آهسته می آیی...
شعرهایم را میخوانی...
و می روی...
به خیالت که نمی فهمم !
نمی گویی...
رد پای ِ نگاهت را...
دلم از بَر است....؟!
#شب_نوشت
#ارسالی_اعضا_محترم
@shearvdastan
چون صبح در محبت خورشید صادقیم
این تب برون نمیرود از استخوان ما ...!
#صبحتون_بخیر
@shearvdastan
#اندکی_مطالعه
تا میتوانستم تنم را به آفتاب میسپردم و گرمای خورشید را میمکیدم و در خودم جمع میکردم و میدیدم که روز به روز قوّتم بیشتر میشود.
همیشه از خودم میپرسیدم: اگر روزی کسی خورشید را برنجاند و خورشید از ما قهر کند، ما چه خاکی به سر میکنیم؟
#صمد_بهرنگی
#زادروز
@shearvdastan
تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت
اگرچه سحر صوتت جذبه داوود با خود داشت
بهشتت سبزتر از وعدۀ شداد بود اما
برایم برگ برگش دوزخ نمرود با خود داشت
ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعلهها در پیچ و تابش دود با خود داشت
سیاوشوار بیرون آمدم از امتحان گرچه
دلِ سودابهسانَت هرچه آتش بود با خود داشت..
مرا با برکهام بگذار، دریا ارمغان تـو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت...
#محمدعلی_بهمنی
@shearvdastan