📣 محفل انس با قرآن کریم
🟢 دبستان شاهد شهید پیرونظر ساوه
🔻با حضور حجت الاسلام رحیمی امام جمعه، مصطفی قربانی ، مدیر آموزش و پرورش، کارکن مسئول کانون های فرهنگی مساجد و قاریان برجسته فرهنگی
🔻 تحسین فضای فرهنگی دبستان و قدردانی از مسئولان آن، و بیان برخی از احکام نماز برای دانش آموزان توسط شخص امام جمعه نیز انجام گرديد.
در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او، حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند.
📜بخشی از #وصیتنامه:
✔️شما چهل روز دائم الوضو باشید. خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.
✔️نمازهای #واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای #اجابت به روی شما باز میشود.
✔️سوره #واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید. خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم. بعد از نمازهای یومیه #دعای_فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید. زیرا امام منتظر دعای خیر شما است.
✔️اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم. به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد #شهید شود. خداوند سریع الاجابه است پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است.
🌷شهید مدافع حرم
#سجاد_زبرجدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷
شهید صدرزاده:
وقتی کار فرهنگی را شـــروع میکنیم
اولین چیزی را که باید با آن بجنگیم خودمان است
#شهید_صدرزاده
.
🌸 همچو گل
☀️ کز دیدنِ خورشید
میخندید به صبح ...
💕 قلب من در هوسِ
خنده تو
غرقِ نیاز است هنوز ...
#شهید_علی_پیرونظر
سه شنبه ۶۶/۱۰/۱۵
صبح ساعت ۵ بیدار شدم و نماز خواندم و بعد از نماز صبح آماده شدیم برای صبحگاه . هوا از شب گذشته بدتر شده بود و همچنان برف می بارید و موقع صبحگاه هم برف می بارید و همگی زیر برف نشستیم پاها و کمرم درد می کرد .برادر سید رضوی صحبت کرد و بعد آمدیم صبحانه خوردیم . چندین روز است برای مرخصی شهری اصرار می کنم اما موافقت نمی شود . برادر عزیزی آمد وگفت می خواهد مرخصی برود و هر کس کار واجب دارد مرخصی بگیرد من و علی دهقان هم گفتیم به ما هم بدهید . پرسید پیرونظر تو کار واجب داری ؟ گفتم فقط تلفن .
علی دهقان هم گفت کارم خصوصی هست . گفت نمی شود . من و علی دهقان عصبانی شدیم و شروع کردیم به بحث کردن و یک حالت درگیری گرفت . بعد از چندی نوشت و داد و گفت شما بروید و بعد سعادت عزیزی هم گفت من هم می آیم بعد شیرازی هم گفت من هم می آیم در همین موقع مرخصی مصیب را به تهران نوشتند و دادند بعد او رفت دنبال کارهایش .حدود ساعت ۹ بود که حرکت کردیم و نرسیده به دژبانی یک اتوبوس آمد و همگی سوار شدیم و به دژبانی که رسید تعداد زیادی هم آن جا سوار شدند و بعد از کمی توقف حرکت کرد و همچنان برف می بارید و جاده هم یخ زده بود و لغزنده بود و کمی که حرکت کردیم به بزرگترین و لغزنده ترین سرازیری پیج رسیدیم و در پایین هم یک تریلی مانده بود و نمی توانست بیاید بالا و اتوبوس ما کمی به طرف پایین رفت و جلو اتوبوس به طرف کوه رفت و راننده ترمز گرفت و عقب اتوبوس شروع
به گردش کرد به طرف پرتگاه می رفت هیچ کنترلی در کار نبود و اتوبوس به طرف پایین پیچ حرکت کرد خلاصه با فاصله کمی به پرتگاه ایستاد
ادامه دارد .......
@sharikerah
چهارشنبه ۶۶/۱۰/۱۶
صبح ساعت ۶ بود که بیدار شدیم و نماز را خواندیم بعد تا ساعت ۸ صبح آن جا بودیم و با همدیگر خاطره تعریف کردیم و بعد تصمیم گرفتیم به شهر مراغه برویم . اول به اداره پست رفتیم دو بسته برای علی آمده بود آن ها را تحویل گرفتیم و گذاشتیم آنجا . بعد رفتیم به گاراژ و سوار اتوبوس شدیم ودحرکت کردیم . بعد از چندی گفتن راه بر اثر لغزندگی بسته است و دو ماشین تصادف کرده بودند و یک اتوبوس هم از جاده خارج شده بود . ۲۰ کیلو متر جلوتر هم مینی بوسی تصادف کرده بود و چپ کرده بود و له شده بود و معلوم بود تعدادی هم کشته گرفته است . ساعت ۱۰ به مراغه رسیدیم و مقداری در شهر گشت زدیم و علی کتابی در رابطه با تربیت کودک خرید و به من هدیه داد حدود ساعت ۱۱/۵ ناهار خوردیم و ساعت ۱۲ حرکت کردیم برای برگشت . ساعت یک میاندوآب بودیم و کارتن های کمک به جبهه را تحویل گرفتیم و حرکت کردیم با مینی بوس به اول جاده آمدیم و بعد پیاده شدیم و سوار یک تویوتا شدیم و ساعت ۳ مقر بودیم و هنوز ناهار نداده بودند . کمی استراحت کردیم و موقع نماز حسینیه بودیم .
راستی دیروز به علی آقا پشت تلفن گفته بودند که جبهه تربیت معلم شش ماه شده است بعد از نماز جریان را به مژد آرا و جولایی گفتیم و بعد شام خوردیم به مناسبت فوت ناگهانی برادر عباس بحرایی در تدارکات قران خوانی بود بعد داستانی از مثنوی برادر جولایی خواند و توضیح کامل داد و در راستای طوطی و بازرگان بود .
قبل از خواب چندین بار من و دهقان و سالاروند و گرشاسبی کشتی گرفتیم و بعد ساعت ۱۲/۵بود که خوابیدیم
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
@sharikerah