ای دریغا روزگار کودکی
که نمی دیدم از این غمها، یکی
فکر ساده، درک کم، اندوه کم،
شادمان با کودکان دم می زدم
ای خوشا آن روزگاران، ای خوشا!
یاد باد آن روزگار دلگشا!
گم شد آن ایام، بگذشت آن زمان
خود چه ماند در گذرگاه جهان؟
بگذرد آب روان جویبار
تازگی و طلعت روز بهار
گریه ی بیچاره ی شوریده حال
خنده ی یاران و دوران وصال
بگذرد ایام عشق و اشتیاق
سوز خاطر سوز جان، درد فراق
شادمانیها، خوشیهای غنی
وین تعصبها و کین و دشمنی
بگذرد درد گدایان ز احتیاج
عهد را زین گونه برگردد مزاج
این چنین هر شادی و غم بگذرد
جمله بگذشتند، «این هم بگذرد»
#نیما_یوشیج
@shearvdastan
🔸🔸🔸
در پیله تا به کِی بر خویشتن تنی ؟
« پرسید کرم را مرغ از فروتنی »
تا چند منزوی در کنج خلوتی ؟
در بسته تا به کِی در محبس تنی ؟
در فکر رستنمَ . پاسخ داد کرم
خلوت نشسته ام زین روی منحنی
فرسود جان من از بس به یک مدار
بر جای مانده ام چون فطرت دنی.
همسال های من پروانگان شدند
جسَتند از این قفس گشتند دیدنی
یا سوخت جانشان دهقان به دیگدان
جز من که زنده ام در حال جان کنی.
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پَر برآورم بهرِ پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی !
کوشش نمی کنی ؟ پرَی نمی زنی ؟
پا بنده ی چه ئی ؟ وابسته که ئی ؟
تا کی اسیری و در حبس دشمنی ؟
#نیما_یوشیج
@shearvdastan
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم میشکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند
دستها میسایم
تا دری بگشایم
بر عبث میپایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریختهشان
بر سرم میشکند
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود:
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند
#نیما_یوشیج
@shearvdastan
گَرَم یادآوری یا نه،
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم...
#نیما_یوشیج
@shearvdastan
چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندمزار من و #تو
مشتی کاه میماند برای بادها!
#نیما_یوشیج
@shearvdastan