#تلنگر
نسل جوان، حساس ترین و در عین حال، آسیب پذیرترین نیروهای باارزش هر کشور است. هجوم نظامی، یک ملت را مقاوم تر می سازد و هجوم فرهنگی، سست تر. آنجا جنگی آشکار است؛ اینجا غارتی پنهان. هجوم نظامی، طمع به خاک است و زمین؛ شبیخون فرهنگی، طمع به اخلاق است و دین.
پس ای جوان! باید که برخیزیم و علم و همت و غیرت را با اعتماد به نفس و اعتقاد به خدا بر دوش گیریم، تا دست آنانی را که چشم طمع به جوانی ما دوخته اند، قطع کنیم
به امید حق
@shearvdastan
کج دار و مریض یا کج دار و مريز؟
اصطلاح «کج دار و مریض» از جمله اصطلاحاتی است که توسط برخی از مردم به اشتباه به کار می رود.
مردم آن را با مریضی مرتبط می دانند.
این اصطلاح در اصل "کج دار و مریز" است. به معنای این که ظرف را کج نگه دار و در عین حال مواظب باش که نریزد و نسبتی با مریضی ندارد.
شاعر در این باره می گوید:
رفتم بـه سر تـربت شمس تبـریز
دیدم دو هزار زنگیـان خونـریـز
هر یک به زبان حال با من می گفت
جامی که به دست توست کج دار و مریز.
📚 @shearvdastan
فتنه برپاشده یاحملهء چنگیزشده!؟
یانگارم نوکِ ابروش کمی تیزشده؟
یک طرف مردم ویک سمتِ دگردلبر ِمن
بادوصدزلفِ پریشانشده تجهیزشده
عشوه میریزدوعصیانگروافسون صفتست
شهر ِبیحوصله چشمش چقدرهیزشده
طاقتِ مردم ِ این"شهر"دقیقامثل
ظرف ِ آبیست که جوش آمده، سر ریز شده
بی گمان پشت ِسرش کشته وزخمی دارد
این پدرسوخته ازبس که دلانگیزشده
اوقدم میزندوشهرنفس میگیرد
مثل"بادی"که به"گرمازده"تجویزشده
عدهای تابه ابدقصدِتماشادارند
کاسهء صبرم ازاین حادثه لبریزشده
#مسعود_محمدپور
شب در سکوتِ آینه آشوب میکنی
حالم بد است، حالِ مرا خوب میکنی
بیدار میکنی تو گلوی پرنده را
هاشور میزنی به لبم طرحِ خنده را
من بُهتِ سرد و ابریِ یک آه ممتدم
در درّه ی عمیقِ نگاهت مردّدم!
لبخند را به روی لبم قاب میکنی
رسمِ قدیمِ آینه را باب میکنی
ماه از لبانِ شیری تو آب میخورد
صدها ستاره بر تن تو تاب میخورد!
عالَم برای خواندن تو گوش میشود
شب پیش چشمهای تو خاموش میشود
#یدالله_گودرزی
@shearvdastan
او تولد یافت جانبازی کند
میهنم ایران سرافرازی کند
او تولد یافت تا #رهبر شود
ما همه عشاق او دلبر شود
او تولد یافت گردد نور عین
برترین آقا پس از پیر خمین
ما همه عمار او باشد ولی
جان ما قربان تو #سید_علی
@shearvdastan
خوابی و چشم حادثه بیدار می شود
هفت آسمان به دوش تو آوار می شود
خواب زنانه ای ست به تعبیرِ گُل مکوش
گل در زمین تشنه ی ما خار می شود
برخیز تا به چشم ببینی چه دردناک
آیینه پیشِ روی ِ تو دیوار می شود
دیگر به انتظارِ کدامین رسالتی
وقتی عصایِ معجزه ها مار می شود؟
باز این که بود گفت: «انالحق» که هر درخت
در پاسخ انالحقِ وی دار می شود.
وحشت نشسته باز به هر برگ این کتاب
تاریخ را ببین که چه تکرار می شود!
#محمد_علی_بهمنی
@shearvdastan
نظریه انتخاب می گوید:
خود ما هستیم که تمام اعمال مان از جمله احساس بدبختی مان را انتخاب می کنیم، دیگران نه میتواند ما را بدبخت کند و نه خوشبخت؛ تمام چیزی که از دیگران می توانیم بگیریم و تمام چیزی که به دیگران می توانیم بدهیم اطلاعات است؛ اما اطلاعات فی نفسه و به خودی خود نمی تواند ما را وادار به انجام کار یا داشتن احساسی کند. اطلاعات وارد مغز می شود و مغز آن را پردازش می کنند، بعد تصمیم می گیریم چکار کنیم.
