eitaa logo
شعر و داستان
1.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
79 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روز است ؛ که در روزه ی دیدار توام پر کن این فاصله ها را که دم افطار است ... @shearvdastan
شب در چشمان من است به سیاهی چشم‌هایم نگاه کن روز در چشمان من است به سفیدی چشم‌هایم نگاه کن شب و روز در چشمان من است به چشم‌های من نگاه کن پلک اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت                  
به نیازِ دستهایت همه روز بی‌قرارم و به نازِ دیدگانت همه جانم آرزویت @shearvdastan
آه ... آری ... این منم ... اما چه سود! 《او》 که در من بود ، دیگر نیست ، نیست... 👤فروغ فرخزاد @shearvdastan
سپاس خدایی را که به من عشق می‌ورزد در حالیکه از من بی نیاز است ابوحمزه ثمالی @shearvdastan
هر شب قبل از خواب بى آنكه با خبر باشى جولان ميدهى در خيالم گاه با لبخندى گوشه ى لب گاه با اشكى سرازير از گونه به هر جان كندنى شده خودَت را نه خيالت را حبس ميكنم در خوابم! @shearvdastan
و عشق، شروع ماجرای لبخند های ست که با صبح، آغاز می شود .... @shearvdastan
زندگی قافیه‌ی شعر من است شعرِ من، وصفِ دلاراییِ توست در ازل شاید این سرنوشت من بود می‌سرایم به امیدی که تو خوانی، -ور نه آخرین مصرع من قافیه‌اش "مردن" بود @shearvdastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غمخانه دلی باشد ڪان بیخبر است از تو چون جاے تـو باشد دل ، غمخانه چرا باشد @shearvdastan
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم ... به دو عالم ندهم لذت بیماری را ! @shearvdastan
تنگ غروب از سنگ، بابا نان درآورد آن را برای کودکان لاغر آورد مادر برای بار پنجم درد کرد و رفت و دوباره باز هم یک دختر آورد گفتند "دختر نان خور است" و مادرم گفت "ای کاش می شد یک شکم نان آور آورد"  تنگ غروب آمد پدر، با سنگ، در زد یک عده را مهمان برای مادر آورد مردی غریبه با زنانی چادری که مهمان ما بودند را پشت در آورد مرد غریبه چای خورد و مهربان شد هی رفت و آمد، هدیه ای آخر سر، آورد من بچه بودم، وقت بازی کردنم بود جای عروسک پس چرا انگشتر آورد؟   مربع   تنگ غروب از سنگ، بابا نان درآورد آن را برای کودکان دیگر آورد مادر برای بار آخر درد کرد و رفت و نیامد، باز اما دختر آورد
خبری نیست بجز تنگی دل در اینجا خبری هست اگر پیش شما بِسْم الله.. @shearvdastan
گفت : چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی! من ز برای این سخن شهره عاشقان شدم @shearvdastan
رمضان است و هستی چه کنم با این درد؟ "ماهِ من" یک طرف و "ماهِ خدا" یک طرف است! @shearvdastan
تا عشق و جنون هیچ رقم فاصله ای نیست چون پرتو عشق در جهان مشعله ای نیست گر جمع شود مشغله و رنج دو عالم در پیش غم عشق وجنون مشغله ای نیست در طینت عشق است که دلداده کشد جور از دلبر بیچاره که دیگر گله ای نیست آنجا شده ام بنده ی معشوق که دیدم آشفته تر از زلف سرش سلسله ای نیست پیچیده تر از هر چه به عالم نگری هست! پیچیده تر از عشق ولی غائله ای نیست؟؟ گویند چه خیری تو ازین غائله دیدی بگذار بگویند همه! مسئله ای نیست آنقدر غزل در سر خود دارم از این عشق افسوس که دیگر رمقی حوصله ای نیست @shearvdastan
ای که می پرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست عشق یعنی مشکلی آسان کنی دردی از در مانده ای درمان کنی در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر عشق یعنی گل به جای خار باش پل به جای این همه دیوار باش عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر واگذاری آب را، بر تشنه تر عشق یعنی دشت گل کاری شده در کویری چشمه ای جاری شده عشق یعنی ترش را شیرین کنی عشق یعنی نیش را نوشین کنی هر کجا عشق آید و ساکن شود هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود @shearvdastan
‌ نرگس جادوی مست تو بهنگام صبوح فتنه‌ئی بود که از خواب صبوحی برخاست متحیر نه در آن شکل و شمایل شده‌ام حیرتم در قلم قدرت بیچون خداست @shearvdastan
هر چه کردم که فراموش کنم آه نشد رفتم از خاطر و ، دلتنگِ دلم گاه نشد او که با عشق به آغوشِ دلم آمده بود تکیه بر عقل زد و ، همنفسِ راه نشد گفت اندیشه ی او با من و با من شدن است کلبه ام آه ، ولی روشن از آن ماه نشد آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت هیمه بر آتشِ ما ریخت و همراه نشد من حسودم به هر آنکس که نگاری بیند سهمم از عشق به اندازه ی یک کاه نشد دفترم پُر شده از بغض ، چه باید بکنم ؟ هر چه کردم که فراموش کنم ، آه @shearvdastan
چگونه ...؟ به تو فکر نکنم وقتی که ذره ذره وجودم شده ای ......؟!؟! @shearvdastan
دلم می‌خواهد آرام صدایت ڪنم اَللهُم شٰاهِدَ ڪُلِّ نَجْویٰ و بگویم تو خود آرامشی و من خودِ خود بی‌قرار خدایـا ! خرابت می‌شوم مرا هرگونه که میخواهی بساز ... @shearvdastan
بعضى ها؛ مثل يك اتفاق عجيب حال آدم را خوب مى كنند مثل هواى تازه اند آدم دلش مى خواهد دستشان را بگيرد و بگويد تو كه باشى مگر آرزوى ديگرى مى ماند... ❤️ @shearvdastan
فصل بهار را از همه ی فصل ها بیشتر دوست دارم و ماهِ اردیبهشت را و روزِ بارانی را عشق را را من را از همه بیشتر دوست دارم ... @shearvdastan
بنویس "بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره‌مان ایمان ندارد" بعد از همان "تصمیم کبری"، ابر دیگر یا سیل می بارد و یا باران ندارد بابا انار و سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد انگار بابا همکلاس اولی هاست هِی می نویسد این ندارد، آن ندارد بنویس کِی آن مرد در باران می آید این انتظار خیسمان پایان ندارد ایمان! برادر! گوش کن... نقطه سر خط بنویس "بابا مثل هرشب نان ندارد"