eitaa logo
شعر و داستان🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
125 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر کانال: @rEzA1996 ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/2222838
مشاهده در ایتا
دانلود
تو کز نجابت صدها بهار لبریزی چرا به ما که میرسی همیشه پائیزی؟؟ ببین سراغ مارا هیچکس نمیگیرد.. مگر که نیمه شبی.. غصه ای.. غمی.. چیزی.. @shearvdastan
ناصح! نگاه دار دلت را ولی بدان دل آن زمان دل است، که از دست می‌رود @shearvdastan
كاش از عمر، شبي تا به سحر چون مهتاب شبنمِ زُلفِ تو را نوشم و خوابم نَبَرَد... @shearvdastan
آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم #سعدی #شبتون_بخیر @shearvdastan
موشی در مزرعه،تله موش دید به مرغ و بُز و گاو خبر داد،همه گفتند؛ تله موش مشکل توست،به ما ربطی ندارد ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید، از مرغ برایش سوپ درست کردند و گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند، گاو را برای مجلس ترحیم کشتند و تمام این مدت موش از سوراخ دیوار می نگریست و به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد. در کنار مزرعه موشی چموش ديد در اطراف خانه ، دامِ موش با شتاب آمد حضور گاوِ نر تا کند او را و باقي را خبر گاو راه چاره را كوتاه كرد مرغ و بز را زين خبر آگاه كرد با ضرورت مجلسي آراستند بحث ها كردند و او را خواستند گفت او را گاو اين دام تو بود تشت مردن بر لب بام تو بود مشکلِ ما نیست؛خود راهی بجو اين شده تصميمِ بحث و گفتگو هيچكس همت وَ همكاري نكرد جمع در جمع آوري كاري نكرد عاقبت شد در تله ماري بزرگ پشت او پر خال و نيشش بس سترگ زنده بود اما دراز افتاده بود او كه دم را لاي دامي داده بود پيرزن نزديك دام موش شد زد چو نيشش ، پيرزن بيهوش شد مرغ را کُشتند از بهرِ مریض بز به قربانی او شد خُرد و ریز پیرزن هم در نهايت جان سپرد زین میانه گاو هم جان در نَبُرد سر بريدندش به ختم پيرزن سرنگون آويختندش از رسن موش شاهد بود از درب سرا خیره و مبهوت از این ماجرا گفته بودند اين به ما مربوط نیست مانده بود این کُشته ها پس بهر کیست؟ زندگي تكرار صد چوب است و دست دستِ تنها دسته چوبي كي شكست @shearvdastan
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلابَنُونَ خدايا از تو امان خواهم در آن روزى كه سود ندهد كسى را نه مال و نه فرزندان اِلاّ مَنْ اَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ مگر آن كس كه دلى پاك به نزد خدا آورد.... فرازی از مناجات امیرالمؤمنین در مسجد کوفه @shearvdastan
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم ... و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی ... @shearvdastan
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود مثلِ امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب پُر شد من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید؛ «زود بر خواهد گشت.» ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست این همه درد در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد آری، آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنیِ «هرگز» را تو چرا بازنگشتی دیگر؟ آه ای واژه ی شوم خو نکرده ست دلم با تو هنوز من پس از این همه سال چشم دارم در راه که بیایند عزیزانم، آه @shearvdastan
شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است ور نه چون شب برسد اول بیداری ماست @shearvdastan
شبی بی یاد زلفت صبح کردن قسمت ما نیست پریشانی چرا دست از سر ما برنمی‌دارد.. @shearvdastan
. کنارم بمان .... تا ماه برگردد به کوچه های کاهگلیِ بی مهتاب، به شب های بغض گرفته ی پنجره به آغوش تبدار شمعدانی...‌ کنارم بمان؛ تا ببینی چگونه جهان را.... از "یک عاشقانه ی ناآرام" لبریز می کنم @shearvdastan
دل بی تو هوای می و میخانه ندارد بی گردش چشمت سر پیمانه ندارد آیینه چه داند که در او عکس رخ کیست ؟ عاشق خبر از جلوه‌ی جانانه ندارد عشق توچه داندکه دل ما به چه حال است؟ آتش خبر از سوزش پروانه ندارد @shearvdastan