eitaa logo
شراب و ابریشم...
4.1هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
661 ویدیو
11 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم شاگردقرآن ایده‌پرداز نویسنده سخنران مدرس دانشگاه مربی نوجوان مجری
مشاهده در ایتا
دانلود
. چند نفر از اعضای محترم کانال پیام دادند و گفتند که مریض دارند و از من خواستند التماس دعاشون رو در کانال قرار بدم. لطفا برای شفای تمام بیماران و بصورت خاص برای این بزرگوارانی که چشم امید به دعای شما عزیزان بستن دعا کنید.🙏 .
. چند روزه یه کار خوب یاد گرفتم خواستم به شما هم آموزش بدم. هر کی پیام میده و علیه شهید رئیسی حرفِ رایگان می‌زنه بدون هیچ صحبتی بلاکش می‌کنم. شما هم همین کارو بکنید. افرادی که هنوز دست از سر دولت شهید برنداشتن و هنوز دارن تخریب می‌کنن و تهمت می‌زنن اصلا ارزش وقت گذاشتن ندارن. من قبلا سعی می‌کردم باهاشون صحبت کنم، متوجه بشن دارن اشتباه می‌کنن ولی الان فقط بلاک! ارزش حرف زدن ندارن. وقتی خدا رئیسی رو جلوی چشم تمام عالَم تا عرش بالا برد، کسی که این همه عزت رو ندیده باشه و هنوزم نپذیرفته باشه بهره‌ای از عقل نبرده و برای عاقلان جایز نیست که وقتشون رو حرومِ این بزرگواران کنند. بلاک و تمام. .
چهارمحال که می‌گن آدم فکر می‌کنه قراره درباره‌ی چهار تا چیز محال حرف بزنن، چهارمحال بختیاری، چهار تا چیزی که واسه بختیاریها محاله! می‌دونم این نیست معنیش ولی بهش میاد که این باشه! بعد با خودم فکر میکنم یعنی اون چهار تا چیزی که محاله واسشون چیه؟ من بهمن که بعنوان مربی نوجوان رفته بودم بهبهان، معنی یکی از این محال‌ها رو درک کردم. باورم نمی‌شد تو ایران، تو کشور خودمون باشند آدمایی که زیارت امام رضا جان براشون یه آرزوی محال باشه! واسه ما خراسونیا این اصلا قابل هضم نیست ولی این یه واقعیت تلخه! تو این کشور هستن آدمایی که زیارت امام رضا جان براشون انگاری محاله! بس که راهشون دوره، بس که گاهی دستشون تنگه، بس که بلیط گرونه، نمی‌دونم دلایلش دقیقا چیه ولی می‌دونم که زیارت براشون انگاری محاله... حالا یه کاروان از اون آدمایی که بعضیاشون زیارت واسشون واقعا محاله قراره مشرف بشن مشهد. مدیر کاروانشون می‌گفت بعضیاشون آخرین بار ۲۰ سال پیش اومدن مشهد، یاد خودم افتادم که اگه ۲۰ روز فاصله بیفته مشهد رفتنام دادم بلند میشه که آی من زیارت نرفتم، حالا اینا صحبت ۲۰ روز و ۲۰ هفته و ۲۰ ماه نداشتن، صحبتشون سر ۲۰ ساااال بود، الله اکبر، خدا به دلهاشون قرار بده، چطور تاب آوردن ۲۰ سال دوری رو؟ فدای امام رئوف بشیم که منت گذاشته سرِ ما و اذن داده که پایان‌بخشِ این فراق ما باشیم و ما راهو هموار کنیم تا زائرای راه دورش به آغوش پر مهرش برگردن... به مدد شما تا اینجا بخش بزرگی از هزینه‌ها تأمین شد الحمدلله رب العالمین نیت کنید به نیابت حضرت زهرا، جفت و جور کنیم هزینه‌های زائرای جگرگوشه‌ی خانوم رو. بسم الله...
6037998170738750
.
@tarannomat a44ffb46f61dde5b06a7b7fbaa3c52a024819730-480p-mc.mp3
زمان: حجم: 16.74M
این صدای عزیز این شعر حزین این حزن عمیق این نوای سینه‌زنها این ضربِ دست و سینه‌ها این آواها از دلِ بهشته از دلِ بهشت چه مداحیِ نازنینی بود که امشب روزیِ من شد... الحمدلله رب العالمین مداحی رو از کانالی که آیدیش روش نوشته شده برداشتم.
شراب و ابریشم...
. شب دوم اسارت! با طوفانی که امروز عمه توی کوفه به پاکرد، بساطِ تمام هلهله‌ها و جشن‌ و پایکوبی‌ها ج
. شب سوم اسارت شب از نیمه گذشته، هر کی هر جا و با هر حالی که بوده خوابش برده، عمه اما هنوز بیداره! رباب خاتون انگار قدرت تکلمش رو از دست داده و جز اسم تو هیچی یادش نمونده، کمتر حرف می‌زنه، بیشتر گریه می‌کنه و دائم اسم تو رو تکرار می‌کنه. بچه‌ها مرتب بهونه‌ات رو می‌گیرن، کاروان‌دارها گاه و بی‌گاه هجوم میارن و گاهی سرعت شلاق از سرعت دویدنِ عمه بیشتره و قبلِ رسیدنِ عمه، ضربه به بچه‌ها اصابت می‌کنه! ما حدود هشتاد نفریم و عمه فقط یک نفره! شب از نیمه گذشته، همه با بدنهای مجروح و دلهای محزون، هر طور که بوده خوابشون برده، عمه ولی هنوز بیداره... @sharaboabrisham
. اَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ أَهْلِ الْكِساءِ، اَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَباءِ... سلام بر پنجمين نفر از اصحاب كساء؛ سلام بر غريب غريبان، حسین...💔 ▪️فرازی از زیارت ناحیه مقدسه .