همانطور که به طور مفصل در این کتاب توضیح داده ام، تمام اعمال و افکارمان را به شکل غیرمستقیم و تمام احساسات و بخش عمده ای از فیزیولوژی خود را انتخاب می کنیم. هر چقدر هم که احساس بدی داشته باشید، بخش اعظم وقایعی که در هنگام درد و بیماری درون بدنتان میگذرد نتیجه غیر مستقیم اعمال و افکاری است که انتخاب می کنید یا کرده اید.
📕 نظریه انتخاب
✍🏻 #ویلیام_گلاسر
📖@shearvdastan
کفش هایم کو
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه و شاید همه ی مردم شهر.
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
و نسیمی خنک
از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد.
بوی هجرت می آید:
بالش من پر آواز پر چلچله هاست.
صبح خواهد شد
وبه اين كاسه ي آب
آسمان هجرت خواهد كرد.
بايد امشب بروم.
من كه از باز ترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم.
هيچ چشمي،عاشقانه به زمين خيره نبود.
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد.
هيچكس زاغچه اي را سر يك مزرعه جدي نگرفت.
من به اندازه ي يك ابر دلم مي گيرد
وقتي از پنجره ميبينم حوري
-دختر بالغ همسايه_
پاي كمياب ترين نارون روي زمين
فقه مي خواند
چيزهايي هم هست،لحظه هايي پر اوج
(مثلا شاعره اي را ديدم
آنچنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت.
وشبي از شبها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور،چند ساعت راه است؟)
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه ي پيراهن تنهايي من جادارد،بردارم
وبه سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست،
رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا مي خواند.
يك نفر باز صدا زد :سهراب!
كفشهايم كـو؟
#سهراب_سپهری
@shearvdastan
#شب_جمعه_حرم
نور توحید عیان است شب جمعه حرم
واقعاً مثل جنان است شب جمعه حرم
به خداوند و همه عالم امکان سوگند
بهترین جای جهان است شب جمعه حرم
کربلا قبلهی دلهاست خدا میداند
و چه حاجت به بیان است شب جمعه حرم
وعدهی ما شب جمعه حرم ثارالله
همه جا ورد زبان است شب جمعه حرم
شب جمعه همه آرام فقط گوش دهید
مادرش مرثیهخوان است شب جمعه حرم
مادرش آمده اما قد او خم شده است
قامتش همچو کمان است شب جمعه حرم
از همان لحظه که ارباب به گودال افتاد
خواهرش لطمهزنان است شب جمعه حرم
#حبیب_باقرزاده
@shearvdastan
رفتـــه ای فکـــر نکردی که پس از رفتـــن ِ تــو
چه کسی درک کنــــد حال ِ روانـــی ها را
هر شب ِ جمعـــه دلمـــ منتظـــرت می ماند
تا لبت تـــازه کند فاتـــحه خوانـــی ها را
با همان پاشنه هایـــی که بلنـــد است؛ بیــا
قبر ها دوست ندارنـــد کتانـــی هــا را
حامد_عسکری
@shearvdastan
آیت الله بهجت (ره) :
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور
پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم؟
سال ها منتظر سیصد و اندی مرد
آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم
اگر آمد ، خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم
@shearvdastan
من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم
شادم که مثل عده معدودی،شعری برای نام نمی سازم
شعرم برای توست شعاری نیست،کشتی برای موج سواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست،قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشه ای ازلی دارد،پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگر چه هیچ نمی ارزد،سوزانده است نام و نشانم را
می سوزم و به هیزم ابیاتم،بیتی به عشق شعله می اندازم
یا صاحب الزمان و زمین موعود،دانای هرکه آمد و هر چه بود
گم نامم و تویی تو،که می دانی،تنها به نام سبز تو می نازم
#نغمه_مستشار_نظامی
@shearvdastan
دلم بهانهی تو را دارد
تو میدانی بهانه چیست ؟
بهانه همان است که شبها
خواب از چشم من میدزدد ........
بهانه همان است که روزها ،
میان انبوهی از آدمها
چشانم را پیِ تو میگرداند .......
بهانه همان صبری است ،
که به لبانم سکوت میدهد
تا گلایهای نکنم از نبودنت .......
#عباس_معروفی
جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت.
دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت. یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اول روزنامه به چشمش خورد. عکس توى روزنامه را شناخت .زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت ...
موقعی که پلیس او را مى برد، به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
"بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد"
#گابریل_گارسیا_مارکز
📚 @shearvdastan
هوا را ميبينی؟
تكليفش با خودش معلوم نيست!
ميبارد،
نميبارد،
گرم است،
سرد است،
طوفان ميكند،
ميسوزاند،
درست مثلِ "تو"
يک ناپايداري مطلق...
#علی_قاضی_نظام
@shearvdastan