eitaa logo
شهید علی پیرونظر
460 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
383 ویدیو
0 فایل
دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ هیچکس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید @shahede_shayan ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
قافله رفت و در این معرکه ما ماندیم و مشتی خاطره! و لبخندهایی که اشک را هدیه‌ی دیدگانمان می‌کند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🌴🕊🌹🕊🥀 از زخم شناسنامه دارند هنوز در مسجد خون اقامه دارند هنوز آنان همه از تبار باران بودند رفتند ولی ادامه دارند هنوز 🥀🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت که گرفت با کسی درد ودل کن که آسمانی باشد این زمینی ها در کار خودشان هم مانده اند @sharikerah
هـر صبـح ؛ کز نسیمِ شما🍃 بیـــــدار گشته‌ ام رنگِ گل و طراوت گلشن گرفته‌ام🪴|•° صبحتون و عاقبتمون شهدایی🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ کس جز آنکه دل به خدا بسته است معنی دوست داشتن را نمی فهمد @sharikerah
🚩یالثارات الحسین 🤲 خدایا از تو می‌خواهیم نه مثل توّابین و مختار، پس از واقعه و نه حتی مثل حر، میان واقعه بلکه مثل عباس در تمام واقعه و مثل مسلم، پیشتاز واقعه همواره در غيبت و ظهور، مطیع بی‌چون و چرای کسی باشیم که مدعی محبت و ولایت او هستیم و به انتظارش ایستاده‌ایم صلوات الله علیهم أجمعين 🤲 اللهم لیّن قلبی لولیّ أمرک واستعملنی بطاعتک 🏴اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شنبه ۶۶/۹/۱۴ ساعت ۵/۵ صبح بیدار شدیم و با علی دهقان رفتیم سراغ آب . گل هیچ قدرتی برای رفتن نگذاشته بود آمدیم با هر مکافاتی بود نماز را به جماعت خواندیم و چون هوا بد بود و زمین گل ‌ صبحگاه نداشتیم . ساعت ۸/۵ دیدم چادر خیس شده و آب باران داخل چادر می آمد . رفتیم بیرون و هر کس مشغول کاری شد من وعلی دهقان کمی بررسی کردیم و سنگ های کنار چادر را بیرون آوردیم . باران شدید تر شده بود با سختی فراوان چند عدد پلیت آوردیم و کنار چادر جا گذاشتیم . و جویی کوچک درست کرده بودیم . تمام لباس ها و بادگیرهایمان مملو از گل شده بود دست ها را شستیم و آمدیم داخل چادر نماز را به جماعت خواندیم .ساعت ۳ خبر دادند برادر علی آبادی می خواهد سازماندهی دسته ها را عوض کند . در حسینیه از اول مسئول دسته ها و معاون و بعد مسئولیت بچه ها را تعیین کردند و من آرپی جی زن شدم و از دسته قبلی ما فرزاد رشیدی .حمید فرد آزاد و مصیب دارابی و علی دهقان به گروه ۴ منتقل شدند بعد آمدیم چادر خودمان . تصمیم گرفتیم به برادر علی آبادی بگوییم . من وعلی دهقان رفتیم سراغش . آمد چادر ما کمی صحبت کردیم که ما جمع بودیم . جدا نکنید و از نظر نیروی بدنی با همدیگر میزان بودیم . کلا قبول کرد و گفت شب خبر می دهد . از دست او هم من ناراحت بودم چون صبح وقتی رفتم مرخصی برای شهر بگیرم هر کاری کردم قبول نکرد . شام مسئول گروهان بعثت برادر مصطفی غلامی مهمان ما بود قرار بود برادر علی آبادی بیاید اما نیامد وساعت ۷ بعد از کلی صحبت از عملیات ها و تجربیات خودش . شام خوردیم بعد گفتند چادر۳ جلسه است وهمه آنجا هستند بعد از عوض کردن لباسم به چادر آن ها رفتیم برادر علی آبادی صحبت کرد در مورد جابجایی که به هیچ عنوان قابل قبول نیست گفت کار خیلی خیلی نزدیک است به هیچ وجه مرخصی شهری داده نمی شود و به‌هیچ کس پایانی نمی دهند .مثل اینکه عملیات در غرب هست . در پایان به چادر خودمان آمدیم .کمی صحبت کردیم بچه ها با همدیگر شوخی می کردند و التماس دعا می گفتند و هر کس از شهادتش صحبت می کرد . یا به صورت جدی یا شوخی . بعد کم کم بچه ها به فکر نوشتن وصیت نامه افتادند . من هم تصمیم گرفتم در اولین فرصت وصیت نامه بنویسم . دریک لحظه یاد شاهده افتادم و قول هایی که به او داده بودم . و از همه بدتر اینکه خبری از او ندارم . و خودم می دانم که او حالا چه چیزی می کشد وچه مشکلاتی دارد و چه غصه و غم هایی می خورد و هزاران هزار از این فکرها . ادامه دارد .‌‌‌‌.............. @sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