگ نذری به پا می شد انگار اون هم یه پای ثابت دیگا بود
هرچی زیور خانم تلاش می کرد ببردش خونه حریفش نمی شد.
از وقتی هم که بزرگتر شد تو مردانه خدمت می کرد.
دیگ می شست، ظرف می شد، از وقتی بالغ شد چون سمت مردانه بود دیگه قیافه شو ندیده بودم ولی از زیور خانم می شنیدم که هست و حریفش نمیشه که بفرستش خونه.
زیور خانم می گفت بیشتر وقتا تا اذون صبح مسجد می مونه جارو می کنه بعد نماز برمی گرده خانه.
ریحانه گفت:
بارک الله، پس یه چیزی هست که آقاجان این قدر ذوق کرده بود قراره این آقا دامادش بشه
مادر با غضب گفت:
الکی نگو خانباجی ... این پسره اگه این قدر مومن می بود این قدر بی حیایی نمی کرد.
خانباجی هینی کشید، لب گزید و گفت:
خانم جان؟!
چرا تهمت می زنی؟
چه بی حیایی کرده جوون مردم؟
مادر با غضب گفت:
بی حیایی نکرده؟!
آبروی ما رو جلوی همه برد.
هم عقدشان کردن دست دختره رو گرفته ول نمی کنه انگار که این میخواد در بره گرفتش فرار نکنه
صدای خنده خواهرانم اتاق را منفجر کرد.
مادر با غضب گفت:
نخندین!
بعدشم چنان بی حیا جلو همه زل زده تو صورت دختره پلکم نمی زنه
ربابه گفت:
مادر جان اینم شد بی حیایی؟
دست زنش رو گرفته، به صورت زنش زل زده ، دست ناموس مردم رو که نگرفته
شمام یه چی میگین
مادر که انگار با یادآوری رفتار احمد لحظه به لحظه عصبانی تر می شد گفت:
زنشه درست، ولی یکم دندون رو جیگر بذاره آخر شب که رفتن تو اون اتاق خراب شده هر کار خواست بکنه دست زن شو بگیره ول نکنه تا صبح زل بزنه تو صورت زنش پلکم نزنه برای چی جلوی این همه جمعیت این جوری ندید بازی از خودش درمیاره؟
خانباجی خندید و گفت:
خانم جان؟ اول ازدواج خودتون یادت رفته
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_هجدهم
مادر از خجالت سرخ شد.
خانباجی رو به خواهرانم ادامه داد:
به قول خانم جان آقاجان تونم مثل این احمد آقا خیلی بی حیا بود.
همش دست مادرتان رو می چسبید.
اگه با مادرتونم کار داشت، دیگه نگاه نمی کرد و کار نداشت الان تو خانه ان، تو کوچه ان، جلو آشنا غریبه داد می زد فیروزه جان!
دوباره صدای خنده اتاق را پر کرد.
خانباجی ادامه داد:
بنده خدا خانم بزرگ خدابیامرز تان هم حرصش می گرفت مدام باهاش دعوا می کرد پسر یکم حیا داشته باش ای قدر به زنت نچسب
مادر با حرص گفت:
خوب بله خانباجی جان
شما که دیدی من جوونیام چقدر برای همین کارای آقا اذیت شدم
حالام باید ببینم دخترم سر همین کارا عذاب بکشه
هی مادرشوهر خدابیامرزم راه می رفت زیر لب نفرینم می کرد غرولند می کرد که معلوم نیست این یه ذره بچه چی کار می کنه که حیا و غیرت پسرم به باد رفته
نمی دونست کرم از خود درخته از پسرشه
راضیه گفت:
خوب مادر، شاید خانم بزرگ حسودیش می شده بابا بهت محبت می کنه واسه همین مدام غرولند می کرده
مادر در حالی که قاشق غذا را به زور در دهانم می گذاشت گفت:
منم همین فکرو می کردم
همه اش به آقات می گفتم نکن حداقل جلوی مادرت نکن شاید حسادتی چیزی پیش بیاد ولی آقات انگار نه انگار
بعضی وقتا هم می گفت خانم! من بیشتر از این محبتی که به تو می کنم به مادرمم می کنم
می گفت اگه محبت کردن بده پس چرا وقتی به مادرم محبت می کنم نمیگه نکن زشته
می گفت این حرفا همش قید و بندای الکیه
دین و مسلمونی میگه هر کیو دوست داری باید بهش محبت کنی و علاقه ات رو نشون بدی
میگفت دین میگه وقتی ایمان مرد زیاد بشه محبتش به زن هم بیشتر میشه این حرفای شما با دین نمی خونه و سخت گیری الکیه
خانباجی گفت:
خداوکیلی آقا راست می گفته
این خانم بزرگ خدابیامرز عادت داشت تو همه چیز سخت می گرفت.
مدام برا خودش قید می ذاشت.
شما هم الان شدین عین همون خدابیامرز و دارین زندگی رو به کام خودتون و بقیه تلخ می کنین
مادر با اعتراض به خانباجی نگاه کرد و پرسید:
خانباجی من الان کجا مثل خانم بزرگم؟
خانباجی گفت:
همین سخت گیری های الکی
این کارو نکنیم بده
اون کارو نکنیم مردم حرف در نیارن
این کارو نکنیم توجه کسی جلب نشه
ول کن اینا رو خانم
زندگی تو بکن
مردم همیشه حرف در میارن حالا چی شما سخت بگیری چه نگیری
ریحانه هم در تایید حرف خانباجی رو به مادر گفت:
خانباجی راست میگه مادر جان
تو بعضی مسائل الکی خیلی سخت می گیری
مادر قاشق غذا را در سینی گذاشت و با اعتراض پرسید:
کجا سخت می گیرم؟
ربابه گفت:
مثلا همین الان که از داماد جدید ناراحتین به خاطر سختگیری های الکیه که دارین
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand