eitaa logo
شمس (ساقی)
487 دنبال‌کننده
190 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
(السَّلامُ عَلَیْكِ يٰا فاطِمَة الزَّهرٰاء) من فاطمه، دخت احمد مختارم من همسر و ، یار حیدر کرّارم من مادر زینب و حسین و حسنم کامروز به جای پیرهن در کفنم من یکّه ستمدیده‌ی هستی هستم هر چند که از جام شهادت مستم خواهم که زبانِ حال خود را گویم غم های خود و ملال خود را گویم آن‌شب که پدر را به سرش سنگ زدند بر خرمن عشق، آتش جنگ زدند آن‌شب که پدر خفت و مرا کرد رها من ماندم و کودکان و مولا تنها آن‌شب که علی را به جسارت بردند این قلب شکسته‌ی مرا آزردند آن‌شب که به کوچه راہ، بر من بستند کردند اهانت و دلم بشکستند آن‌شب که سر و صورت من شد نیلی از کینه‌ی دشمن و ز ضرب سیلی آن‌شب که عدو پهلوی من را بشکست شیرازه‌ی عمر من، همان جا بگسست شد محسن من سِقط ز ضرب کمرم آتش بکشیدند به قلب و جگرم از بس ز جفای دشمنان غم خوردم در فصل بهار، بودم و پژمردم صدبار، خدا را طلبیدم که مرا آسودہ کن از زمانه‌ی وانفسا امشب که به دیدار پدر خواهم رفت آزاد ، ولی شکسته پر خواهم رفت دارم به پدر شِکوه‌ی این قوم پلید کاین حیله‌گران پست و کفّار عنید از بعد تو ، با علی و من بد کردند خون بر دلم این فرقه‌ی مرتد کردند غصب فدک و غصب ولایت کردند شمشیر کشیدند و جنایت کردند از جور و جفای‌شان زمینگیر شدم از غصه و رنج توأمان، پیر شدم بس آہ کشیدم از دل زار و غمین راحت گشتم ز دست این قوم لعین این بود زبانِ حال زهرا (ساقی) تا حشر بوَد به سینه داغش باقی ای شيعه بگو لعنت و نفرین بشر بر دشمن آلِ علی و پیغمبر (ص) سيد محمدرضا شمس (ساقی) 1381 @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(شهادت ‌مادرم‌ افسانه نیست) ای فاطمه! که دخت شاه انبیایی در بین مخلوق خدا خیرالنسایی اُمّ ابیهایی و، مام اولیایی حتیٰ شفیع خلق در روز جزایی آیا چرا نامردمان با تو عدویند؟ این نابکارارانی که با تو در نبردند با هتک حرمت بر حریمت حمله کردند بر در زدند آتش، چه‌سان گویند مَردند؟ والله عمری را به نامردی سِپَردند. مغلوب شیطانند و راه او بپویند اینان که پهلوی شریفت را شکستند هم رشته‌ی عمر تو را از هم گسستند ‌شد محسن‌ات سِقط و به خوشحالی نشستند میخِ در و ضربِ لگد هم شاهدستند ‌‌ ‌آیا چه‌سان این ظلم را افسانه گویند؟ غصب فدک کردند از دخت پیمبر از همسر شیر خدا، زهرای اطهر کردند حتیٰ غصب تخت و جاهِ حیدر این تشنگانِ قدرت، این قوم ستمگر چون غیر سود خویشتن چیزی نجویند کی می‌توان نامید ظالم را مسلمان درّنده خو را کی توان نامید انسان دم می‌زنند از حق اگر این نابکاران با فعل‌شان بر کفر خود دارند اذعان یعنی منافق پیشگانی چندرویند کافر یقیناً پیرو قرآن نباشد پابند عدل و منطق و میزان نباشد چون مَسلکش جز مَسلک شیطان نباشد در ظاهر است انسان، ولی انسان نباشد حیوان و انسان همچنان سنگ و سبویند ‌ تبریک اگرچه بر علی گفتند در خم بودند اما از خباثت، در تلاطم با خدعه و تزویر و با زور و تحکم کِشتند بذر کینه را در بین مردم این غاصبان که نزد حق بی آبرویند فرموده در قرآن خدا بر خصم ابتر کوثر بود زهرا و ساقی اَست حیدر زین رو بوَد مولا علی (ساقی) کوثر هستند چون این دو، عزیزان پیمبر زین موهبت چون خار بر چشم عدویند ‌‌سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السّلامُ عَلَیكِ یا فاطمةَ الزهراء) ای‌که چون گنـج به ویران بقیـ ـع جا داری مَـدفـن خویش، نهــان از همــه دنیــا داری گرچـه مخفـی‌ست مــزارت، به زمــانه امّـا بخــدا ، در دل غـم‌دیــده‌ی مــا جــــا داری مِحـــوَر آل عبــــایـی ، کــه مقـــــامـی والا چو علــی نــزد خــــداونــد تعــــالـیٰ داری خلــق اگـر که شـده افــلاک، طفیـلی تواند «هرچه خـوبـان همه دارند، تو تنهـا داری» می‌کند فخر، جهانی به تو ای دخت رسول! بـاغــی از لاله چــو در خــاکِ مُعــــلّا داری مانده‌ام مات، چه‌سان روی گلت شد نیلی؟ تو که شــیری چو علـی آن شه والا... داری سقط شد «محسنِ» تو، با لگــدِ قنفــذ اگر داغ او بــر دل، چـون لالــه‌ی حمــــرا داری «دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد» نــور حــق را چــو در آییــنه‌ی ســیما داری ای بقیـعی کـه شـدی قبـــله‌‌ی دل‌هــا دانی که تـو در دامـن خود حضرت زهـــرا داری چــار امــامـی که در آغــوش تو آرامیـدند یــادگـــارنــد کــه از حضــرت مـــولا داری تــو از این پنــج گلی که به دلت جــا دادی فخــر بر خود ز شـرف، نـــزد ثـــریــا داری گرچه ویـــران شده‌ای از ســتم قـوم دغــا غــم مخور زآنکه تو گـل‌های شکـوفـا داری آسمــان، نــزد تــو تعظیــم کنــد تـا به ابــد این مقـامی‌ست که از عتــرت طـاهـا داری (ساقیا) فخـر تو این است که از لطف خدا نسَـب حیــــدری از مـــــادر و بـــابـــا داری سید محمدرضا شمس (ساقی) 1393 @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السّلامُ عَلَیكِ یا فاطمةَ الزهراء) یارب! به رسول و انبــیایت سوگند یارب! به عـلی و اولیـــایت سوگند دستی که شکست پهلوی فاطمه را بشکن! به جـلال کبـریـایت سوگند. سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واژه‌ای ناب و دل‌رباست بسیج پیـــــرو راه اولیـــــاست بسیج و چه زیبــا امــامِ راحــل گفت‌: لشکر مخلـص خـــداست بسیج سید محمدرضا شمس (ساقی) ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا بسیجی کیست؟ از دنیا بریده پی امداد محرومان دویده بسیجی رستم پا در رکاب است بسیجی پهلوان انقلاب است مرام هر بسیجی این چنین است : که عاشق هست و عشقش راستین است بدون مُزد و منت کار کردن گذشتن از خود و ایثار کردن به وقت رنج و غم، غمخوار گشتن به وقت غصه‌ها ، دلدار گشتن بسیجی تکیه‌گاهی استوار است بوَد کوه وقار و بردبار است به هر کاری به نفع میهن خویش بوَد خودجوش و پا را می‌نهد پیش بسیجی نیست اهل رانت‌خواری بسیجی کی کند کار شعاری؟!  بسیجی عاری از ریو و ریا هست بسیجی بنده‌ی خاص خدا هست نباشد در سرش فکر ریاست کُند از کشورش با جان حراست مبادا دست اهریمن بیفتد خزان بر پیکر گلشن بیفتد پیام هر بسیجی این چنین است : که باش آگاه! دشمن در کمین است بسیجی بود و جنگ و جان‌نثاری بسیجی بود و عزم پایداری بسیجی و سلحشوری و رادی به وقت مشکلات اقتصادی بسیجی حامی مستضعفان است بسیجی قهرمانی بی‌ نشان است بسیجی مَردِ میدان نبرد است بسیجی غمگسار اهل درد است بسیجی فاتح دل‌های خسته‌ست بسیجی با خدایش عهد بسته‌ست بسیجی عاری از هر انحراف است نماد الفت است و ائتلاف است بسیجی (ساقی) بزم وجود است شراب معرفت ‌زای شهود است بسیجی را من این‌سان می‌شناسم اگر مدحش نگویم ناسپاسم اگر دیدی بسیجی، نیست این‌سان بسیجی‌اش مخوان هرگز به‌دوران سید محمدرضا شمس (ساقی) 1401 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«اطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ إلَى اللَّحْدِ» بشنو به‌گوش جان ز رسول این حدیثِ نص تا که عبث، حرام نگردد تو را نفَس : کن کسب عِلم و معرفت از مَهد تا لحَد روشن شود برای تو تا این حدیثٍ نص دست از طلب مدار که دنیای بی هدف چیزی شبیهِ مُردنِ هر روزه است و بس دنیا بدون درک مفاهیم بیشتر ـ بر آنکه اهل علم بوَد می‌شود قفس خواهی اگر که پَر بکشی سوی آسمان مثل عقاب باش به طینت؛ نه چون مگس آبی که راکد است، چو مرداب می‌شود آبی که جاری است شود رود، چون اَرَس قاطر ز تنبلی بکشد کوه را به دوش اما به زیر پایْ نهد کوه را ، فَرَس آن شاخه‌ای که بار ندارد به روزگار با دستِ باغبان جهان می‌شود هَرَس تنها نه که بُریده شود از تنِ درخت گردد زغال، شاخه‌ی بی بار و بَر سپس با همّت و تلاش به رفعت توان رسید فرصت شمار و قدر بدان مانده‌ی نفَس کم کم نوای «ارجعی» از دور می‌رسد ای کاروان! به‌جان بشِنو بانگِ این جرس (ساقی)! ز گل، گلاب ِ معطّر توان گرفت کاین رتبه را نداده خدایت به خار و خس سید محمدرضا شمس (ساقی) 1392 @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَرد را از هر طرف خوانی یقیناً دَرد هست درکِ آن ، صرفاً برای مردم همدرد هست کام تلخ مَردم پُر دَرد ، کِی شیرین شود؟ تا که این دنیا به کامِ مَردمِ نامرد هست. سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گشته ویران زندگانی از اساس رفته از باغ ِ دیانت، عطر یاس نیست گویا یک نفر مولا شناس تا بگوید حرف حق را بی‌هراس آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس فقر باشد منشأ فسق و فجور می‌بَرد از سینه‌، آرام و سُرور خانه‌ها را می‌کند مانند گور این ندا آید بگوش از مرده‌شور : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس بی‌حجابی گرچه امری نابجاست در حقیقت اعتراضی بی‌صداست ورنه این ملت به احکام آشناست این صدای اعتراض نسل‌هاست آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس خم شده از بار محنت‌‌ها کمر گشته شرمنده پدر، نزد پسر که ندارد باغ او دیگر ثمر شکوه می‌خیزد ز نایش چون شرر : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس اندک اندک شادی از دل پرکشید از گرانی پشت ایرانی خمید بیت بعدی را به هنگام خرید گوش کاسب از جماعت می‌شنید : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس آنکه خورده مال ملت را چو موش نیست انسان بلکه باشد از وحوش خون هر آزاده‌ای، آید به جوش از شهیدان هم چنین آید به گوش : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس ای که مسؤولی! دمی اندیشه کن سیرت مولا علی را پیشه کن قطع، دست مختلس، از ریشه کن این شغالان را برون از بیشه کن آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس گرچه دل‌هامان بسوزد چون سپند کس نمی‌گوید خر ِ ملت، به چند ؟ گفت (ساقی) حرف خلقی دردمند که شده زار و نزار و مستمند : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