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
آدمیزاد وقتهایی که دلش از این آبیِ پُررنج می‌گیرد کجا را دارد برود؟ برای این کهکشان بالاخره یک راه خروجی تعبیه کرده‌اند حتما؟ نمی‌شود که ما را ریخته باشند روی یک کُره و هیچ راه دررویی هم برایمان نگذاشته باشند! یعنی منظومه‌‌ی ما راهروی اضطراری ندارد؟! اگر نداشته باشد پس آدمها مضطر که می‌شوند چجوری باید خودشان را نجات بدهند؟ راستش من فکر می‌کنم خدا وقتی داشت این منظومه را می‌ساخت، فکرِ همه چیزش را کرد، حتی فکر راهِ فرارش را! همه‌ی جاده‌های منتهی به مشهد؛ از چهار سوی عالَم، راه درروهای این کهکشانند! کار اگر بیخ گرفت، آدمیزاد باید دست راستش را بگذارد سمت چپِ سینه‌اش و با سرعت حرکت کند سمت مشهد تا از حادثه‌ها جانِ سالم به در برد! خدا وقتی دست به خلقت برد اول از همه فکرِ جانِ آدمیزاد را کرد و برای رهایی از وقتهایی که آدم، لت و پار از غم و حادثه، یک گوشه از این کهکشانِ اندوه، گیر می‌افتد، باب‌الجواد را تعبیه کرد! خدا وقتِ آفرینش، همان اولِ کار، مشهد را گذاشت مرکزِ امداد و نجاتِ کهکشان تا نشان بدهد راضی به مُردنِ آدمها نیست و دلش نمی‌خواهد آدمیزاد یک‌مرتبه بیفتد و تمام کند! خدا مشهد را آفرید تا آدمیزاد بعد از هر بار جان دادن، دوباره راهی برای زنده شدن پیدا کند... مشهد، راهکار خدا بود برای احیای فرزندِ آدم بعد از هر مرتبه جان کندن... ✍ملیحه سادات مهدوی ❌نشر فقط با منبع https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
. آفتابِ مستقیمِ سرِ ظهر با عربده‌ی مردهای جنگی و شلاق‌هایی که به پهلوی ما کوبیده می‌شد، همه چیز را برای عصبی شدن و از کوره در رفتن فراهم کرده بود، ولی همینکه ما را جلوی آنها به صف کردند، خشم‌ها در ما فروخفت و تواضعی که کمتر در تیره‌ی خودمان سراغ داشتم در رگهای‌مان جریان گرفت، ما همه آرام گرفته بودیم، بی آنکه خودمان بدانیم در آن هیاهویی که شترِ صحرا را رَم می‌داد چطور اینهمه آرامیم! من به جهتِ سال‌هایی که از عُمرم گذشته بود از دیگر همراهانم موقرتر و آرام‌تر بودم و قدم‌هایم را سنگین‌تر برمی‌داشتم. سرم را پایین انداخته بودم تا تیغِ آفتاب بیشتر از آن آزارم ندهد، که یک‌باره قابِ چشم‌هایم پر شد از بانویی بلندبالا که تا آن روز در هیبت و عظمت شبیهش را ندیده بودم. بانو بی توجه به آنهمه عربده و هیاهو بین ما قدم می‌زد و ما را از چشم می‌گذراند، انگار که دنبال انتخاب چیزی بود که یک‌باره چشمش من را گرفت! نزدیک آمد، دستی به سر و رویم کشید، تپش قلبم بالا گرفت، آنقدر هیجان‌زده شده بودم که هر لحظه نزدیک بود زیر نوازش دستهایش قلبم از سینه کَنده شود، دوستش داشتم بی آنکه بدانم کیست. بانو دوباره سمت جمعیت برگشت دستِ بانوی دیگری را گرفت و از جمع جدا کرد و سمت من آورد، بعد با مهربانی و صبوریِ تمام کمکش داد تا بر پشت من بنشیند، خوب که از ایمن بودنش مطمئن شد آمد کنار گوش من و آرام در گوشم گفت: مراقبِ راکبت باش، او بانویی از بانوانِ حرمِ رسولِ خداست و فرزندی از فرزندانِ ابی‌عبدالله در بطن اوست! بانو، بارانِ کلمه‌هایش را در گوش من ریخت و جانم را حیاتی تازه بخشید، احساسی توأم از فخر و هیجان و ترس در من دمیده شده بود، من می‌ترسیدم که به راکبم آسیبی برسد و شادِمان بودم از اینکه برای آن مأموریت خطیر و حملِ بانویی از آل‌الله انتخاب شده بودم... آن بانوی بلندبالا بعد از آنکه راکبم را به هزار احترام و حفاظت بر من سوار کرد و آنچه را که باید در گوشم زمزمه کرد، رفت تا سایرین را نفر به نفر بر دیگر مرکب‌ها سوار کند... نگاهم بی‌اختیار دنبال آن بانو کشیده می‌شد، من که تمام عمر در خدمت پهلوانانِ عرب بودم تا آن روز زنی اینچنین استوار و پر صولت به چشم ندیده بودم، زنی که هیبتش عربده‌ی مردهای وحشی را به سکوت وامی‌داشت... ✍ملیحه سادات مهدوی ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 جهت کمک به تأمینِ هزینه‌های زائران رضوی👈اینجا اجرتون با مهربان‌امامی که شُهره به رئوفه🌱 .