#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_سی_سه
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
بازکردن سنجاقهای موی سرم سخت بود که یهو دیدم نوید اومد کمکم کرد و توی صورت خیره شد و گفت:پاییز…!!!…میدونی تا الان دختری به زیبایی تو ندیدم تو روخیلی دوستت دارم و نمیخواهم از دستت بدم اما امشب میخواهم یه اعتراف کنم….،،…قول میدی به حرفهام خوب گوش کنی و کمکم کنی؟؟؟متعجب با خودم گفتم:نکنه یه زن دیگه یا دوست دختر داره و به اصرار باباش با من ازدواج کرده؟؟؟؟؟؟توی همین فکرا بودم که نوید گفت:قول میدی پاییز…..؟؟؟میخواهم حرفهای امشبم مثل یه راز بینمون بمونه…….توی چشمهای نوید خیره شدم و منتظر موندم تا رازشو برام تعریف کنه……نوید یه کم این پا و اون پا کرد و با من من گفت:میدونم که دوست داری امشب برات خاطره انگیز بشه …راستش من یه مشکلی دارم ونمیتونم با تو رابطه برقرار کنم و حتی بچه دار هم نمی تونیم بشیم ..متعجب فقط نگاه کردم آخه واقعا چیزی نمیدونستم و بی تجربه و خام بودم……
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#تلنگر
⭕️ گناه مثل میکروب است...
آلودگی اگر کم هم باشد اثر خودش را میگذارد. آدمهای زیرک به جای اینکه روی عبادت سرمایهگذاری کنند، روی ترک کار بد سرمایهگذاری میکنند.
گناه مثل سوراخ در کشتی است. رفته رفته کشتی را در آب غرق میکند. تَرَک روی سد باعث میشود، سد از بین برود. اول حرامها را بشناسید و بعد آنها را ترک کنید.
کسی که اصرار روی گناه دارد از چشم خدا میافتد انسان ممکن است، دچار گناه شود ولی هیچ وقت اصرار به گناه نمیکند.
اصرار به گناه باعث میشود تمام زحمات عمر انسان هدر رود چون لجبازی با خداوند است. امیرالمومنین فرمودند: پرهیز از گناهان سزاوارتر از انجام کارهای خیر است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#تلنگر
🔸به یکدیگر رحم کنیم! خداوند بر ما رحم
میکند ...
اکنون چشمانت را ببند ...
و برای همه آنانی که آرزویی دارند ،
بخواه تا به خواسته هایشان برسند.
من برای تو از عمق وجودم دعا میکنم،
تا هر آنچه بر دلت نشسته به لطف خدا
برآورده شود.
تو هم دعا کن برای آرزوهای دیگران ...
آنــوقت خواهی دید که
چگونه گره زندگی ات گشوده میشود.
به خدایی که تو را باور دارد ،
اعتماد داشته باش...
تو رسالتی عظیم بر دوش داری.
فقط دعا کافی نیست. حرکت کن
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌸یادت باشه...
۱- یادت باشه تا خودت نخوای هيچ کس نميتونه زندگيتو خراب کنه
۲- یادت باشه که آرامش رو بايد تو وجود خودت پيدا کنی
۳- یادت باشه خدا هميشه مواظبته
۴- يادت باشه هميشه ته قلبت يه جایی برای بخشيدن آدما بگذاری...
۵- منتظر هيچ دستی در هيچ جای اين دنيا نباش… اشکهايت را با دستهای خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند!
۶- زبان استخواني ندارد اما آنقدر قوي هست که بتواند قلبی را بشکند مراقب حرفهايمان باشيم.
۷- گاهی در حذف شدن کسی از زندگيتان حکمتی نهفته است. اينقدر اصرار به برگشتنش نکنيد
۸- آدما مثل عکس هستن، زيادی که بزرگشون کنی کيفيتشون مياد پايين
۹- زندگی کوتاه نيست ، مشکل اينجاست که ما زندگی را دير شروع ميکنيم
۱۰- دردهايت را دورت نچين که ديوار شوند ، زير پايت بچين که پله شوند…
۱۱- هيچوقت نگران فردايت نباش ، خدای ديروز و امروزت ، فردا هم هست
۱۲- ما اولين دفعه است که تجربه بندگی داريم ولى او قرنهاست که خداست…
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_سی_چهار
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
نوید وقتی دید حرفی نمیزنم از اتاق رفت بیرون…….من هم با هزار فکر و خیال خوابیدم……فردا صبح وقتی بیدار شدم رویا و مادرشوهرم هر کدوم برامون کلی صبحانه اورده بودند…….حالمو پرسیدند و من هم گفتم:خوبم….مادرشوهرم اصرار کرد صبحونه رو تا آخر بخورم….اصلا روم نشد بگم که من به این همه صبحانه احتیاجی ندارم……واین بزرگترین اشتباه و پنهانکاری بود که انجام دادم…..دو سه روز گذشت و برای ماه عسل رفتیم ترکیه…….تا از هواپیما پیاده و وارد خاک ترکیه شدیم نوید از این رو به اون رو شد…..نویدی کهتا آخرین دکمه ی پیرهنشو میبست و چهره و ظاهر مثبتی داشت رنگ عوض کرد و مدام بین خانمها بود و نگاه هیزشو ازشونبرنمیداشت……پیش خودم گفتم:کسی ندونه فکر میکنه همه فن حریفه در حالیکه هیچی نیست…..تمام سفرمون ،روزها من که تازه عروس بودم توی هتل میموندم و نوید بیرون پرسه میزد و هرزگی میکرد و شبها مست و با حال خیلی بدمیومد هتل...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌻🍃
⁉️بیایید موانعی که از رسیدن ما به خواسته مون جلوگیری میکنه رو بشناسیم👌
✅ پراکندگی ذهن
#ذهن ما وقتی پراکنده و آشفته است، کاری از دستش برنمیادو نمیتونه ما رو به سمت هدف پیش ببره اما وقتی تمرکز اون در یک نقطه جمع میشه قدرت زیادی پیدا میکنه و نفوذش چند برابر میشه ما به #خواسته هایمان نمیرسیم، چون روی اونها متمرکز نمیشیم ذهنمون پراکنده است و در لحظه، ممکنه چیز دیگه ای رو طلب کنه
✅ نمیدونم چه میخوام!
ما به خواسته هامون نمیرسیم چون واقعاً نمیدونیم چی میخوایم؟ گاهی هم به جای خودمان، اطرافیان، چیزهایی رو که میخوان به ما تحمیل میکنن و چون خواستهها واقعاً مال ما نیستن و ما هم واقعاً اونها رو نمیخوایم، پس عملاً به اونها نمیرسیم.
✅ نداشتن حس لیاقت
گاهی خواسته خیلی بزرگ، غیر قابل دسترس و غیر واقعی هست گاهی هم این ما هستیم که لیاقت، یا بهتر بگم آمادگی لازم رو نداریم و انگار اصلاً به نفعمون نیست که در اون زمان بخصوص به اون خواسته بخصوص برسیم، پس به اونها نمیرسیم، به همین سادگی!👀
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌸🍃
💟 تمرینِ پذیرش خود
🌈عبارت زیر را حداقل هفت بار بخوانید:
🌱«من تمام آنچه را برای خودم خلق کرده ام، می پذیرم.»
🌱«من خودم را همین گونه که هستیم دوست دارم و می پذیرم.»
🌱«هر جا باشم، از خودم حمایت می کنم، به خودم اعتماد می کنم، و خودم را می پذیرم.»
🌱«من می توانم عاشق خودم باشم. دستم را روی قلبم می گذارم و عشقی را که در قلبم نسبت به خودم دارم، احساس می کنم.»
🌱«می دانم که می توانم درست همین جا و همین حالا خودم را بپذیرم.»
🌱«من ظاهرم، جسمم، وزنم، قدم، جنسیتم، و تجاربم را می پذیرم.»
🌱 «تمام آنچه را در گذشته و اکنون برای خودم خلق کرده ام، می پذیرم و مایلم به آینده ام اجازه دهم رخ نمایاند.»
🌱«من جلوه ی الهی و باشکوه زندگی ام، و شایسته ی بهترین ها هستم.»
🪴«اکنون همه ی این ها را برای خاطر خودم می پذیرم. من معجزات را می پذیرم، شفا را می پذیرم، و مهم تر از همه، خودم را می پذیرم. من ارزشمند هستم و به آنچه هستم عشق می ورزم.»♥️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_سی_پنج
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
تمام سفر دوازه روزه ی ما به همین طریق گذشت…..ماه عسل ما بدترین سفر عمرم بود….. با خودم تصمیم گرفتم تا پام به تهران رسیدازش طلاق بگیرم و به همه بگم که نوید اون آدمی نیست که تصورشو میکنید……بالاخره اون سفر لعنتی تموم شد و نیمه های شب رسیدیم تهران…..من که از تنها موندن با نوید میترسیدیم دلم میخواست برگردم خونمونو ازش جدا شم اما چطوری؟؟؟با کی میتونستم مشورت کنم ؟؟؟بابا که همون شب عروسیم خط و نشونشو کشیده بود……حتی یه دوستهم نداشتم که باهاش درد و دل کنم…..عقلم هم نرسید که برم پیش مشاور و ازش راهنمایی بخواهم…بالاجبار رفتیم خونه و چون خسته بودیم خوابیدیم……صبح که بیدار شدم از نوید خبری نبود…..خوشحال شدم و یه نفس راحتکشیدم……بعداز اینکه صبحونه خوردم اول زنگ زدم خونمون اما کسی جواب نداد…….مجبور شدم زنگ بزنم گوشی بابا تا بتونم خودمو از این جهنم نجات بدم که متاسفانه گوشی بابا هم خاموش بود…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🍃نه بگردید دنبال جدیدترین کفش بازار، نه برای پیدا کردن مدل مویی که مُد باشد از خوابتان بزنید، نه خروارها پول بی زبان، برای اندکی بیشتر در چشم آمدن خرج کنید!
جای اینکارها یک سفر خوب بروید!
تنها یا با دوستانتان سفر بروید.
نه اینکه بشود مایه فخرفروشی به فلانی که به زور تا ۱۰ کیلومتر آنطرف تر خانه اش رفته.
کارهایی انجام دهید که همیشه دوست داشتید انجام بدهید ولی نشده بود! وقتش را نداشتید، پولش را، حتی حس و حالش را!
یک زبان جدید یاد بگیرید، سازی بخرید و شروع کنید به تمرین، آن غذای فوق گران بالای منوی فلان رستوران را امتحان کنید، حتی یک سبک آهنگ جدید گوش دهید!
در تمام اینکارها فقط فکر این باشید که یک بار بیشتر زندگی نمیکنید، پس ارزشش را دارد!
باور کنید،خودتان بودن،
اصلا کار سختی نیست.
کافیست برای تک تک لحظاتتان احترام قائل باشید،خودتان کم کم میفهمید،
چقدر خودتان بودن دوست داشتنیست!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌸اثرات عجیب دعا و نفرین!
وقتی برای کسی از ته قلب آرزوی موفقیت شادی و سلامتی می کنید، امواج نامرئی تفکرات و انرژی شما تشخیص نمی دهد که این آرزو متوجه دیگریست. این موج نیک خواهی ابتدا خود شما را سرشار از ماهیت خویش می کند
در حالت دعا تمامی قوای معنوی، سلول های مغز و حتی سیستم عصبی، زیر بارش این ذرات بهشتی قرار می گیرند که خود شما آن را تولید کردید.
اگر از کسی بیزار و متنفر باشید نیز ذرات و امواج کسالت و تنفر، نخست بر خود شما میبارد و سپس در ضمیرتان رسوب میکند.
با توجه به این واقعیت، ضمیر ناخودآگاه کسی که دعا و نفرین می کند، نمیتواند تشخیص دهد که این محصولات شفا بخش و یا مسموم کننده متعلق به فرد دیگریست و باید به سوی او صادر شود بلکه در این شرایط، ضمیر ناخودآگاه، آن محصولات را ابتدا خودش جذب می کند.
همیشه به یاد داشته باشید آبی که در رودخانه جاریست، نخست بستر خود را تر و سرشار از ذات خویش میکند و در نهایت به دریا میرسد
برای همدیگر دعای خیر و برکت کنیم...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔮 ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ راز این امیدواری و آرامشی که در وجودت داری چیست؟!
گفت ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم :
1️⃣ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
2️⃣ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
3️⃣ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ
4️⃣ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
5️⃣ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
✅ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ می کنم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#داستان
📚سنگِ وجودمان را بشکافیم تا مهر خدا را ببینیم
چوپانی عادت داشت در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه با استفاده از آنها آتش درست میکرد و برای خود چای آماده میکرد. هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است، سرد است اما دلیل آن را نمیدانست.
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد، سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد.
رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود، شکر کرد و گفت: خدایا، ای مهربان، تو که برای کِرمی این چنین میاندیشی و به فکر آرامش او هستی، پس ببین برای من چه کردهای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند.
شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند و از شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند...
وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!"
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت.
سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ تاجر بزرگ را گرفتند که زنی بود با لباس های مجلل و خدم و حشم فراوان.
وقتی راز موفقیتش را جویا شدند،
زن گفت سال ها پیش من تنها یک بز داشتم ویک روز صبح دیدیم که مرده!!
مجبور شدیم برای گذران زندگی هر کدام به کاری روی آوریم.
فرزند بزرگم یک زمین زراعی در آن نزدیکی یافت.
فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا و دیگری با قبایل اطراف داد و ستد کرد...
مرید فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن، مانع رشد و تغییرمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر آن را قربانی کرد.
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
﷽
ســـــــــ🌼ــــــــــلام
روزتــان ســرشـار از نــگاه خــدا📗
امروزدوشنبه۱۰مهر_🖇
#ذڪࢪࢪوزدو شنبه💛📿 ياقاضی الحاجات📿
☀️ 🌻 ۱۰ مهر ۱۴۰۲ ه.ش
☀️ 🌾 ۱۶ربیع اول ١۴۴۴ ه.ق
☀️ 🌻 ۲ اکتبر ۲۰۲۳ ميلادى
🥀🥀🥀
@dastanak__ha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊ﺧــــﺪﺍﯾـــﺎ
🌺ﺑـﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺍﺩﯼ تشکر
🕊ﺑـﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ
🌼ﺑـﻪ ﺁﻧـﭽﻪ ﮐــﻪ ﮔــﺮﻓﺘـﯽ ﺗﺬﮐﺮ
🕊ﺩﺍﺩﻩاﺕ ﻧـﻌـﻤـﺖ,
🌸ﻧــﺪﺍﺩﻩﺍﺕ ﺣـﮑـﻤـﺖ,
🕊ﻭ ﮔـﺮﻓﺘـﻪﺍﺕ ﻋﺒـﺮﺕ ﺍﺳﺖ
🌺ﯾــﺎ ﺭﺏ ﺁﻧـﭽـﻪ ﺧـﯿـﺮ ﺍﺳﺖ
🕊ﺩﺭ ﺗــﻘﺪﯾــﺮ ﻣــﺎ قــرار ده
❤️صبح پاییزیتون بخیر ❤️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌈❤️🪴🍃
با #افکار زیبا, زندگیتان را #تغییر دهید:
1- #تصمیم بگیرید که شاکر و قدردان باشید. بارها و بارها این کار را انجام دهید.
2- بیش از حد نگران #اتفاقات پیش رو #نباشید. شاید مدام فکر کنید که در گذشته باید کاردیگری انجام می دادید, اما به یاد داشته باشید نباید در این افکار غرق شوید و از لحظه اکنون غافل شوید.
3- شما نمی دانید که آینده چه چیزی برایتان به ارمغان دارد, پس بهترین کار این است که بهترین استفاده را از زمان #حال داشته باشید.
4- دو چیز بیش از بقیه, #روزتان را می سازد, #صبر و #شکیبایی و دومی دیدگاه شما به #زندگی.