"علل و آثار فقر، از دیدگاه حضرت علی علیه‌السلام" https://hawzah.net/fa/Article/View/93537/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌وفـــا را باید آمــوزیـم از سـگ‌هــای درّنـــده که انسان می‌شود در نزد این درّنده شرمنده ‌ ‌بوَد درّندگی در خـوی حیـوان‌ها و گاه انسان بـه وقـت امتحـــان آدمیــت هسـت بــازنــده‌ ‌ سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چون ندادم دست شیطان اختیار خویش را حفظ کردم تا همیشه ، اعتبار خویش را از ضَلالت دور بودم ، تا مبادا ناگهان... مایه‌ی خفّت شوم قوم و تبار خویش را دوستی‌هایی که کردم در همه ایام عمر درس الفت داده‌ام، هم‌روزگار خویش را در مسیر زندگی از بس دویدم ، عاقبت خود بپای خود درآوردم دَمار خویش را‌‌‌ حجم انبوه فشار زندگانی را به دوش می‌کشم تا کِی گذارم کوله‌بار خویش را بس که گردیدم به دور نقطه‌ی ابهام دهر نقش کردم گِرد خود خطّ حصار خویش را خویش را در قلعه‌ی آزادگی کردم اسیر خود نمی‌خواهم که بردارم جدار خویش را از ستم‌هایی که می‌بینم ز شهر کینه‌ها می‌گذارم زیر پا ، روزی دیار خویش را چونکه دل، بر مال این دنیا نبستم هیچگاه می‌‌سپارم بر جهان ، دار و ندار خویش را خواب بر چشمم نمی‌آید ز رنج روزگار ای خوش آن روزی که می‌بینم مزار خویش را زخم‌ها دارم به دل از زخمه‌‌های جان‌شکار کز تنیدن داده‌ام از کف، قرار خویش را چون درخت زندگانی حاصلی ما را نداد می‌شمارم غصه‌های بی‌شمار خویش را تا بدانی کیستم ـ در این دیار نامراد؟... لحظه‌ای کردم بیان، حالِ نزار خویش را تا شود سرمشق ، بر آیندگان این جهان شرح دادم یک دو خطّی از هزار خویش را با همه رنجی که شد شامل مرا در زندگی شاکرم کز کف ندادم اقتدار خویش را تا نگیرد گرد غم چشم دل از طوفان غم می‌زنم جارو به مژگانم غبار خویش را چون نکردم قامتم را خم به نزد ظالمان "تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را" ۱ سال‌ها در انتظار مقدم روی نگار ... مانده‌ام اما ندیدم گلعِذار خویش را جمعه‌ها را می‌نشینم با امید وصل او... تا کنم طی فصل رنج و انتظار خویش را کاش می‌شد تا زمستان، بار بندد از میان تا ببینم لحظه‌ای ، روی بهار خویش را (ساقیا) آیا شود با جرعه‌ای، از جام عشق امشبی را با تو طی سازم خمار خویش را؟. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1393 eitaa.com/shamssaghi ۱. سعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیینه‌دلان را چه غم از روز حساب است بیچاره بوَد آنکه به رخساره، نقاب است بسیار شنیدیم، سخن‌ها ز بزرگان ـ با حکمت و تدبیر که فی‌الجمله صواب است: دل در گروِ ظاهر هر کس نتوان داد بر دیده گهی مار، همانند طناب است از واعظِ جاهل نتوان موعظه آموخت هر قطره گُلی را نتوان گفت گلاب است اغفال بزرگیّ عِمامه مشو هرگز... وقتی که هوا موجب تشکیل حباب است با زهد ریایی نرسد کس به خداوند میوه ندهد شاخه که از ریشه خراب است زهد و شرف اهل ریا در نظر خلق چون خشک کویری‌ست که از دور سراب است تا دل نشود پاک، چه سودی ز عبادت ؟ بیهوده مکن جهد که عاری ز جواب است آنکو که همه عمر خطا کرد و خیانت در نزد خداوند، سزاوار عِقاب است احسان و کرم، خصلت انسانی محض است دل نیست، دلی که پی پاداش و ثواب است با صدق و صفا لطف و وفا کن که ببینی مقبول خدا لطف تو در روز حساب است حاصل ندهد وقت خزان، بذر عبادت پاداش عمل حاصل تقوای شباب است تعجیل به هر امر، شده نهی ولیکن وقت عمل نیک، سزاوار شتاب است تا کی؟ بروی راه خطا ای دل غافل! هر راه به‌جز راه خداوند، عذاب است کن پاک دلت... تا رخ دلدار ببینی! گَرد گنهِ ماست که بر دیده حجاب است آن کس که بوَد مستِ میِ جام حقیقت ـ کی در پی نوشیدن و مستی شراب است غافل مشو از کوشش و اندیشه‌ی بیدار حاصل ندهد شاخِ درختی که به خواب است (ساقی) به نصیحت غزلی گفت که بی‌شک هرچند که تلخ است؛ ولی باده‌ی ناب است. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1401/02/09 @shamssaghi
