eitaa logo
شمیم ملکوت
373 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
271 ویدیو
125 فایل
ساده و صمیمی با ملکوتیان
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۵ کوفیان در سال ۶۰ قمری برای بیعت با حسین بن علی(ع) اعلام موافقت کردند و در انتظار ورود او به کوفه بودند. ابن زیاد با روی پوشیده وارد شهر شد و مردم گمان کردند که او حسین(ع) است و از او استقبال کردند ولی به زودی دریافتند که عبیدالله بوده است. نخستین اقدام عبیدالله جست و جو برای یافتن نماینده امام حسین(ع)، مسلم بن عقیل بود. ابن زیاد به محض ورود به کوفه، در یک خطابه، مخالفان حکومت یزید را به‌سختی تهدید کرد و به کسانی که از او پیروی کنند، وعده برخورداری داد.
۱۶ هانی بن عروه از پیش با ابن زیاد آشنایی داشت و در هنگام ورود عبیدالله به کوفه بیمار بود. او حدس می‌زد که عبیدالله پس از ورود به کوفه به عیادت وی خواهد آمد. از این رو با مسلم بن عقیل برای کشتن ابن زیاد در خانه خود قرار گذاشت، که هر گاه علامت داد ، مسلم از پشت پرده به عبیدالله حمله کند و او را به قتل برساند.  ولی مسلم به دلیل ناجوانمردانه بودن این کار از آن ، سرباز زد و ابن زیاد جان به سلامت برد. اما ابن زیاد با نیرنگ توانست از محل اختفای مسلم بن عقیل آگاه شود. آنگاه هانی را به دارالاماره دعوت کرد و وی را به زندان افکند و اندکی بعد نیز مسلم بن عقیل را دستگیر کرد و هر دو را به قتل رساند و سر آن‌ها را نزد یزید فرستاد.
فیلم رقصش را در روز عاشورا به اشتراک گذاشت !!
۱۷ نقل شده که چهره مسلم بن عقیل شباهت زیادی به پیامبر اسلام(ص) داشت. برخی از منابع او را شجاع‌ترین و نیرومندترین فرزندان عقیل معرفی کرده‌اند. مسلم با رقیه دختر امام علی(ع) ازدواج کرد و از این رو، داماد امام علی(ع) بوده است. در منابع کهن، به دو فرزند شهید مسلم در کربلا اشاره شده است و در برخی منابع نیز از دو طفل مسلم (محمد و ابراهیم) یاد شده که پس از شهادت امام حسین(ع) اسیر و به دستور عبیدالله بن زیاد در کوفه زندانی شده و پس از گریختن از زندان به شهادت رسیده‌اند.  در نامه ای که امام هنگام مأموریت مسلم به کوفه برای کوفیان نگاشته او را به عنوان برادر و پسر عمو و فرد مورد وثوق و اعتماد در خاندانش معرفی کرده است. امام هم چنان هنگام حرکت مسلم بن عقیل، از خدواند خواسته که آن چه را دوست دارد وبدان راضی است برای مسلم مقدر فرماید و آرزو کرده که خودش و مسلم در درجه شهیدان قرار بگیرند و مسلم در سایه و پرتو برکت الهی به راهش ادامه بدهد.  گریه کردن هنگام وداع با مسلم و گریستن و تکرار آیه استرجاع، هنگام دریافت خبر شهادت وی، نشانگر جایگاه ویژه مسلم نزد امام (ع) است. 
