#حکایت
موشی در مزرعه،تله موش دید
به مرغ و بُز و گاو خبر داد،همه گفتند؛
تله موش مشکل توست،به ما ربطی ندارد
ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید،
از مرغ برایش سوپ درست کردند و گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند، گاو را برای مجلس ترحیم کشتند و تمام این مدت موش از سوراخ دیوار می نگریست و به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد.
در کنار مزرعه موشی چموش
ديد در اطراف خانه ، دامِ موش
با شتاب آمد حضور گاوِ نر
تا کند او را و باقي را خبر
گاو راه چاره را كوتاه كرد
مرغ و بز را زين خبر آگاه كرد
با ضرورت مجلسي آراستند
بحث ها كردند و او را خواستند
گفت او را گاو اين دام تو بود
تشت مردن بر لب بام تو بود
مشکلِ ما نیست؛خود راهی بجو
اين شده تصميمِ بحث و گفتگو
هيچكس همت وَ همكاري نكرد
جمع در جمع آوري كاري نكرد
عاقبت شد در تله ماري بزرگ
پشت او پر خال و نيشش بس سترگ
زنده بود اما دراز افتاده بود
او كه دم را لاي دامي داده بود
پيرزن نزديك دام موش شد
زد چو نيشش ، پيرزن بيهوش شد
مرغ را کُشتند از بهرِ مریض
بز به قربانی او شد خُرد و ریز
پیرزن هم در نهايت جان سپرد
زین میانه گاو هم جان در نَبُرد
سر بريدندش به ختم پيرزن
سرنگون آويختندش از رسن
موش شاهد بود از درب سرا
خیره و مبهوت از این ماجرا
گفته بودند اين به ما مربوط نیست
مانده بود این کُشته ها پس بهر کیست؟
زندگي تكرار صد چوب است و دست
دستِ تنها دسته چوبي كي شكست
#شبتون_بخیر
@shearvdastan
#اندکی_مطالعه
پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت: اگر انجامِ این حالت به مرادِ من برآید چندین دِرم دهم زاهدان را. چون حاجتش برآمد و تشویشِ خاطرش برفت؛ وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد. یکی را، از بندگان خاص، کیسهای دِرم داد تا صرف کند بر زاهدان. گویند غلامی عاقلِ هوشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درمها بوسه داد و پیشه مَلِک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که طلب کردم نیافتم.
گفت: این چه حکایت است؟ آنچه من دانم، در این مُلک چهارصد زاهد است. گفت: ای خداوند جهان! آنکه زاهد است نمیستاند و آنکه میستاند زاهد نیست. مَلک بخندید و ندیمان را گفت: چندان که مرا در حق خداپرستان ارادت است و اقرار، مر این شوخدیده را عداوت است و انکار، و حق به جانب اوست.
زاهد که دِرم گرفت و دینار
زاهدتر از او کسی بدست آر
#گلستان_سعدی
#حکایت
@shearvdastan
#اندکی_مطالعه
#حکایت
پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معدهاش او را معذور داشت. حکیم به او عسل تجویز کرد.
جوان میترسید باز از خوردن عسل دچار دلپیچه شود لذا نمیخورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معدهاش عسل را پذیرفت.
حکیم گفت: میدانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟
جوان گفت: نمیدانم.
حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یکبار در معده زنبور هضم شده است.
پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر میخواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معدهاش هضم میکند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور!
@shearvdastan
#اندکی_مطالعه
روزی یکی به نزدیک شیخ ما، قَدَّسَ اللهُ روحَهُ العَزیز آمد و گفت: ای شیخ! آمدهام تا از اسرار حق چیزی با من بگویی.
شیخ گفت: بازگرد تا فردا بازآیی.
آن مرد برفت. شیخ بفرمود تا آن روز موشی بگرفتند و در حُقّهای کردند و سر آن حقه محکم کردند. دیگر روز آن مرد باز آمد. گفت: ای شیخ! آنچ دی وعده کردهای بگوی.
شیخ بفرمود تا آن حقه به وی دادند و گفت: زنهار تا سر این حقه باز نکنی!.
آن مرد بست و برفت. چون با خانه شد، سودای آنش بگرفت که آیا در این حُقه چه سرّ است؟
بسیار جهت کرد که خویشتن را نگاه دارد. صبرش نبود. سَرِ حقه باز کرد. موش بیرون جست و برفت. آن مرد پیش آمد و گفت: ای شیخ! من از تو سرِّ خدای تعالی خواستم، تو موشی در حقهای به من دادی.
شیخ گفت: ای درویش! ما موشی در حقه به تو دادیم، تو پنهان نتوانستی داشت، سرِّ حق سبحانه و تعالی را بگوییم چگونه نگاه توانی داشت؟.
#اسرار_التوحید
#حکایت
پ. ن:
۱. حُقّه: محفظهای کوچک برای نگهداری اشیاء گرانبها.
@shearvdastan
#اندکی_مطالعه
شیخ را گفتند: فلانکس بر روی آب میرود.
گفت: سهل است، بزغی و صعوهای نیز برود.
گفتند: فلانکس در هوا میپرد.
گفت: مگسی و زغنهای [نیز] میپرد.
گفتند: فلانکس در یک لحظه از شهری به شهری میشود.
شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مَرد آن بُود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار، در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد.
#اسرار_التوحید
#حکایت
پ. ن:
۱. بَزَغ: وزغ، قورباغه.
۲. صَعوَه: هر پرندهی کوچک به اندازه گنجشک
۳. زغنه: مرغی شکاری
@shearvdastan
#اندکی_مطالعه
گوهر اگر در خلاب افتد، همچنان نفیس است؛ و غبار اگر به فلک رسد همان خسیس. استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد، ضایع.
خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهر علویست؛ ولیکن چون به نفس خود هنری ندارد با خاک برابر است. و قیمت شکر، نه از نی است، که آن خود خاصیت وی است.
چو کنعان را طبیعت بی هنر بود
پیمبرزادگی قدرش نیفزود
#گلستان_سعدی
#حکایت
@shearvdastan