هیچ می‌دانی چرا زار و پریشانم هنوز ؟ چون دل از دلبر گرفتن را نمی‌دانم هنوز ای طبیب عشق! از من ازچه روگردان شدی کوهی از درد و غمم محتاج درمانم هنوز گرچه خود یک سر بریدی عهد دیرین را ولی من علی‌ٰرغم تو بر این عهد و پیمانم هنوز گشته در خون از تحسّر برکه‌ی چشمم ببین اشک هایم می‌چکد از خون به‌دامانم هنوز لحظه‌ای غافل نشد یادم ز ماه روی تو طالع روی تو را ، آیینه گردانم هنوز کرده‌ای بیرون اگر از خانه‌ی قلبت، مرا جای داری در میان قلب ویرانم هنوز از گرانی، عاقبت بازار ها گردد کساد گرچه من بیزار از اجناس ارزانم هنوز گر به سنگ غم شکسته شیشه‌ی قلبم ولی من تورا با این دل بشکسته خواهانم هنوز سال‌ها بگذشت و در حسرت-سرای انتظار چشم بر راهت نشسته، مات و حیرانم هنوز سروِ اندام تو را دیدم چو در باغ خیال همچو نیلوفر به دور خویش پیچانم هنوز جسم بی‌حالم نبین و این سکوت خسته را عاشقی درمانده‌ام اما غزل‌خوانم هنوز عشقِ امروزی شده اندیشه‌ی روباه ها بیشه_زار عاشقی را شیر غرّانم هنوز عاقلان دیوانه خوانندم زنندم پوزخند زیر پُتکِ طعنه‌ها محکم چو سِندانم هنوز ای بهار دل‌نشین! گل کن به باغ آرزو... جان به لب آمد چو در بند زمستانم هنوز در دل مرداب این دنیا اگر هستم اسیر قطره‌ای از موج دریایی خروشانم هنوز پس مکن از من نهان، شوق درون خویش را چون نهانِ عشق را سربسته، می‌دانم هنوز دیدگانم شد سپید از عمر جان_فرسا ولی عشق را از برق چشمان تو می‌خو‌انم هنوز دل نبستم بر کسی غیر از تو آگاهی که من عشق را در سینه از غیر تو نتوانم هنوز (ساقی) چشم خمارت را چو دیدم در ازل مستِ آن چشم خمار و ناز مژگانم هنوز گرچه می‌گویم سخن در بزم ارباب ادب طفل ابجدخوان و شاگرد دبستانم هنوز سید محمدرضا شمس (ساقی) 1396 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌آنـان که خفتـــه‌اند بـه خــاک مـــزارها طـی کرده ‌اند پیـچ و خــم روزگـــارها ‌‌اکنون اگرچـه خــاک شده جایگاهشان یک عمــر بــوده‌انـد بـه دنیـــا نگـــارها ‌ سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای بی خبــر، که یـاد بــزرگـان نمی‌کنی حمــــدی نثــــار روح نیـــاکـان نمی‌کنی فخــری اگر توراست بُـوَد از گذشــتگان نــالایقــی کــه یــاد، از ایشـان نمی‌کنی سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌از یاد، کِی رَوی؟ چو به دل دوست دارمت دور از منی به ظاهر اگر ، در کنارمت با یک نظر ، به دیده‌ی شب زنده‌دار من با چشم دل ببین که چه‌سان دوست دارمت یادم نمی‌کنی و نمی‌جویی‌ام ولی روزی هزار مرتبه در یاد ، آرمت هرشب به لوح سینه‌ی در خون نشسته‌ام با خون دل ، به خامه‌ی مژگان ‌نگارمت از آن دمی که پا به خیالم نهاده‌‌ای دیوانه‌وش به دیده‌ی دل می‌گذارمت ذهن مُشوّشم ، شده تقویم عاشقی در خلسه‌ی خیال و جنون می‌شمارمت ای آهوی رمیده‌ی دشت جنون! که خود صیاد دل شدی و من اکنون شکارمت ؛ هرگز گمان مکن که اگر غافل از منی آنی؛ به دستِ غفلتِ گردون سپارمت از این خزان تب‌زده بیرون بیا ببین در انتظار ِ رویش فصل بهارمت ای نخل عشق! روی زمین نیست جای تو آری! بیا به سینه‌ی دلخون بکارمت تا لحظه‌‌ای که می‌رسد از راه، پیکِ مرگ یک کهکشان ، نگاهم و در انتظارمت سرخوش ز جام دلکش (ساقی) نمی‌شوم سرمستی‌ام تویی که هم اکنون خمارمت. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا