معنی درد همین حال ِمن از دوری توست ،
مابقی را که همه عالم و آدم دارند . . .
#شهید_علی_پیرونظر
از شهدا رسم زندگی را بیاموزیم
از خصوصیات خیلی قشنگ علی آقا این بود که به مناسبت های مختلف برایم کادو می خرید . هر جا که می رفت حتی خودم هم اگر همراهش بودم باز هدیه ای می خرید . هر هفته که دانشگاه می رفت و آخر هفته به خانه بر می گشت دست خالی نمی آمد ...
به اعیاد مذهبی اهمیت بیشتری می داد مثلا اگر عید نوروز یک روسری می خرید عید قربان و عید غیر و فطر حتما طلا می خرید هر چند تکه ای کوچک .
هر چند من با علی آقا تنها یکسال .. کم تر را تجربه کردم ولی در همان مدت کوتاه در عید قربان و غدیر برایم انگشتر خرید و هنوز هم به یادگار دارم .
این روزها که علی آقا نیست اخلاق خوبش را در خانه حفظ کرده ام و در اعیاد دینی و مذهبی برای عزیزانم کادو می خرم و می گویم این از طرف بابا علی .............
#شهید_علی_پیرونظر
دانشجو معلم شهید علی پیرونظر
جمعی دسته ۳ گروهان عاشورا . گردان زهیر . لشگر ده سیدالشهدا
خاطرات خود نوشت شهید از لحظه اعزام تا شهادت
شهیدی که تنها یازده ماه از زندگی مشترکش می گذشت که آسمانی شد
خاطراتی شیرین اما کوتاه از یک زندگی عاشقانه
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
🌐کانال شهید علی پیرونظر
عضو شوید👇
🆘 eitaa.com/sharikerah
#حبمدافع
هیچ کس جز آنکه دل
به خدا سپرده است ،
رسم دوست داشتن را نمی داند
_شهید آوینی
پنجشنبه ۶۶/۸/۲۱
بعد از صبحانه و کمی کشتی گرفتن ظرفها را جمع کردم . ساعت ۹ رفتم کلاس ادبیات تا ساعت ۱۰/۵ بعد با علیرضارفتیم تعاون و پلاکش را گرفت آمدم چادر . ظرف ها را بردم شستم . و تورج هم آمد و کمکم کرد بعد مشغول شستن لباس هایم شدم . بچه ها رفته بودند شهر . نزدیکی های ظهر بود که کارم تمام شد غذا گرفتم و مشغول چرت زدن بودم که علیرضا آمد وگفت که علی برایت نامه آمده است کلی خوش حال شدم و سر از پا نمی شناختم چندین مرتبه آن را خواندم .
ساعت ۳ بچه ها از شهر آمدند .عصر کمی با علیرضا بودم موقع اذان آمدم غذا را گرفتم و حاضر کردم بعد رفتم سراغ نماز جماعت شام خوراک لوبیا داشتیم علی سالاروند بعد از شام رفت سراغ آقای علی آبادی که به چادر ما بیاید و بعد از چندی آمد . همه بچه ها مشکلات و حرفهای خودشان را گفتند . در آخر حرفش هم خاطره هایی از عملیات کربلای ۸گفت بعد هم گفت فردا لوازم را تحویل می گیرد وبعد به مدت ۱۰ روز مرخصی می روید من هم شروع کردم به جمع آوری لوازم شخصی . بعد از کمی صحبت ساعت ۱۱ بود که خوابیدیم .
#شهید_علی_پیرونظر
#خاطرات
#هشت_سال_دفاع_مقدس
#گردان _زهیر
@sharikerah
صبح روز ۲۳ آبان ماه سر کار بودم . نشستن پشت میز برایم خیلی سخت شده بود . خیلی ضعیف و لاغر شده بودم . احساس کردم کسی با انگشت به پنجره اتاق زد . برگشتم نگاه کردم کسی نبود . دوباره مشغول کار شدم که در اتاق باز شد و علی آقا با ساک وارد شد . مات و مبهوت تا چند دقیقه ای فقط نگاهش کردم . بعد اعتراض کردم که چرا بی هوا آمدی اگر بترسم و اتفاقی برای بچه مان بیفتد چی ؟
یک صندلی را جلو کشید و کنار میزم نشست . دستش را زیر چانه اش گذاشت و با اخم گفت چرا اینقدر لاغر شده ای ؟ لبخندی زدم و چیزی نگفتم . ساکش را گذاشت و از اتاق بیرون رفت و قتی آمد دیدم چند سیخ جگر خریده که با اصرار زیاد به خورد من داد .
بعد از ساعت اداری به خانه مادرم رفتیم و علی آقا زنگ زد و به مادرش خبر داد که آمده است . آن شب با شنیدن آمدن علی آقا همه به خانه پدرم آمدند. برادرم علی تازه از منطقه آمده بود .
محمد برادر بزرگم و محسن برادر کوچکم در منطقه بودن . مادرم بساط شام را آماده کرد ودر آخر شب پیاده به خانه خودمان رفتیم . و مقدار زیادی هم در کنار مادر علی آقا بیدار ماندیم.
دلم میخواست این ده روز مرخصی علی آقا هرگز تمام نشود .
روزهای خوشی که مثل برق و باد گذشت 😔😔
آیت اللہ جوادی آملی:
ما برای اینکه از #دعای_شهدا برخوردار باشیم، باید در مسیر آنها حرکت کنیم و بدانیم، دعای شهدا، جزو دعاهای مستجاب است....
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
هر موقع به بهشت زهرا میرفت..
آبی برمیداشت و قبور شهدا رو می شست!
میگفت:
با شهدا قرار گذاشتم که من غبار رو از روی قبرهای آنها بشورم و آنها هم غبار گناه رو از روی دل من بشورند!
#شهیدرسولخلیلی
#خــادم_الــشـهـیـد
سه شنبه ۶۶/۹/۳
امروز ساعت ۴ با صدای ساعت بیدار شدم . بعد از کمی شاهده هم از خواب بیدار شد . لوازم را جمع کردم و لباس هایم را پوشیدم . بعد از زیر قران من را رد کرد و خداحافظی کردم وتا وقتی که در تاریکی گم نشده بودم او همچنان جلو درب ایستاده بود . آمدم سوار اتوبوس شدم ساعت ۷/۵ رسیدم تهران بعد آمدم خیابان طالقانی .و تا جلو لانه جاسوسی آمدم . چون اعزام به جبهه بود راه ها را بسته بودند و تا پادگان ولی عصر پیاده آمدم .واز آنجا به پادگان نیروی هوایی سپاه. باید پادگان را دور می زدم .در همین موقع داود سلیمانی با ماشین پدرش آمد و با همدیگر وارد شدیم .بعد از کمی علیرضا بود که جلو آمد و دیده بوسی کردیم و رفتیم پیش بچه های گردان ساعت ۸ بود اما عده ای هنوز نیامده بودند .من ساکم را گذاشتم و رفتم سراغ مصطفی و او نبود .رفتم پادگان تا ساعت ۱۲ آنجا منتظر بودیم بعد گفتند ناهار ونماز را بخوانید بعد حرکت کنیم . علی دهقان هم پلاکش را فراموش کرده بود گفتم اگر بشود موتور بیاورم با هم برویم . از پادگان خارج شدم با تاکسی رفتم میدان سپاه .از تاکسی پول خورد گرفتم و به ساوه زنگ زدم و با شاهده صحبت کردم . از آنجا رفتم خانه بابا بزرگ . سفره پهن بود . چند لقمه ای غذا خوردم موتور را گرفتم آمدم پادگان . دیدم بچه ها سوار شده اند راننده گفت حرکت می کنیم گفتم چند لحظه صبر کنید من موتور را به خانه برگردانم گفت باشد سریع رفتم خانه . مصطفی با موتور من را رساند سر خیابان سرباز . دیدم اتوبوس ها رفته اند سریع آمدیم پشت آن ها رسیدیم و اشاره کردم نگه دارد . ومن سریع از موتور پیاده شدم و سوار شدم بعد آمدیم خانه معاون گروهان که پدرش فوت کرده بود بعد از خواندن فاتحه حرکت کردیم ساعت ۳/۵ جاده ساوه بودیم که برای خوردن ناهار و نماز خواندن نگه داشت . ساعت ۵ رسیدیم ساوه واز آن جا عبور کردیم . ساعت ۸/۵ همدان بودیم شام مهمان گردان بودیم . بعد حرکت کردیم ساعت ۱۱/۵ سنندج رسیدیم . پیاده شدیم و چادرها را مرتب کردیم و بعد از پهن کردن پتوها خوابیدیم . همگی خسته و کوفته بودیم و زود خوابمان برد
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
داشت جا می ماند😔
خاطرات خود نوشت دانشجو بسیجی شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆
🌱شرط عشق ، جنون است ...
ما که ماندیم مجنون نبودیم ...
#شادی_روح_شهدا_صلوات
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر
از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت
خاطراتی که باید به نسل های آینده منتقل شود .
کانال دانشجو معلم شهید علی پیرونظر را به دوستانتان معرفی کنید .
بودن شما در این کانال اتفاقی نیست
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
🌐کانال شهید علی پیرونظر
عضو شوید👈 eitaa.com/sharikerah
شب عید غدیر بود که زنگ زد و گفت حاضر شو می آیم دنبالت .
