🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوهجدهم
به در تکیه زدم و گفتم:
یکم دیگه غذا آماده میشه.
منتظرت می مونم برگردی با هم شام بخوریم.
احمد روی پله ایستاد و پرسید:
تنهایی نمی ترسی؟
به رویش لبخند زدم و گفتم:
گفتی زود میای.
سرمو بند می کنم نترسم.
احمد پیشانی ام را بوسید.
خداحافظی کرد و رفت.
با رفتنش دلم گرفت.
چرا باید می رفت؟ چه اجباری در کار بود؟
اصلا چه کسی یا چه چیزی مجبورش می کرد؟
گفت پیش آقاجان می رود.
یعنی آقاجان خبر داشت او فردا مسافر است و به من چیزی نگفت؟
احمد چه کاری می کرد که از من خواست بالش شوم؟
گوشه اتاق نشستم و قبل از این که در افکار بی نتیجه ام غرق شوم قرآن را برداشتم تا با قرائتش کمی دلم آرام بگیرد.
چند صفحه ای خواندم و به مطبخ رفتم.
زیر غذا را خاموش کردم.
قابلمه و وسایل سفره را به اتاق آوردم و منتظر احمد ماندم.
زمان زیادی نگذشت که احمد برگشت.
او فردا مسافر بود و قرار بود چند روز از هم دور بمانیم.
پس نباید شب مان را با بدخلقی و ناراحتی خراب می کردم.
با لبخند به استقبالش رفتم و گفتم:
چه قدر خوبه که خوش قولی.
احمد به رویم لبخند زد و سلام کرد.
کفش هایش را در آورد و وارد اتاق شد و گفت:
چه قدر خوبه که بدی هامو به روم نمیاری.
کتش را از تنش در آوردم و گفتم:
مگه شما بدی هم داری؟
کتش را در بغل گرفتم و گفتم:
شما فقط خوبی داری.
احمد با عشق نگاهم کرد و گفت:
من اگه تو رو نداشتم چه می کردم؟
هر کی دیگه جای تو بود حتما امشب باهام تلخی می کرد.
کتش را آویزان کردم و گفتم:
هر کی دیگه هم جای من بود به آقای خوب و مهربونش که فردا هم مسافره رو ترش نمی کرد.
سعی می کرد حسابی کنارت خوش بگذرونه.
سفره را پهن کردم و گفتم:
بیا بشین شام بخوریم.
احمد دکمه های پیراهنش را باز کرد و گفت:
دستامو بشورم میام.
غذا را کشیدم که احمد به اتاق برگشت.
زانو به زانویم نشست و تشکر کرد و گفت:
عجب رنگ و بویی داره این غذا
دستت درد نکنه.
رنگش که در آن نور کم پیدا نبود ولی احمد عادت داشت تا سر سفره می نشست تعریف می کرد. فرقی هم نداشت غذا چه باشد.
اصلا تعریفی باشد یا نباشد.
از او تشکر کردم و نوش جان گفتم.
احمد در حالی که نان ریز می کرد گفت:
به حاجی گفتم مسافرم ازش عذرخواهی کردم گفتم مهمونی پاگشا رو نگیرن.
حاجی هم گفت عیب نداره وقتی برگشتی می گیریم.
بهم گفت تو رو فردا ببرم اونجا منم قبول کردم.
شما دوست داری بری اونجا؟
اگه دوست نداری مجبور نیستی.
فقط من چون روم نشد روی حرف آقات حرف بزنم قبول کردم ولی هر جا راحتی همون جا بمون.
هر چند بری اونجا من خیالم جمع تره و دلم قرص تره.
غذایم را هم زدم و گفتم:
میرم خونه آقاجانم که خیالت از بابت من راحت باشه.
بی دغدغه بری سفر و ان شاء الله سالم سلامت برگردی.
راستی معلوم شد فردا کی باید بری؟
احمد غذایش را فرو داد و گفت:
باید برم خونه بابام یه چیزایی رو بردارم بعدش میرم.
احتمالا ظهر راه بیفتم.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح آمده با عشق بزن لبخندی
تا در به غم و غرورِ شب بر بندی
با عشق بپا خیز خوشت باشد روز
ای آنکه چو گل به روی ما میخندی
🌸سلام صبحتون بخیر و شادی 🌸
🆔️ @shamim_news_karkevand
#سلامت
⭕️نشانههای برآمدگی و فرورفتگی در قوطیهای کنسرو را جدی بگیرید
سازمان غذا و دارو:
🔹هرگونه تغییر شکل قوطی کنسروها نشان دهنده یک نوع اشکال در سلامت کنسرو است.
🔹مهمترین علامت ظاهری در مورد فساد کنسروها تورم قوطی آنهاست بنابراین توجه به شکل ظاهری قوطی باید در اولویت باشد.
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صرفا_جهت_خنده
کودک درون متولدین هر ماه😁😍
🆔️ @shamim_news_karkevand
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_از_شما
از روانشناسی پرسیدند:
بهترین الگو برای پیروی در زندگی چیست...؟
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
🚨موافقت شورای اسلامی شهر مبارکه با استعفای شهردار مبارکه/ مهندس مصطفی رحیمی سرپرست شهرداری مبارکه شد
🔹شورای اسلامی شهر مبارکه پس از برگزاری جلسات متعدد با حضور شهردار ، عصر امروز یکشنبه (۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳) در جلسهای فوق العاده به اتفاق آراء با استعفای دکتر محمد مهدی احمدی شهردار مبارکه موافقت نمودند.
🔻همچنین مهندس مصطفی رحیمی معاون توسعه مدیریت و منابع شهرداری از سوی اعضای شورای اسلامی شهر مبارکه به اتفاق آراء به عنوان سرپرست شهرداری مبارکه انتخاب گردید
🚩روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر مبارکه
🆔️ @shamim_news_karkevand
#اعلام_مراسم
🔰مراسم پر فیض تلاوت دعای کمیل
🔹️با نوای:
حاج مهدی منصوری (از اصفهان)
📆 پنجشنه ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
⏰ بعد از نماز مغرب و عشا
📍مبارکه ، بداغ اباد ، حسینیه شهدا
(در جوار قبور مطهر شهدا)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایران_زیباست
شهر زیبای خرم آباده 😍
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی چند ابزار برای علاقمندان به #هوش_مصنوعی
🆔️ @shamim_news_karkevand
#تربیت_فرزند
❌️انقد به بچه ها سخت گیری نکنین که ازتون پنهون کاری کنن!
✅️یه مادر مهربون ،یه جوری برخورد میکنه که فرزندش خیال پنهون کاری یا دروغ رو اصلا نمیکنه، چون میدونه با گفتن اتفاقات و تصمیماتش نه سرزنش میشنوه و نه مقایسه و نه غُر !!!
💯رمزش هم اینه که زیادی سخت گیری نکنین ،با سخت گیری زیاد بچه ها حس زیر دست شدن و مورد کنترل بودن میکنن که ازش متنفرن!
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزشی
نحوه استفاده پاها در پدال گیری نقش موثری در رانندگی اصولی دارد بخصوص نگه نداشتن پای چپ روی کلاچ🚘
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
🔹حکم سرپرست شهرداری مبارکه ابلاغ شد
🔻حکم ابلاغ و انتخاب مهندس مصطفی رحیمی به عنوان سرپرست جدید شهرداری مبارکه توسط رییس شورای اسلامی شهر به وی اهدا شد.
✅ با تقدیم استعفای شهردار مبارکه و پایان خدمت قانونی وی و با موافقت اعضای شورای اسلامی شهر مبارکه مهندس مصطفی رحیمی بعنوان سرپرست شهرداری این شهر مشخص و انتخاب گردید
🚩روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر مبارکه
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
🔴 دلار در بازار آزاد بالاخره سد ۶۰ هزار تومانی را شکست و به کانال ۵۰ وارد شد.