۱۸ مقابله شجاعانه مسلم به تنهایی با انبوه دشمنان وتلفات آنان در کوفه آن چنان بود که اعتراض ابن زیاد را در پی داشت و به محمّد اشعث پیغام داد که: " سبحان الله! تو را برای آوردن یک نفر فرستادم، آن‌گاه این همه تلفات بر یارانم وارد آمد؟ " محمدبن اشعث هم در پاسخ گفت: " گمان می کنی مرا به جنگ با یکی از بقالان کوفه فرستادی؛ تو مرا در پی شیر بیشه و شمشیر برّان در کف یک قهرمان از دودمان رسول خدا (ص) فرستاده‌ای! " برخورد شجاعانه در قصر دارالاماره کوفه در برابر ابن زیاد و سلام نکردن بر او به عنوان امیرالمؤمنین وپس از تهدید ابن زیاد به کشتن وی ، مسلم گفت: اگر مرا بكشى (عجيب نيست) چه بدتر از تو بوده كه بهتر از مرا كشته است، و اگر مرا به بدترين وضع و قبيح ترين نحوه مُثله كنى حكايت از خباثت درون و فرو مايگى تو دارد،و اين گونه جنايات در خور توست.  مسلم که نگران امام حسین(ع) بود از عمر بن سعد که قریشی بود خواست تا بدو وصیت کند. نخستین وصیت او این بود تا کسی را نزد امام فرستد و او را از آمدن به کوفه منع کند. دیگر آن که جنازه او را کفن و پس از آن دفن کند و دیگر آن که بدهی او را با فروختن شمشیر و دیگر وسایلش بپردازد.
۱۹ عبیدالله پس از تهدید و تطمیع کوفیان، حرّ بن یزید را به سوی حسین بن علی(ع) فرستاد و به او دستور داد تا جلوی حسین(ع) را بگیرد و نیز اجازه ندهد در محلی که دارای آب است، اردو بزند. سپس عمر بن سعد بن ابی وقاص را با لشکری به سوی وی فرستاد. عمر بن سعد پیش از آن ،در صدد عزیمت به ری بود؛ ولی ابن زیاد او را مأمور بیعت گرفتن از حسین(ع) برای یزید یا جنگ با او کرد و حکومت ری، به مقابله با حسین بن علی(ع) مشروط کرد! ابن زیاد در نامه‌ای به عمر بن سعد نوشت که اگر از حسین بیعت گرفت، او را به کوفه بفرستد وگرنه با او بجنگد و اگر طالب جنگ با حسین(ع) نیست، فرماندهی را به شمر بدهد.
می گفت در یزد مهمان دوستم بودم که اسب نگه می داشت. دیدم یک اسب چموش ، با قدرت عجیبی پاهایش را به زمین می کوبد، انگار زمین زیر سم هایش می لرزد ! علت را جویا شدم ، گفت نعل تازه برایش زدیم !وقتی نعل اسب تازه باشد و قالب پایش نباشد، آنقدر پاهایش را محکم به زمین می کوبد تا آرام بگیرد! بی هوا بر سر زدم : صلی الله علیک یا اباعبدالله!!
۲۰ پس از شهادت امام حسین(ع)، ابن زیاد دستور داد، خاندان امام را اسیر کنند و به کوفه بیاورند. از جمله وقایع کوفه در این هنگام، بردن سر مطهّر امام حسین(ع) به مجلس ابن زیاد است. به نقل منابع، او با چوبی که در دست داشت، به لب‌ها و دندان‌های امام حسین(ع) نواخت و بی‌احترامی کرد.  
۲۰ وقتی اسیران کربلا را به کاخ حکومتی عبیدالله آوردند، حضرت زینب(س) با جامه‌های کهنه و بدون آنکه به عبیدالله و مجلس او اعتنا کند، در گوشه‌ای نشست. عبیدالله سه بار از او پرسید: «کیستی؟» ولی جوابی نشنید. سرانجام یکی از کسانی که در مجلس بود، گفت: «زینب، دختر علی ابن ابی طالب است.» ابن زیاد گویا از بی‌اعتنایی زینب به خشم آمده بود. به طعنه گفت: «سپاس خدا را که شما را رسوا نمود و دروغگویی تان را آشکار ساخت.» حضرت زینب جواب داد: «سپاس خدا را که ما را با پیامبرش گرامی داشت، از آلودگی و پلیدی، پاک ساخت. آن که گناهکار است، رسوا می‌گردد و آن که بدکار است دروغ می‌گوید و او ما نیستیم.» ابن زیاد گفت: «دیدی عاقبت خدا با شما چه کرد؟» حضرت زینب گفت: «از خدا جز نیکویی و خوبی ندیدم.(ما رأیت إلا جمیلاً) خدا بر خاندان ما شهادت را مقدّر فرموده بود و آنان با شجاعت به قتلگاه خویش شتافتند و خدا به زودی آنان و تو را کنار هم گرد می‌آورد تا در پیشگاه او محاکمه شوید. آن گاه خواهی دید که عاقبت و رستگاری از آن کیست؟‌ای پسر مرجانه مادرت به عزایت بنشیند!» ابن زیاد خشمگین شد و گفته‌اند که قصد کشتن زینب را کرد که با وساطت عمرو بن حُرَیث منصرف شد و گفت: «خداوند دل مرا با کشته شدن برادر سرکش و دیگر شورشیان و هواخواهان خاندانت آرامش بخشید.» حضرت زینب گفت: «به خدا قسم که بزرگ مرا کشتی، شاخه و برگ مرا بریدی، اصل و ریشه‌ام را از بن برکندی. اگر شفای دل تو در اینها است، پس شفا یافته ای.» ابن زیاد گفت: «او نیز چون پدرش قافیه به هم می‌بافد و مثل او به سجع سخن می‌گوید.»
۲۱ در دوره حکومت مروان، عبیدالله نیز در دمشق بود. وقتی توابین به سرکردگی «سلیمان بن صُرَد خُزاعی» به خونخواهی حسین بن علی(ع) قیام کردند، مروان، ابن زیاد را به مقابله آنها فرستاد و حکومت عراق را به شرط غلبه بر آن به وی داد. در سال ۶۵ق در عین الورده جنگ خونینی بین سپاه ابن زیاد و توابین درگرفت که به کشته شدن سلیمان و یارانش انجامید.
ایام بازگشت آزادگان بود. هرزگاهی محله ای چراغانی می شد و پرچم ها به اهتزاز در می آمد و ما متوجه می شدیم که آزاده ای بازگشته است. اون وقت ما بجای اینکه هر روز بچه به بغل پیکر شهدا را تشییع کنیم ، برای عرض تبریک و تهنیت و دیدار با آزادگان، کوچه ها را هروله می کردیم، چه روزهای خوبی بود. فقط باید زمان جنگ را تجربه کنی تا بدانی چه می گویم! عیسای حوریه خانم، همسایه دیوار بدیوار ما هم یک سالی بود که مفقود شده بود. خیلی پرس و جو کرده بود. اغلب دوستان عیسی گفته بودند چون خبری ازش نبوده، پس لابد اسیر شده. حوریه خانم هم از بدو ورود آزادگان، گوسفندی خرید و آن را به حیاط بست و شب و روز  آماده باش برای آمدن عیسی بود. به ما هم گفته بود شاید مهمانی زنانه را خانه ما برگزار کند. خیلی خوشحال بود، انگار عروسی عیسی بود! گوسفند هم کم نمی گذاشت و مدام بع بع می کرد و چون درِ خانه حوریه خانم همیشه باز بود، بچه های کوچه، مدام به گوسفند سر می زدند و برای خود سرگرمی پیدا کرده بودند. ما هم مثل حوریه خانم، خوشحال و منتظر بودیم و با هر صدایی به کوچه می دویدیم. اما یک هفته گذشت، از عیسی خبری نشد. دو هفته گذشت،از عیسی خبری نشد.  و یک ماه گذشت کوچه ما چراغانی نشد. حالا صدای گوسفند که اول همه ما را خوشحال می کرد، مایه غم و غصه شده بود و ما هم همراه صدای مأیوسانه گوسفند، پنهانی اشک می ریختیم! انگار خود گوسفند هم ناراحت بود که چرا به درِ خانه خدا قبول نشده است! بعد از دو ماه گوسفند را پس دادند! گوسفند که رفت، امید همه ناامید شدند. چون عیسی در خاک عراق، بدون کفن به آرامی و راحتی خوابیده بود. خدا، عیسی را  بدون قربانی پذیرفته بود! @shamimemalakut
اجعل محیای محیا محمد وآل محمد
خدا « زمان » را، نردبانی برای بالا رفتن ، جاده ای برای سیر کردن ، مرهمی برای دردها ، هجی کردن کلمات عشق، فرصتی دوباره برای جبران ، و ... قرار داده است . زمان پایه اصلی عشق و عبادت و بندگی است ، از آن بر علیه خودمان استفاده نکنیم !!
