#قصیدهی_بهاریه
آمد بهار و خرّم و شاداب شد چمن
عالم به عیش و نوش و طرب گشته مقترن
نوباوه ی شکوفه به گهواره ی درخت
چون طفل شیرخواره که لب شسته از لبن
فرش زمرّدینِ چمن گشته با صفا
از نقشهای زنبق و نسرین و نسترن
سوری فراز شاخه ی فیروزه فام بین
چون گلرخی که کرده به تن سبز پیرهن
نرگس ز خواب ناز ، برآورده سر خمار
سوسن به ده زبان شده آماده ی سخن
سرو سهی به ناز بُوَد در چمن، چمان
گاهی سوی یسار و گهی جانب یمن
بر طرْفِ جو بنفشه چو گیسوی دلبران
از ژاله شسته کاکل مشکین خویشتن
مشّاطه ی صبا همه دم شانه میزند
بر زلف مُشک پرور دوشیزه ی چمن
سوری به عشوه بر زبر شاخ چون وثن
بلبل برابرش ز سرِ عشق چون سمن
نسرین و یاس و سوسن و سیسنبر از فرح
بر گِرد هم به باغ و چمن کرده انجمن
قُمری به طرْف دشت زند قهقهِ نشاط
کبک دری به ناز ، خرامنده بر دمن
ژاله به چهر لاله و گلهای گلسِتان
غلتد چو جوی، بر رخ گلفام یار من
آب حیاتِ خضر، روان گشته گوئیا
از چشمه سار ، بر اثر ریزش وشن
در پای بید، آبِ روان همچنان مسیح
دلمرده را ز لطف، روان میدهد به تن
گر نیک بنگریم به چشم بصیر دل
بر محفل ربیع و ریاحین هر چمن
هر یک به حالتی و زبان و کنایتی
گویند ذکر و حمد خداوند ذوالمنن
هر سو که بنگری اثرِ ذات وحدتاند
گلهای نیک منظره ، چون سنبل و سمن
از برگِ سبز ، دفتر توحید گشته باز
وین نکته ثابت است به هر مذهب و سُنن
نقاش دهر ، زیرِ زمین نقش میزند
بر هر گلی نقوش مناسب به علم و فن
ای دل! ز باغبان طبیعت عجب مدار
این صنعت محیّر و این دانش و فنن
او برتر از تصور و وهم و گمان ماست
گر بخردی؟ گمان وی از سر به در فکن
فهم مقام او ـ نتوان کرد تا ابد
چون گوهری بوَد که نباشد روا ثمن
مصنوع صنع و قدرت او گشته عرش و فرش
مبهوت لطف و رأفت او گشته مرد و زن
زین بحث، درگذر که بهار است و وقت عیش
باید ز گنج رحمت حق بهره ور شدن
فصل بهار میگذرد جام مِی بگیر
از دست ساقیان خوش اندام سیمتن
خواهم درین میان رسد از لطف کردگار
یاری خجسته سیرت، با وجهه ی حسن
تا در لوای میمنت روی انورش
از دل زدایم انده و بیماری از بدن
فرمان دهم به مطرب و رامشگران عشق
تا عندلیب سان همه گردند نغمه زن
مطرب! بزن به چنگ کز آهنگ نغز آن
آهنگ باربد ، بشود ناله ی حَزَن
ساقی! به پاکبازی اهل نظر بیار
از آن زمین که پاک و مبرّاست از فتن
آن مِی که بُرد از سر عشاقِ حق خمار
آن مِی که داد نشئه به سلمان مؤتمن
تک جرعهای به کام من دُردنوش ریز
کز یمن آن ، رموز دو عالم کنم علن
پیر مغان ز جام ولایم حواله کرد
ای ساقی فرشته رخ ای ماه انجمن!