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
🔻متقاضیان چک بخوانند/ با تصمیم جدید شیوه چک کشیدن عوض شد
🔸براساس اعلام بانک مرکزی، الگوی تعیین سقف اعتباری برای متقاضیان دسته چک، نیمه اول امسال، نهایی و اجرا میشود.
🔸در اجرای این طرح، با توجه به سوابق مالی متقاضیان دسته چک، سقف اعتباری تعیین شده و آنها دیگر نمیتوانند، بیش از حد مجاز تعیین شده چک صادر کنند و این اقدام میتواند مانع سوءاستفاده از افراد کم بضاعت مالی شود.
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
☀️⛈️پیش بینی بارش
از روز دوشنبه ۲۴ تا پنج شنبه۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
🔻احتمال رخداد بارشهای بهاری در برخی نقاط در برخی ساعات در پهنه منطقه تا پایان هفته وجود دارد
🔸بارش تا ۲۰ خرداد در پهنه منطقه تا حدودی کمتر از میانگین بلندمدت پیش بینی شده است
🔸سرعت وزش باد تا پنج شنبه ۲۷ اردیبهشت در برخی ساعات نسبتا شدید پیش بینی می شود
🔹احتمال بارش شهر #اصفهان دوشنبه ۲۴ ، سه شنبه ۱۰ ، چهارشنبه ۱۰ و پنج شنبه ۱۵ درصد است
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
دلایل پربارشی بهار امسال در ایران چه بود؟
🔹به اعتقاد محقق پژوهشگاه ملی اقیانوسشناسی و علوم جوی، کاهش سرعت سامانه «غربوزان عرضهای میانی» بهدلیل گرمایش زمین موجب شده تا این سامانه به عرضهای پایینتر نفوذ کند و نه فقط از روی دریای مدیترانه که از روی دریای سرخ نیز عبور کند و رطوبت این دو دریا از طریق عربستان به جنوب ایران برسد.
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
♦️زمان واریز یارانه جدید دولت مشخص شد
🔹در ۲۵ هر ماه، یارانه نقدی و معیشتی خانوارهای مستقر در دهکهای یک تا سه واریز خواهد شد. در حقیقت، در تاریخ ۲۵ هر ماه، یارانه نقدی بهحساب کسانی واریز میشود که یارانه ۴۰۰ هزار تومان به ازای هر نفر دریافت میکردند. این افراد در ۲۵ اردیبهشت یارانه خود را دریافت میکنند.
🔹یارانه نقدی و معیشتی سایر خانوارهای مشمول یارانه در تاریخ ۳۰ هر ماه واریز خواهد شد. در حقیقت یارانه کسانی که به ازای هر نفر ۳۰۰ هزار تومان یارانه دریافت میکردند در ۳۰ هر ماه واریز میشود. این افراد در ۳۰ اردیبهشت یارانه خود را دریافت میکنند.
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات
🥰خدا جبران میکنه اون روزایی که اصلا صبر کردن آسون نبود اما تو صبر کردی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدونوزدهم
صبح با نوازش های احمد از خواب بیدار شدم.
بعد از نماز به مطبخ رفتم.
احمد صبحانه را آماده کرده بود.
سر سفره مدام شوخی می کرد و مرا می خنداند.
وسایلش را جمع کرد و من هم کمی لباس و وسایل شخصی ام را برداشتم.
احمد زیپ ساکش را کشید و پرسید:
آماده ای؟ بریم؟
گره روسری ام را محکم کردم و چادرم را از سر جالباسی برداشتم.
احمد جلو آمد گوشه های روسری ام را روی هم مرتب کرد و گفت:
همه وسایل لازمت رو برداشتی؟
سر تکان دادم و گفتم:
آره برداشتم.
_بی زحمت آلبوم عکسامونم بردار.
سوالی سر تکان دادم و پرسیدم:
چرا؟
چادرم را روی سرم انداخت و مرتب کرد و گفت:
می ترسم وقتی نیستیم دزدی چیزی بیاد
_دزد بیاد طلا و پول می بره نه آلبوم
احمد صورتم را نوازش کرد و گفت:
درست
ولی می ترسم وقتی داره همه جا رو دنبال پول و طلا می گرده و به هم می ریزه آلبومم پیدا کنه
دلم نمیخواد جز خودم حتی ناخواسته چشم یه غریبه به خوشگلیات بیفته
چه خودت
چه عکست.
بازوانش را دورم حلقه کرد و گفت:
تو تمام و کمال مال خودمی.
من سر تو خسیس ترین و خودخواه ترین آدم عالمم.
سرم را به سینه اش چسباندم و با لبخندی که روی لبم بود گفتم:
این خساست و خودخواهیت خیلی شیرینه.
خوش به حال خودم که این قدر دوسم داری؟
احمد روی سرم را بوسید و گفت:
من تو رو بیشتر از دوست داشتن دوست دارم. برات جون میدم.
با لبخند خیره اش شدم.
احمد صورتم را نوازش کرد و گفت:
کم با نگات دلبری کن.
بریم که دیر شد. با لبخند از او جدا شدم و آلبوم را از بالای کمد برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.
احمد در اتاق را قفل کرد و بعد از آن که از زیر قرآن او را رد کردم با هم به کوچه رفتیم. احمد وسایلش را در صندوق ماشین گذاشت و به سمت خانه پدری اش راند. آقا حیدر در را برای مان باز کرد و به داخل حیاط شان رفتیم.
حاج علی از دیدن مان تعجب کرد و نگران به استقبال مان آمد. به او سلام کردیم و او جواب مان را داد و پرسید:
خدا به خیر کنه چیزی شده سر صبحی؟
چرا این موقع صبح بی خبر اومدین؟
به احمد چشم دوخت و پرسید:
چیزی شده باباجان؟ اتفاقی افتاده؟
احمد به روی پدرش لبخند زد و گفت:
نه حاج بابا چیزی نشده نگران نشین.
حاج علی نگاهش را در صورت ما چرخاند و گفت:
نگو که سر صبحی یه دفعه دلت تنگ شده اومدی این جا نگاه به من دوخت و گفت: تو بگو باباجان چی شده؟
قبل از این که من حرفی بزنم احمد گفت: آقاجان، قربونتون برم
نگران نباشید. چیزی نشده. من امروز باید برم سفر. اومدم از اتاقم چند تا وسیله بردارم.
حاج علی گفت: یا بسم الله.
پسرجان تو که تازه اومده بودی
باز سفر چی؟! کس دیگه نیست بره؟
تو تازه دامادی، تازه رفتین سر خونه زندگی تون باباجان نکن دیگه
تو زن داری، زندگی داری خطرناکه دست بردار تو دیگه فقط مال خودت نیستی به فکر این دختر بیچاره باش که همه چیزش تویی احمد لبخندی زد و گفت:
نگران نباشید آقاجان، اتفاقی نمی افته ان شاء الله حاج علی به ایوان تکیه زد و گفت: مگه دست خودمونه تو بگی نگران نباشید و من نگران نشم.
مادر احمد که صدای مان را شنیده بود چادر پوشیده از اتاق بیرون آمد.
به او سلام کردیم و درحالی که از پله ها پایین می آمد پرسید:
چی شده حاج علی؟ حاج علی احمد را نشان داد و گفت: باز داره میره تبریز
مادرش نگران پرسید:
آره پسرم؟ میخوای بری تبریز؟
احمد سر تکان داد و گفت:
آره قربونت برم. اومدم چند تا وسیله بردارم برم.
_با رقیه میری؟
احمد نگاه به من دوخت و گفت:
نه مادر جان. رقیه رو میخوام خونه حاجی معصومی بذارم.
اونجا باشه خیالم راحت تره.
حاج علی گفت: باز خوبه به سرت نزده با خودت ببریش.
احمد گفت: چند روزه میرم زود بر می گردم. رفتنم ضروری هست ولی نگران نباشید قرار نیست چیزی بشه.
حاج علی گفت:
هر دفعه تو میری تا برگردی من قبض روح میشم. اگه یه اتفافی برات بیفته من دیگه نمی تونم کمر راست کنم.
احمد زیر لب خدا نکندی گفت.
از حرف های شان هم تعجب کردم هم ترسیدم. نمی دانستم منظورشان چیست و این نگرانی های شان برای چیست.
مادرش گفت: احمد جان بابات راست میگه. خطر ناکه مادر به فکر خودت و ما نیستی به فکر خانمت باش
خدایی نکرده بلایی سرت بیاد این دختر چه کنه؟
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوبیست
احمد چشم به من دوخت و بعد رو به مادرش گفت:
خدا بزرگه مادرِ من.
من هم نباشم خدا هست.
خودش حواسش به رقیه هست.
آدم باید تو زندگیش خطر کنه تا خدا اونو به اهدافش برسونه.
روزی که وارد این کار شدم خودم و زندگیم رو سپردم بهش.
تا حالا که چیزی نشده، ان شاء الله بعد این هم مشکلی پیش نمیاد.
شما نگران نباشید.
واقعا گیج شده بودم.
از چه صحبت می کردند؟
احمد دستم را گرفت و گفت:
رقیه جان با من بیا.
از این که احمد جلوی پدر و مادرش دستم را گرفت خجالت کشیدم اما چیزی نگفتم.
احمد مرا به دنبال خودش کشید و به سمت اتاقش رفتیم.
در اتاقش مثل همیشه قفل بود.
کلید انداخت و در را باز کرد.
مرا به داخل اتاق هدایت کرد و خودش هم بعد از من وارد شد.
در را بست و همان جا مرا محکم بغل گرفت.
مرا محکم به خود می فشرد و نفس های بلند و عمیق می کشید.
مرا در بغلش قفل کرده بود و هیچ حرکتی نمی توانستم بکنم.
کاملا گیج بودم و نمی توانستم حرف بزنم.
چیزی وجود داشت که بسیار مهم بود اما احمد نمی خواست من خبر داشته باشم.
به شدت کنجکاو بودم بدانم چیست اما دلم می خواست قبل از آن که خودم چیزی بپرسم احمد خودش برایم بگوید.
چند دقیقه ای شاید گذاشت تا بالاخره احمد مرا از خودش جدا کرد.
دست هایم را گرفت و با تمام احساسی که در چشم هایش موج می زد به من خیره شد و گفت:
خدا خودش می دونه تو زندگیم کسی رو بیشتر از تو دوست ندارم و هرگز نمیخوام خم به ابروت بیاد.
ولی همون خدا می دونه وقتی دین و ایمانم در خطر باشه هیچ چیزی نمی تونه پابندم کنن و جلوم رو بگیره.
الان نپرس چی شده و چرا باید برم
به وقتش برات توضیح میدم.
فقط نمیخوام ازم دلگیر باشی
به چشم هایش و احساس پاک درونش نگاه دوختم.
مگر می شد از او با این نگاه و احساس دلگیر باشم؟
لبخندی زدم و گفتم:
دلگیر نیستم.
نگران من نباش.
احمد دوباره مرا در آغوش کشید و سر و صورتم را بوسید.
مرا از خود جدا کرد و به سمت کمدش رفت.
با کلیدی که از جیبش در آورد در کمد را باز کرد.
چند پاکت از کمدش برداشت و درون لباسش گذاشت.
دکمه های لباسش را بست و دکمه کتش را هم بست.
دوباره در کمدش را قفل کرد.
به سمت من آمد دستم را گرفت و گفت: بریم.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
هــر صبــح در بــازار دنیــا
بہ “خــوشبـختۍ”❣
چـوب حـراج میزنند🪵
اینکہ ما قـدم برنمیـداریــم👣
و قــیمت پیشنهاد نمیکنیم💸
داســتان دیـگریست .
“خوشبختے ” پیداکردنی نیست✋🏻
بدست آوردنے است . . .!🌿
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلامت
فایده آب سبزیجات برای پوست👌
🆔️ @shamim_news_karkevand