« نفوذ » برنده ترین سلاح ، بلندترین صدا ، عمیق ترین اثر، تیزترین شمشیر است ، که هرگز نه کسی آن را می بیند و نه می شنود، و نه حس می کند! ما چگونه تغییر می کنیم ؟!
سخت ترین تلاش، بیشترین زمان ، بالاترین انرژی، عمیق ترین احساسات ، و لطیف ترین دقت ما ، صرف بعدی از وجود ما می شود که در خاک می پوسد ! این بعد وجودی ما لایق این همه توجه نیست !! مثل قرآن ، مظلوم و مهجور است « بعد روحانی » ما !! می توان برای مظلومیت و مهجوریت ، هم معنی های زیادی نوشت !
نهایت خذلان این است که « منیّت » پشت همه ی ابعاد وجودی من ، لانه کند ! «منیّت » ، همان درخت زقوم است که به هر چه بخورد ، آن را فاسد می کند ! نماز من ، روزه من ، دعای من ، تحصیلات من ، خانه من ، شخصیت من ، ...! من هنوز در خم کوچه « منیّت» دست و پا می زنم ! به مقدسات هر چه بخورد ، خیلی دردآور نیست ، اما به « منیّت » من چیزی نخورد !! در حالی که غضب معصومین ، هرگز برای خودشان نبوده است !
هدایت شده از ارتباط موثر
⭕️ برای تامل: اگر شما گاهی شکستی نمی‌خورید، احتمالا نشانه آن است که کارهای خلاقانه چندانی انجام نمی‌ دهید... @ertebatmoaserdini .
آقای الکساندر دوگین! شما و دخترتان ، تاوان دوستی با شیعه را پرداختید !
مومنین نه تنها در آخرت ، بلکه در دنیا هم همیشه نگاهشان به خداست و لذا همیشه با نشاط و شادابند، آنها با خدا ، به دنیا نگاه می کنند!! وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ(قیامت/۲۳)
سرگرمی مؤمن در دنیا ؟!!!!!!! مثل اینکه به جراح در حین جراحی بگویی ، الآن به چه سرگرمی نیاز داری ؟! حتی وقتی سلمانی ، محاسن و شارب امام علی ع را اصلاح می کرد، حضرت ذکر می گفت، چون وقت کم است !! سرگرمی در حین آموزش ، در حین امتحان و ابتلا ، در حین دوره فشرده انسان سازی ، در حین سیر و سلوک ؟!! چقدر متناقض اند !!
حتی ۳۵ سال گریه جانسوز و جانگداز ،حضرت را از انجام وظایفش باز نداشت ! اولویت مؤمن حداکثر بندگی ، در دنیاست ! نه حداکثر سرگرمی !!
علامه طباطبایی ره ، حساب کرده بودند نقطه گذاری هر صفحه تفسیر المیزان ، سه دقیقه زمان می برد ، لذا نقطه گذاری نمی کردند! علامه جعفری ره ، را دیده بودندکه بسیار ناراحت هستند و مدام در اتاق راه می روند، وقتی علت را پرسیدند، آقا فرموده بود : من زبان فرانسه را دو ماهه یاد گرفتم ، دیشب فهمیدم که یک هفته ای میشد زبان فرانسه را یاد گرفت! حالا تصور کن به این بزرگواران می گفتیم : سرگرمی شما چیه ؟!