5- #صبر کردن به معنای انتظار کشیدن نیست, بلکه به این معنی است که در هنگام تلاش کردن برای رسیدن به خواسته خود, همواره نگرشتان را #مثبت نگه دارید.😊
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✍💎
هفت قانون منطقی
۱. با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.
۲. آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی ندارد.
۳. گذشت زمان تقریبا داروی هر دردی است؛ به زمان کمی فرصت دهید.
۴. کسی دلیل و مسئول خوشبختی شما نیست؛ خودتان مسئولید.
۵. زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی آنها برای چه و چگونه است.
۶. زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی چیزها را ندانیم.
۷. لبخند بزنید؛ شما مسول حل تمام مشکلات دنیا نیستید..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_سی_شش
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
همینطوری که به رفتارهای نامعقل نوید فکر میکردم یهو یاد مامانی افتادم و شمارشو گرفتم…….بدبختی اون هم جواب نداد…..دیگه دلمبه شور افتاد و یاد روز فوت مامان افتادم…..با خودم گفتم:حتما یه اتفاقی افتاده که همه باهم جواب نمیدند و یا خاموش هستند……خواستم به نوید زنگ بزنم و در مورد بابا سوال کنمکه نتونستم آخه حتی از یادآوری اسم نوید هم چندشم شد……….چند دقیقه گذشت و همینطوری فکر میکردم که یهو تلفن زنگ خورد و از جام پریدم…..…شماره ی مادرشوهرم بود……مادرشوهرم بعداز احوالپرسی شام دعوت کرد خونشون و گفت:پاییز تو زودتر بیا که دلم برات یه ذره شد ،عصر هم نوید خودش میاد….چشمی گفتم و خداحافظی کردم…..سریع بلند شدم و رفتم یه دوش گرفتم و بعد حاضر شدم و بعدش به نوید زنگ زدم و بهش توضیحدادم که میرم خونه ی مادرش…….با خودم گفتم:اول برم خونه ی مامانی و ازشون خبر بگیرم بعد میرم خونه ی مادرشوهرم..،..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#تلنگرانه
تلاش کردن و نرسیدنها و سختیهای
توی زندگیت رو بذار به حساب اینکه
اگر میشد، خیلی بد میشد..!
میدونم خیلی سخته
خواستن ، تلاش کردن و نرسیدن!:(
تو فقط به خدا اعتماد کن چون
خودش راه درست رو بهت نشون میده.
مولانا میگه:
"اگر خواستهات براورده میشود به دنبال یک خیر باش و اگر هنوز برآورده نشده است دنبال هزار خیر در آن باش..
"چونکه تو نمیدونی،خدا میدونه "
فقط بهش اعتماد کن رفیق...
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_اول
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
پندانه🌹🌹🌹
💎عقاب، وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می نشیند.
می دانید اتفاق چیست؟
گردبادی ست که از روبه رو می آید.
عقاب، به محض اینکه آمدن گردباد را حس کرد، بال های خود را می گشاید و اجازه می دهد باد او را با خود بلند کند. به محض اینکه طوفان، قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده ی بلندپرواز، سر خود را به سوی آسمان بلند می کند و عمود بر طوفان می ایستد و مانند گلوله ی توپی، به سمت بالا پرتاب می شود.
او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج می گیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قله ی مورد نظر، در بالاترین نقطه ی کوهستان، مأوا می گزیند.
او منتظر حادثه می ماند، حادثه ای که برای مرغ های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده کند.