ای ابروان شوخ تو شمشیر ذوالفقار
ای نرگس دو چشم تو شد معجز زَمن
انفاس جانفزای تو اعجاز صد مسیح
خاکِ ره تو رشکِ دل نافه ی ختن
یوسف کجاست تا که بخواند حدیث ما
کافتاده ام به عشق رخت در چَهِ ذقن
شاها به غیر وصف تو نبوَد سخن مرا
هستم گدای درگهت ای شاه بوالحسن
طبع خموش من به ولای تو شد روان
ای برخیِ تو عمر من و طبع و روح و تن
بر (شمس قم) ز لطف، نظر کن درین بهار
چندان که تا بهارِ ابد ، نبودَش مِحَن
شد شایگان چکامهی من در مدیح تو
چون عشق تو گرفته مرا مُهر از دهن
شادروان سید علیرضا شمس قمی
فروردین 1338
http://shamseqomi.blogfa.com/post/87
#استغــاثــه
یــارب مگـــذار زار و درمــــانـــدہ شویم
مپسند سوی خبط و خطا خواندہ شویم
مـــا را ز گنــاه و جـــرم عصـیان بـرهـان!
ورنـه ز حـــریــم کــرمــت رانـــدہ شویم
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#بحـــر_کـــرم
گویند عــذاب ، میکند قهـــر خــدا
بـر مـا بدهد جــزای بــد ، روز جــزا
بــاور نتـوان کرد ز یک قطرہ خطــا
بحـــر کـــرم خـــدا ، نبخشـد مــا را
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#عشق
روزم سیاه شد ز غم ماجرای عشق
مویم سپید شد به ره ابتلای عشق
عقلم ز دست رفت و جنون گشت پایبند
هوشم ز سر پرید به بام هوای عشق
دردم فراق دوست بوَد از الست و نیست
جز در مطبّ وصل، علاج از دوای عشق
عشقم هوای کوی حبیب است و وصل او
شوقم لقای دوست بوَد از عطای عشق
عاشق به دام طرّهی معشوق اگر فتاد
خورده فریب دانهی خال بلای عشق
آنجا که عشق خیمه زند عقل بگذرد
وآنجا که عقل راه بَرد نیست جای عشق
عشقی که ره به کنهِْ حقیقت نبرده است
باشد مجاز ، زندگی غم فزای عشق
گر عاشقیاست دیدن روی پری رخان
بیچاره آن کسی که شود مبتلای عشق
شهد است عشق و تلخ کند کام عاشقان
فرهاد شد به خاطر شیرین فنای عشق
عشق و جنون یکیاست که لیلی بهانه بود
چون شد بریده بر تن مجنون قبای عشق
(شمس قمی) ترانهی عشق تو گر سرود
عاشق بوَد به جلوهی حسن خدای عشق
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#دوباره_میسازد
فلک که صورتِ چون ماهپاره میسازد
ندانم از چه پس از نقش، پاره میسازد
چو نقشبند ازل ، سازد و کند ویران
چه غم که صورت بهتر دوباره میسازد
مکن به خاک ، تکبّر که صانع ازلی...
عقیق و درّ و گهر را ، ز خاره میسازد
به عَقد زهره به آیین رونما همه شب
فلک ز عِقد پَرَن ، گوشواره میسازد
فدای برق نگاهش که خرمن جان را
به یک اشاره سراسر ، شراره میسازد
ز دانههای سرشکم بهشام فرقت دوست
جهان به چهرهی زردم ستاره میسازد
نظارهی رخِ مَه طلعتان ، مباح بوَد...
که حق، دو دیده برای نظاره میسازد
به طبع غمزدهام شادی زمانه نساخت
فدای غم که به طبعم، هماره میسازد
بهای آدمی از جامهی نفیس مجوی!
که مَردِ حق به یکی جامه پاره میسازد
به خوابِ غفلتمان تا چو کودکان ببرد
فلک ز سیر زمین ، گاهواره میسازد
نفوذ فوج اَبابیل بین ز قدرت حق
که کار اَبرَهه را با حَجاره میسازد
چه چاره باشدم ای شیخ از ارادت پیر؟!
چو بهر مردم بیچاره ، چاره میسازد
ز مدّعی نهَراسم از آن که طبع روان
به رغم وی غزلم بیشماره میسازد
چو شعر (شمس قمی) شیرهی تجارب اوست
فنون طبع سخن را عصاره میسازد.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبیٰ)
#ماه_خدا
#رباعی
#میلاد_امام_حسن
#امام_حسن_مجتبی
از مطلع انوار خداوند ودود
سر زد به جهان اختر چرخ مسعود
یعنی که امام مجتبی سبط رسول
در نیمهی ماه رمضان شد مولود
شد نیمه چو ماه میمنتبخش صیام
از مهر خدا ، مهی دمید ایزد فام
ماهی چو امام مجتبی کرد طلوع
مه نیمه و ماه فاطمه ، بدر تمام
از موهبت خدای ، در شهر صیام
تابید مهی رشک دو صد ماه تمام
ماه رمضان ز شرم گردید دو نیم
مولود چو گشت مجتبی دوم امام
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّـلامُ عَلَيْكَ يٰا عَلِـیّ بْنِ اَبیطٰالـِب)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#ماه_خدا
#شهادت
#رمضان_المبارک
#شب_قدر
#شهادت_امیرالمؤمنین
(فُزتُ وَ رَبّ الکَعبَه)
پــور بوسفیـــان چـو از بیـــداد و کیـن
داد حکــــم قتــــل ِ میـــــر مـــؤمنـــین
ابــن ملجــــم جـــانـــی رذل و شـریـــر
یـــافـت مــــأمــوریــت قـتــــل امیـــــر
گـــرگ دون از حیـــلهی روبــــاه پیــــر
گشت انـــدر بیشـهی حــق شـــیرگیـــر
هیجده شب چون که بگذشت از صیام
شد به سوی کــوفــه بـن ملجــم ز شـام
دل بـه قـتـــل مــرتضـی بیـــتاب داشت
چونکه طـرح قتــل در محـــراب داشت
تیـــرهشـب زیـن مــاجـــرا نــاشــاد شد
روز هــــم غمگیـــن ازیـــن بیــــداد شد
شب ازین وحشت به کنــدی میگذشت
روز هـــم شــد کُـنــــد ، انــدر بــازگشت
شـب نبـُــد راضـی بـه قتــــل مــرتضـیٰ
پـس بــه پیمـــودی بــه حـِــــدّت راه را
روز هـم از این جنـــایـت ، بیــم داشت
زیـن سبب پــا را به کُنـــدی میگذاشت
عاقبت شـب شد بهروز از خــدعـه زور
وانگهـی ، ظلمـت مسلّــط شـد به نـــور
زاغِ شـب سـوی جنـــایـت پـــر کشــید
تــا کــه قـــــویِ روز را در بــــر کشــید
چـون ســیاهی در سـپـیدی جــا گرفت
دزدِ جـــان ، در این زمـان مـــأوا گرفت
روز و شـب چـون رنگِ ضــدیــن آمدی
دزدِ جــــان ، بیــــن الطـــلوعیــن آمدی
عــاقـبـت ، بیــن الطـــلوعیــن از درنـگ
دامـنـش آلــوده شــد بــر قتـــل و ننـگ
ســـارقِ جـــــان امـیــــــرالمـــؤمنــــین
ایــن زمــان بنمــود در مسجـــد کمیــن
داشت ننـگ از قتــل مـولـی گرچه شب
لاجــرم شـب شـد بـه قتـــل وی سـبـب
روز را زیــن قتـــل اگــــر عــــار آمــدی
بـا شـب انــدر جـُـــرم ، همکـــار آمــدی
هر دو در قتـــلِ علــی ، گشــته شـریـک
همعنـان شد در جنــایـت زشـت و نیـک
زشــتی شـب گـــر شهـــــادت آفـــریــد
نـیـکـــی روزش ، سعــــــادت آفـــریــد
آنکــه شد مــولــود ، در کعبــه بـه نـــاز
شـد شهیــد حــق ، بـه محـــراب نمـــاز
از ولادت تــــا شهــــــادت ، مـــرتضــیٰ
از قضــای حضــرت حــق ، بـُـد رضــــا
زیـن سبـب وقـت شهــــادت آن امیـــر
گفـت : راحـت گشـتم از دنیـــای پیـــر
"فــــزت"ُ فــرمـود آن شهیـــد راه دیـن
پس "و رَبّ الکعبـه" گفت آن شاه دیـن
آری ، آری از ســــــتـم ، آســـــوده شــد
از شکنـج و رنـــج و غـــم آسوده شــد
رفـت و قــدرش بر بشـر معلــوم گشت
عــالـم از عـــدل علـی ، محــروم گشت
عـــدل رفـت و عـــادل غمخــوار رفـت
شــیر یــــزدان ، حیــــدر کـــــرّار رفـت
زیـن مصیـبـت ، خلق گـریـان علیاست
(شمس قم) دایم نــواخــوان علیاست
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi