🌸 همچو گل
☀️ کز دیدنِ خورشید
میخندید به صبح ...
💕 قلب من در هوسِ
خنده تو
غرقِ نیاز است هنوز ...
#شهید_علی_پیرونظر
سه شنبه ۶۶/۱۰/۱۵
صبح ساعت ۵ بیدار شدم و نماز خواندم و بعد از نماز صبح آماده شدیم برای صبحگاه . هوا از شب گذشته بدتر شده بود و همچنان برف می بارید و موقع صبحگاه هم برف می بارید و همگی زیر برف نشستیم پاها و کمرم درد می کرد .برادر سید رضوی صحبت کرد و بعد آمدیم صبحانه خوردیم . چندین روز است برای مرخصی شهری اصرار می کنم اما موافقت نمی شود . برادر عزیزی آمد وگفت می خواهد مرخصی برود و هر کس کار واجب دارد مرخصی بگیرد من و علی دهقان هم گفتیم به ما هم بدهید . پرسید پیرونظر تو کار واجب داری ؟ گفتم فقط تلفن .
علی دهقان هم گفت کارم خصوصی هست . گفت نمی شود . من و علی دهقان عصبانی شدیم و شروع کردیم به بحث کردن و یک حالت درگیری گرفت . بعد از چندی نوشت و داد و گفت شما بروید و بعد سعادت عزیزی هم گفت من هم می آیم بعد شیرازی هم گفت من هم می آیم در همین موقع مرخصی مصیب را به تهران نوشتند و دادند بعد او رفت دنبال کارهایش .حدود ساعت ۹ بود که حرکت کردیم و نرسیده به دژبانی یک اتوبوس آمد و همگی سوار شدیم و به دژبانی که رسید تعداد زیادی هم آن جا سوار شدند و بعد از کمی توقف حرکت کرد و همچنان برف می بارید و جاده هم یخ زده بود و لغزنده بود و کمی که حرکت کردیم به بزرگترین و لغزنده ترین سرازیری پیج رسیدیم و در پایین هم یک تریلی مانده بود و نمی توانست بیاید بالا و اتوبوس ما کمی به طرف پایین رفت و جلو اتوبوس به طرف کوه رفت و راننده ترمز گرفت و عقب اتوبوس شروع
به گردش کرد به طرف پرتگاه می رفت هیچ کنترلی در کار نبود و اتوبوس به طرف پایین پیچ حرکت کرد خلاصه با فاصله کمی به پرتگاه ایستاد
ادامه دارد .......
@sharikerah
چهارشنبه ۶۶/۱۰/۱۶
صبح ساعت ۶ بود که بیدار شدیم و نماز را خواندیم بعد تا ساعت ۸ صبح آن جا بودیم و با همدیگر خاطره تعریف کردیم و بعد تصمیم گرفتیم به شهر مراغه برویم . اول به اداره پست رفتیم دو بسته برای علی آمده بود آن ها را تحویل گرفتیم و گذاشتیم آنجا . بعد رفتیم به گاراژ و سوار اتوبوس شدیم ودحرکت کردیم . بعد از چندی گفتن راه بر اثر لغزندگی بسته است و دو ماشین تصادف کرده بودند و یک اتوبوس هم از جاده خارج شده بود . ۲۰ کیلو متر جلوتر هم مینی بوسی تصادف کرده بود و چپ کرده بود و له شده بود و معلوم بود تعدادی هم کشته گرفته است . ساعت ۱۰ به مراغه رسیدیم و مقداری در شهر گشت زدیم و علی کتابی در رابطه با تربیت کودک خرید و به من هدیه داد حدود ساعت ۱۱/۵ ناهار خوردیم و ساعت ۱۲ حرکت کردیم برای برگشت . ساعت یک میاندوآب بودیم و کارتن های کمک به جبهه را تحویل گرفتیم و حرکت کردیم با مینی بوس به اول جاده آمدیم و بعد پیاده شدیم و سوار یک تویوتا شدیم و ساعت ۳ مقر بودیم و هنوز ناهار نداده بودند . کمی استراحت کردیم و موقع نماز حسینیه بودیم .
راستی دیروز به علی آقا پشت تلفن گفته بودند که جبهه تربیت معلم شش ماه شده است بعد از نماز جریان را به مژد آرا و جولایی گفتیم و بعد شام خوردیم به مناسبت فوت ناگهانی برادر عباس بحرایی در تدارکات قران خوانی بود بعد داستانی از مثنوی برادر جولایی خواند و توضیح کامل داد و در راستای طوطی و بازرگان بود .
قبل از خواب چندین بار من و دهقان و سالاروند و گرشاسبی کشتی گرفتیم و بعد ساعت ۱۲/۵بود که خوابیدیم
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
@sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
چهارشنبه ۶۶/۱۰/۱۶
صبح ساعت ۶ بود که بیدار شدیم و نماز را خواندیم بعد تا ساعت ۸ صبح آن جا بودیم و با همدیگر خاطره تعریف کردیم و بعد تصمیم گرفتیم به شهر مراغه برویم . اول به اداره پست رفتیم دو بسته برای علی آمده بود آن ها را تحویل گرفتیم و گذاشتیم آنجا . بعد رفتیم به گاراژ و سوار اتوبوس شدیم ودحرکت کردیم . بعد از چندی گفتن راه بر اثر لغزندگی بسته است و دو ماشین تصادف کرده بودند و یک اتوبوس هم از جاده خارج شده بود . ۲۰ کیلو متر جلوتر هم مینی بوسی تصادف کرده بود و چپ کرده بود و له شده بود و معلوم بود تعدادی هم کشته گرفته است . ساعت ۱۰ به مراغه رسیدیم و مقداری در شهر گشت زدیم و علی کتابی در رابطه با تربیت کودک خرید و به من هدیه داد حدود ساعت ۱۱/۵ ناهار خوردیم و ساعت ۱۲ حرکت کردیم برای برگشت . ساعت یک میاندوآب بودیم و کارتن های کمک به جبهه را تحویل گرفتیم و حرکت کردیم با مینی بوس به اول جاده آمدیم و بعد پیاده شدیم و سوار یک تویوتا شدیم و ساعت ۳ مقر بودیم و هنوز ناهار نداده بودند . کمی استراحت کردیم و موقع نماز حسینیه بودیم .
راستی دیروز به علی آقا پشت تلفن گفته بودند که جبهه تربیت معلم شش ماه شده است بعد از نماز جریان را به مژد آرا و جولایی گفتیم و بعد شام خوردیم به مناسبت فوت ناگهانی برادر عباس بحرایی در تدارکات قران خوانی بود بعد داستانی از مثنوی برادر جولایی خواند و توضیح کامل داد و در راستای طوطی و بازرگان بود .
قبل از خواب چندین بار من و دهقان و سالاروند و گرشاسبی کشتی گرفتیم و بعد ساعت ۱۲/۵بود که خوابیدیم
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
@sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅🌙 گاهی باید تسبیح برداشت
یک گوشه نشست،
رو کرد به خدا و آروم گفت:
💌ربِ اِنَّی مَغلوبٌ فَانتَصِر
خدای من، من مغلوب شدم، مغلوب مشکلاتم، مغلوب اخلاق و عادتهای غلطم...
به دادم برس!