باز محرّمی شده کوچه و شهرهای ما
باز حسین می دهد زندگی دوباره را ...
گفت کسی درون دل گوش بده به گفته ها :
آب زنید راه را هین تو نمان چو خفته ها
مثل رباب گریه کن تا به ابد برای یار
چنگ بزن به سینه ات گریه بکن رباب وار
این همه نغمه ها خودش موج درست می کند
غمکده حسینیان زنده شده به روزگار...
#مهدی_موسائی #دزفول
#محرم
#ارسالی_شاعر_محترم
@shearvdastan
زبان حال آنان که آرزوی زیارت دارند
مرا در منزل جانان خدایا جای ده! زیرا
دلم بی تاب او گشته که اینگونه سخن گویم
قلم را طاقتی نبود که پنهانی سخن گوید
زبان من قلم باشد صلاح کار از او جویم
دل مشتاق من باشد به سوی کعبه جان ها
خداوندا! مدد فرما که راه دوست را پویم !
حیات ماست وابسته به تاب جعد مشکینش
ز عطر خویش بر من زد گلابش ریخت بر رویم
در آن وادی که از مستی شهیدانش سرافرازند
خداوندا مرا ره ده ! که من مشتاق آن کویم
دمی آنجا قدح گیرم غبار از دیده بر گیرم
غم دل را به او گویم به اشک دیده دل شویم
(ز دستم بر نمی خیزد که چیز دیگری خواهم)
به جز گل های آن وادی نمی خواهم گلی بویم
لب شکّر وَ چشم می من از میخانه میخواهم
مرا بالی است بشکسته خودت بگذار آن سویم
ز طاق ابروی جانان گریزی نیست واصل شو !
از این بهتر چه می باشد؟ غلام طاق ابرویم
به شعر دلکش حافظ کلامم گشت پرمعنا
خداوندا مرادم ده ! که من مشتاق بر اویم
#مهدی_موسائی #دزفول
#ارسالی_شاعر_محترم
پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳
@shearvdastan
ای دو صد رحمت بر آن پروین شعر پارسی
کاو دو صد خوشه ادب پرورد در دامان خود
کرد با تردستی اش نقش هنر را جابه جا
مردمان را کرده با این نقش ها حیران خود
با هنرمندیّ خود پروین سخن ها گفته است
جمع کرده سیم و زر در دفتر و دیوان خود
دستگاه سلطنت با زور ِ سر پنجه گذاشت
تاج شاهی بر سر آبادی ویران خود
آنکه خود را پادشاه آریایی خوانده بود
دیو استعمار را آورد در ایران خود
تا کلاه پهلوی را بر سر مردم نهد
رو سیه گشته زنی با چهره عریان خود
عالم و زاهد پریشان گشته از اعمال او
هر کسی در گوشه ای مشغول با ایمان خود
خون مردم ریخت در ایوان مشهد بعد از آن
کرد بر پا جشن و شادی در دل ایوان خود
در چنین احوال نقد پادشه ممنوع بود
عشوه ها می کرد در دربار با توران خود
خواب راحت را ز چشم مردمش بگرفته بود
در خوشی بود و فراغت؛ شاد با پوران خود
عاقبت خاک سیه بالین آنها گشته است
چرخ گردون می دهد پاداش با میزان خود
#مهدی_موسائی #دزفول
جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳
#ارسالی_شاعر_محترم
@shearvdastan
خبر آمد گلی یا کودکی مرد
خزان آمد به روی گل زد افسرد
دو چشم مادرش از داغ هجران
سرشک از دیدگان بر چهره افشرد
درختان سرد و بی حس اند و بی برگ
کسی فکری ندارد بهر این خرد
گر آمد گل در این گلزار و بستان،
چرا ریشه نزد ناگاه پژمرد ؟!!!
درود ما بر آن آزادمردی ،
که آهو را نراند و گل نیازرد
( غلام همت آن نازنینم )
که گرد غم ز روی بلبلی برد
#مهدی_موسائی
#دزفول
#ارسالی_شاعر_محترم