لباس پوشیدم و آمدم توی حیاط نشستم تا علی آقا بیاید . همیشه سر موقع می رسید و کم تر می شد که منتظرش بمانم . کفش هایش را که از زیر درب دیدم دویدم و در را باز کردم و باز همان تبسم شیرین . مسیر فردوسی تا میدان مخابرات را پیاده آمدیم .واو چقدر صبورانه با من هم قدم می شد و من چقدر آهسته راه می رفتم . از حرف هایش،که طی مسیر می زد لذت می بردم . به کسی یا چیزی توجه نداشت. تمام حواسش، به خودمان بود . بوی امید و نشاط از تمام کلماتش حس می شد . در صورتی که پر از رنج بود اما مخلص و با تقوا .بدون اینکه بگوید
مستقیم رفت سراغ طلا فروشی
وارد مغازه که شدیم انگشتری را سفارش داد . اشاره کرد به من و گفت کدوم قشنگه ؟
گفتم هفته پیش عید قربان برایم انگشتر خریدی . لزومی نداره دوباره انگشتر بخری .
لبخندی زد و گفت عید غدیر ه ..... بعد از خریدن کادو را گرفت طرفم و گفت عیدت مبارک . همه نگاهمان می کردن . و من با خودم می گفتم خدایا من چقدر خوشبختم .
برایش اعیاد مذهبی خیلی اهمیت داشت خصوصا عید غدیر .
از طلا فروشی که بیرون آمدیم جعبه شیرینی خرید و به منزل پدرم آمدیم ....
بیشتر هدایایی که در دوران عقد علی آقا برای من خریدن مربوط به اعیاد و مراسم های دینی و مذهبی هست از گل سر گرفته تا پارچه و لباس . اما فقط در عید غدیر و قربان برایم طلا خریدن
رسم زندگی را از شهدا بیاموزیم
اولین و آخرین هدیه عید غدیر 🦋
@sharikerah
#نماز سفر آسمان است ؛
و سفر آسمان را باید با دل بروی ...
" شهید آوینی"
منطقه غرب کشور قبل از عملیات بیت المقدس ۲ . دی ماه ۶۶
صف دوم از چپ شهید علی پیرونظر . شهید علی دهقان منشادی
@sharikerah
چهارشنبه ۶۶/۹/۴
ساعت ۶ بیدار شدم و نمازم را خواندم بعد از صبحانه دیدم داخل جعبه من موش رفته و مقداری خسارت زده . آن را تمیز کردم بعد رفتم سراغ دوربین و باطری هایش را عوض کردم اما باز فلاش آن کار نمی کرد . لشگر رفته بود میاندوآب و قرار بود که گردان های قمر بنی هاشم و حضرت زینب با همدیگر برویم آن جا . در طویله هایی که آن جا بود مستقر شویم . نزدیک ظهر علی دهقان مقداری لوازم اهدایی آورده بود .من بر داشتم و یکی هم برای علیرضا برداشتم بعد از ناهار با حمید رفتیم حمام و ساعت ۳ آمدیم چادر . امروز یک عکس از علی دهقان و مصیب دارابی انداختم . اهدایی علی دهقان مال خانمی بود که ناراحتی قلبی داشته و تازه عمل کرده از مغازه ها و خانه ها پول جمع می کرده و کاموا می خریده و زن های همسایه طی این ده روز برای رزمندگان ژاکت و پلیور و کلاه برای رزمندگان می بافند . و آقای دهقان می آورد .
ساعت ۴/۵ علی سالاروند چون نام تیم ما نام برادر شهیدش بود برای پنج نفر اعضای تیم بلوز ورزشی خرید و کادو کرد و به ما داد . از او تشکر کردیم و دیده بوسی کردیم و نام برادر شهیدش را زنده کردیم .بعد رفتم پیش آقای فخیمی و از پیراهن جدیدش تعریف کرد .بعد آماده شدیم برای نماز . بعد از شام آقای غلامی هم آن جا دعوت داشت . شام سیب زمینی و برنج بود یکی از بچه ها مقدار زیادی الویه از خانه آورده بود . بعد آقای غلامی هم از گذشته های خودش و دیگران تعریف کرد بعد به چادر خودمان آمدم و کمی نشستیم وبعد وضو گرفتم و مسواک زدم و آماده خوابیدن شدم
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_علی_دهقان_منشادی
@sharikerah
🌹🍃تاریخ پر افت و خیز ۴۳ساله انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس با اینکه مملو از چهره ها و شخصیت های بزرگ و تاثیرگذار ایثارگری شده که برای هم نسلان و نسل های آینده الگو بوده اند اما کمتر شخصیتی را می توان یافت که این مسیر را با پشت پا زدن به میز قدرت و با بصیرت و ولایتمداری آغاز کرده و تا انتها پیموده باشد حاج قاسم سلیمانی یکی از معدود شخصیت های تاریخ معاصر بود که با ثبات قدم در مسیر حق گام برداشت .
🌤این سردار سرافراز خستگی ناپذیر سپاه اسلام که از دوران جوانی تا لحظه شهادت در جبهه حق علیه باطل به مجاهدت پرداخت به اذعان همرزمان و دوست دارانش بدون کوچکترین لغزشی یکی از مخلص ترین سربازان ولایتمدار جبهه مقاومت منطقه خاورمیانه بود.