روزهایی هست که راه نجات، یاد گرفتن بلند پروازی از عقاب است
🍀با ما در کانال داستانها و حکایت های پند آموز🍀
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_سی_هفت
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
اومدم جلوی در و دستگیره چرخوندم که دیدم در قفله…..انگار نوید در رو قفل کرده و کلید رو هم برده بود….به خیال اینکه توی کیفم کلید دارم کیفمو گشتم اما نبود…..متوجه شدم که اونو هم نوید برداشته……..من اینقدر حرف گوش کن و ساده بزرگ شده بودم که ناامید شروع کردم به گریه کردن…..توی هر شرایطی بجای اینکه دنبال حل مشکل باشم فقط و فقط گریه میکردم…..مجبور شدم لباسهامو عوض کردم و نشستم……به نویدهم زنگ نزدم تا بپرسم چرا در رو قفل کرده؟؟؟تا عصر خودمو سرگرم کردم تا نوید برگشت…..صدای باز شدن قفل در رو که شنیدم خودم به خواب زدم…..نوید اومد از گونه ام بوسید ومن مثلا از خواب بیدار شدم و چشمهامو مالیدم و گفتم:چرا در رو قفل کرده بودی؟؟؟نوید خیلی ریلکس و جدی گفت:بخاطر اینکه دوست ندارم بدون من جایی بری ...گفتم:چرا…؟؟مگه اسیر گرفتی؟؟؟من هم حق زندگی دارم..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
چهار اصطلاح غلطی که نیاز به اصلاح دارد:
1- خدا بد نده:
این کلام بی معرفتی به پروردگار است.
زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده:
هیچ خوبی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خدا و هیچ بدی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خود شما (که بخاطر اعمال خودتان است)
2- عیسی به دین خود، موسی به دین خود:
این جمله معنای صحیحی ندارد.
زیرا بین پیامبران خدا، کوچکترین اختلافی نبوده و همه آنها مردم را به توحید و یکتاپرستی دعوت میکردند و عقیدۂ یکسانی داشتند.
3- ولش کردی به اَمان خدا:
این حرف کفر آمیز است.
زیرا اگر کسی مال یا فرزند خود را به امان خدا بسپارد که غمی نیست. بهتر است بجای این کلام گفته شود:
"ولش کردی به حال خودش"
4- انسان جایز الخطاست:
این حرف نیز غلط است، زیرا انسان برای خطا کردن جایز نیست.
بهتر است بگوییم انسان "ممکن الخطا" است.
یعنی ممکن است خطا کند و بهترین خطا کنندگان، توبه کنندگان هستند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
👈 جملاتی کوچک با مفاهیم بزرگ :
✨در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد ، رنگ آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم هست...
✨در شگفتم که سلام آغاز هر دیدار است..
ولی در نماز پایان است، شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است...
✨خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده!!!
خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد...
✨ﮐﻔـﺶِ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ..
آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ
ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ..
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ..
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ..
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ".
✨بر آنچه گذشت, آنچه شکست, آنچه نشد... حسرت نخور ؛ زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_سی_هشت
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
نمیتونم که از صبح تا شب توی خونه بمونم و منتظر تو بشم….یهو دیدم دوباره چهره ی نوید داره سرخ میشه….این سرخی صورتشو رو توی سفرمون تجربه کرده بودم و نتیجه اشو دیده بودم بخاطرهمین ترسیدم وزودگفتم:راستی ..!!مامانت زنگ زده بود و شام دعوتمون کرد……با این حرفم کاملا متوجه شدم که لحن حرف زدن و چهره ی نوید خیلی زود عوض و مهربون شد و گفت:پاییز….!!من خیلی دوستت دارم ونمیخواهم از دستت بدم…..میخواهم فقط مال من باشی و هیچ کسی با نگاه کردن به صورت خوشگت لذت نبره…..گفتم:اگه دوست داری من چادر سر میکنم فقط در رو قفل نکن….نوید حرفی نزد و رقت دوش گرفت تا حاضر شیم و بریم خونه ی پدرش…..بعداز اینکه حاضر شدیم راه افتادیم بسمت خونه ی پدرش……بین مسیر نوید گفت:پاییز….!؟بخدا اگه در مورد مشکل من باکسی حرف بزنی هم خودمو و هم تورو آتیش میزنم…..این یه راز بین منو تو میمونه……
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔮 ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ راز این امیدواری و آرامشی که در وجودت داری چیست؟!
گفت ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم :
1️⃣ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
2️⃣ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
3️⃣ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ
4️⃣ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
5️⃣ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
✅ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ می کنم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
شش اصل آرامش، برای تو 👌
🔸به کسی که به تو اصلا اهمیت نمیده، اهمیت نده
🔸به خلایق هر چی لایق، باور داشته باش
🔸توقعتو از دیگران، به صفر برسون
🔸هر کیو نتونستی ادب کنی، بشینو صبر کن تا روزگار ادبش کنه
🔸هر انسانی به اندازه سطح شخصیت و شعور خودش میتونه ارزش تو رو تشخیص بده
🔸هر کسی که ارزش تو رو ندونست، راهتو ازش جدا کن؛ و اگر امکانش نبود، در ذهنت کم رنگش کن
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#داستان_زیبا_و_آموزنده📚
✍ زندگی همچون کوهستان است
✨جوانی با دوچرخهاش به پیرزنی برخورد کرد.
✨بهجای عذرخواهی و کمککردن به پیرزن شروع کرد به خندیدن و مسخرهکردن. سپس راهش را ادامه داد و رفت.
✨پیرزن صدایش زد و گفت:
چیزی از تو افتاده است.
✨جوان به سرعت برگشت و شروع به جستوجو کرد.
✨پیرزن به او گفت:
مروت و مردانگیات به زمین افتاد. هرگز آن را نخواهی یافت!
✨زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد.
✨ زندگی حکایت قدیمی کوهستان است! صدا میکنی و میشنوی. پس به نیکی صدا کن، تا به نیکی به تو پاسخ دهد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_سی_نه
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
نوید اصلا تعادل روحی نداشت و زود رنگ عوض میکرد و یه ادم دیگه ایی میشد برای همین خیلی ازش میترسیدم…..رسیدیم و نوید دستشو دور بازوم حلقه کرد و وارد سالن شدیم……مادرشوهرم اومد استقبالمون و حسابی تحویل گرفت و رفتیم پیشمهمونا….. آخه مهمونی پاگشای ما بود و کلی مهمون هم دعوت کرده بود………جمع خیلی خوب و صمیمی بودند….همشون بگو بخند داشتند و شوخ بودند و توی سر و کله ی هم میزدند…..فقط نوید بود که خیلی متینو با وقار یه گوشه نشسته بود و گاهی به کارای اونا لبخند میزد….یه کم که گذشت ،دختر دایی نوید اومد پیشمون و رو به نوید گفت:نمیخواهی دل از پاییز بکنی تا بیاد پیش ما،…؟؟؟؟بزار بیاد تا کمیزنونه گپ بزنیم……دختر دایی بدون اینکه منتظر جواب نوید باشه دست منو گرفت وکشید و بلندم کرد…..نوید با لبخند گفت:چیکار به زن من داری؟؟؟ما دیگه متاهلیم و با مجردا کاری نداریم…..دختردایی ادای نیما رو در اورد و منو به زور برد پیش خودشون.
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
هیچ کس به ما نگفت
به کارِ هم ، کار نداشته باشیم ،
که با کوچک کردنِ آدم ها ، احساسِ بزرگی نکنیم ،
که با قضاوت کردن و وصله چسباندن به دیگران ، نُقلِ هیچ مجلسی نباشیم !
کسی نگفت حقِ دخالت در افکار و باورهایِ هم را نداریم ،
که با خط زدنِ آرزویِ دیگران ، به آرزویمان نخواهیم رسید ،
که با زمین خوردنِ هیچ کس ،
سربلند یا خوشبخت نخواهیم شد !
تا به اینجا رسیدیم ؛
جایی که سرهایمان همه جا هست ،
جز در کار و زندگیِ خودمان !
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدما تا کَسی رو دارن ، قدرشو نمیدونن !
بعضی وقتا اصلاً نمیفهمن که هست ...
گاهی تا طرف میره ، میگن :
"آخی ... راحت شدیم "
اما بعد از یه مدت ...
وقتی میبینن هیشکی مثه اون نمیشه ؛
اول یادش میفتن ، بعد دلشون تنگ میشه
و بعد دنبالش میگردن ...
ولی دیگه پیداش نمیکنن !
حتی اگه پیداش کنن ،
دیگه اون همون آدم ِسابق نیست !...
کاش قدرِ آدمارو همون جور که هستن ،
همون جا که هستن بدونیم ،
تا تبدیل به حسرت نَشن ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد