شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسـم الله الرحمـن الرحـیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_چـهـارم مدتی باچاپخانههای اطراف میدان بها
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#پـسـرڪ_فـلافـل_فـروش
#پـارت_پـنـجـم
روزگارجوانی اززبان پدرشهید
💎درروستاهای اطراف قوچان به دنیاآمدم.روزگارخانواده ی مابه سختی می گذشت.
هنوزچهارسال ازعمرمن نگذشته بودکه پدرم راازدست دادم.سختی زندگی بسیاربیشترشد.بابرخی بستگان راهی تهران شدیم.
یک بچه یتیم درآن روزگارچه میکرد؟چه کسی به اوتوجه داشت؟
زندگی من به سختی می گذشت.چه روزهاوشب هاکه نه غذایی داشتم نه جایی برای استراحت.
💎تااینکه بایاری خداکاری پیداکردم.یکی ازبستگان ماازعلمابود.اوازمن خواست همراه ایشان باشم وکارهایش راپیگیری کنم.
تاسنین جوانی درتهران بودم ودرخدمت ایشان فعالیت می کردم.این هم کارخدابودکه سرنوشت ماراباامورالهی گره زد.
فضای معنوی خوبی درکارمن حاکم بود.بیشترکارمن درمسجدواین مسائل بود.
بعدازمدتی به سراغ بافندگی رفتم.چندسال رادریک کارگاه بافندگی گذراندم.
💎باپیروزی انقلاب به روستای خودمان برگشتم.بایکی ازدختران خوبی که خانواده معرفی کردندازدواج کردم وبه تهران برگشتیم.
خوشحال بودم که خداوندسرنوشت مارادر خانه ی خودش رقم زده بود!خدالطف کردوده سال درمسجدفاطمیه درمحله ی دولاب تهران به عنوان خادم مسجدمشغول فعالیت شدیم.
حضوردرمسجدباعث شدکه خواسته یاناخواسته دررشدمعنوی فرزندانم تاثیرمثبتی ایجادشود.
💎فرزنداولم مهدی بود;پسری بسیارخوب وباادب،بعدخداوندبه مادختردادوبعدهم درزمانی که جنگ به پایان رسید،یعنی اواخرسال1367محمدهادی به دنیاآمد.بعدهم دودختردیگربه خانواده ی مااضافه شد.
روزهاگذشت ومحمدهادی بزرگ شد.دردوران دبستان به مدرسه ی شهیدسعیدی درمیدان آیت الله سعیدی می رفت.
هادی دوره ی دبستان بودکه واردشغل مصالح فروشی شدم وخادمی مسجدراتحویل دادم.
هادی ازهمان ایام باهیئت حاج حسین سازورکه دردهه ی محرم درمحله ی مابرگزارمیشدآشناگردید.من هم ازقبل،باحاج حسین رفیق بودم.باپسرم دربرنامه های هیئت شرکت می کردیم.
پسرم بااینکه سن وسالی نداشت،امادرتدارکات هیئت بسیارزحمت می کشید.
بدون ادعاوبدون سروصدابرای بچه های هیئت وقت می گذاشت.
💎یادم است که این پسرمن ازهمان دوران نوجوانی به ورزش علاقه نشان می داد.رفته بودچندتاوسیله ی ورزشی تهیه کرده وصبح هامشغول میشد.
به میله ای که برای پرده به کناردرب حیاط نصب شده بودبارفیکس می زد.
بااینکه لاغربودامابدنش حسابی ورزیده شد.
#کپی_ممنوع🚫
@sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_پـانـزدهـم ماشین ا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#پسـرڪ_فـلافـل_فـروش
#پـارت_شـانـزدهـم
فتنه
💎سال1388ازراه رسید.این سال آبستن حوادثی بودکه هیچ کس ازنتیجه ی آن خبرنداشت!
بحث های داغ انتخاباتی وبعدهم حضور حداکثری مردم،نقشه های شوم دشمن رانقش برآب کرد.
امایک باره اتفاقاتی درکشوررخ دادکه همه چیزرادستخوش تغییرات کرد.صدای استکبارازگلوی دوکاندیدای بازنده ی انتخابات شنیده شد.
یک باره خیابان های مرکزی تهران جولانگاه حضور فرزندان معنوی
بی بی سی شد!
💎هادی درآن زمان یک موتور تریل داشت.دربازارآهن کارمیکرد.امابیشتروقت اوپیگیری مسائل مربوط به فتنه بود.
غروب که ازسرکارمی آمدمستقیم به پایگاه بسیج می آمد وازرفقااخباررامی شنید.
هرشب باموتوربه همراه دیگربسیجیان مسجدراهی خیابان های مرکزی تهران بود.
می گفت:من دلم برای این هامیسوزد، به خدااین جوان هانمی دانندچه می کنند،مگرمیشودتقلب کردآن هم به این وسعت؟!
💎یک روزهادی همراه سیدعلی مصطفوی جلوی دانشگاه رفتند.جمعیت اغتشاش گران کم نبود.جلوی دانشگاه پارچه ی سیاه نصب کرده و تصاویرکشته های خیالی اغتشاشگران روی آن نصب بود.
هادی وسیدعلی ازموتورپیاده شدند. جرئت میخواست کسی به طرف آنها برود.
اماآنهاحرکت کردند وخودشان رامقابل تصاویررساندند.یک باره همه ی عکس ها راکنده وپارچه ی سیاه رانیزبرداشتند.
قبل ازاینکه جمعیت فتنه گربخواهدکاری کند،سریع ازمقابل آنهادورشدند.آن شب بی بی سی این صحنه رانشان داد.
💎درایام فتنه یکی ازکارهای پیاده نظام دشمن،که درشبکه های ماهواره ای آموزش داده میشد،نوشتن اهانت به مسئولان ورهبرانقلاب روی دیوارهاو... بود.
هادی نسبت به مقام معظم رهبری بسیارحساس بود.ارادت اوبه ساحت ولایت عجیب بود.
💎یادم هست چندماه که ازفتنه گذشت،طبق یک برنامه ریزی ازآن سوی مرزها،همه ی اتهامات،که تاآن زمان به رئیس جمهوروقت زده میشدبه سمت رهبری انقلاب رفت!
آنهادرشبکه های ماهوارهای تبلیغ می کردندکه چگونه درمکان های مختلف روی دیوارهاشعارنویسی کنید.بیشترصبح ها شاهدبودیم که روی دیوارهاشعارنوشته بودند.
💎هادی ازهزینه ی شخصی خودش چند اسپری رنگ تهیه کردوصبح های زود، قبل ازاینکه به محل کاربرود،درخیابان های محل باموتوردورمیزد.اگرجایی شعاری علیه مسئولان روی دیوارمیدید، آن راپاک میکرد.
یکی ازدوستانش میگفت:یک بارشعاری را گوشه ای ازپل عابرديده بود.به من اطلاع دادکه یک شعاررادرفلان جافلان قسمت نوشته اندومن دارم میروم که آن راپاک کنم.
گفتم:آخه توازکجادیدی که اونجاشعار نوشته اند!؟
گفت:من هرشب این مناطق راچک میکنم،الان متوجه این شعارشدم.بعد ادامه داد:کسی نبایدچیزی بنویسد،حالا که همه ی مردم پای انقلاب ایستاده اند مانبایدبه ضد انقلاب اجازه ی جولان دادن وعرض اندام بدهیم.
💎هادی خیلی روی حضرت آقاحساس بود.
یک باربه اوگفتم اگرشعاری ضدحکومت روی دیواربنویسندومابرویم آن راپاک کنیم، چه سودی داره چرااین همه وقت می گذاری تاشعارپاک کنی؟این همه پاک می کنی،خب دوباره مینویسند!
گفت:نه،این کسانی که مینویسندزیاد نیستند.امامیخوان اینطورجلوه بدهندکه خیلی هستند.من این قدرپاک میکنم تا دیگرننویسند.
درثانی این هادارندیک مسئله راکه به قول خودشون به رئیس جمهورمربوط میشه به حساب رهبری ونظام میگذارند.این ها همه برنامه ریزی شده است.
#کپی_ممنوع 🚫
@sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_هـفـدهـم فدایی رهبر 💎اوج ج
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#پسـرڪ_فـلافـل_فـروش
#پـارت_هـجـدهـم
💎اماانگارحرف های من رانمیشنید. چشمانش رااشک گرفته بود.به اعتقادات اوجسارت میشدونمیتوانست تحمل کند.
همینطورکه هادی به سمت درب دانشگاه می دویدیک باره آماج سنگه قرار گرفت.
من ازدوراورانگاه میکردم.می دانستم که هادی بدن ورزیده ای داردوازهیچ چیزی هم نمیترسد.اماآنجاشرایط بسیارپیچیده بود.
همین که به درب دانشگاه نزدیک شدیک پاره آجرمحکم به صورت هادی وزیرچشم اواصابت کرد.
من دیدم که هادی یک دفعه سرجای خودش ایستاد.میخواست حرکت کنداما نتوانست!
خواست برگردداماروی زمین افتاد!دوباره بلندشدودورخودش چرخیدوبازروی زمین افتاد.
💎ازشدت ضربه ای که به صورتش خورد،نمیتوانست روی پابایستد.سریع به سمت اودویدم.هرطوربوددرزیربارانی از سنگ وچوب هادی رابه عقب آوردم.
خیلی دردمیکشید،اماناله نمیکرد.زخم بزرگی روی صورتش ایجادشده وهمه ی صورت ولباسش غرق خون بود.
هادی چنان دردی داشت که باآن همه صبر،بازبه خودمی پیچیدودرحال بی هوش شدن بود.
سریع اورابه بیمارستان منتقل کردیم.
چندروزی دریکی ازبیمارستان های خصوصی تهران بستری بود.آنجاحرفی از فتنه واتفاقی که برایش افتاده نزد.
💎آن ضربه آن قدرمحکم بودکه بخش هایی ازصورت هادی چندین روزبی حس بود.
شدت این ضربه باعث شدکه گونه او شكافته شدوتازمان شهادت،وقتی هادی لبخندمیزد،جای این زخم برصورت اوقابل مشاهده بود.
بعدازمرخص شدن ازبیمارستان،چند روزی صورتش بسته بود.به خانه هم نرفت ودرپایگاه بسیج میخوابید،تاخانواده نگران نشوند.اماهرروزتماس میگرفت تا آنهانگران سلامتی اش نباشند.
💎بعدهارفقاپیگیری کردندوگفتند:بیا هزینه درمان خودت رابگیر،اماهادی که همه هزینه هاراازخودش داده بودلبخندی زدوپیگیری نکرد.
حتی یکی از وستان گفت:من پیگیری می کنم وبه خاط این ماجراوبستری شدن هادی،برایش درصدجانبازی میگیرم.
هادی جواب اوراهم بالبخندی برلب داد!
هادی هیچ وقت ازفعالیت های خودش در ایام فتنه حرفی نزد،اماهمه دوستان می دانستندکه اوبه تنهایی مانندیک اکیپ نظامی عمل میکرد.
#کپی_ممنوع🚫
@sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_هـجـدهـم 💎اماانگارحرف های من رانمیشنید. چشما
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#پسـرڪ_فـلافـل_فـروش
#پـارت_نـوزدهـم
به عشق شهدا
اززبان دوستان شهید
💎ورودهادی به مسجدبامراسم یادواره شهدابود.به قول زنده یاد سیدعلی مصطفوی،هادی راشهداانتخاب کردند.
ازروزی که هادی راشناختیم،همیشه برای مراسم شهداسنگ تمام میگذاشت.
اگرمیگفتیم فلان مسجد میخواهد یادواره ی شهدابرگزارکندوکمک میخواهد،دریغ نمیکرد.
این ویژگی هادی راهمه شاهدبودندکه به عشق شهدا،همه کارمیکرد.ازشستن و پخت وپزگرفته تا....
تقریباهرهفته شبهای جمعه بهشت زهرا میرفت.باشهدادوست شده بودودراین دوستی سیدعلی مصطفوی بیشترین نقش راداشت.
💎هیئتی رادرمسجدراه اندازی کردندبه نام«رهروان شهدا»هرهفته بابچه هادور هم جمع می شدندوبه عشق شهدابرنامه ی هیئت راپیگیری میکردند.هادی دراین هیئت مداحی هم میکرد.همه اورادوست داشتند.
امایکی ازکارهای مهمی که همراه با برخی دوستان انجام داد،نصب تابلوی شهدادرکوچه هابود.
من اولین بارازسیدعلی مصطفوی شنیدم که میگفت:بایدبرای شهدای محل کاری انجام دهیم.
گفتم:چه کاری؟
💎گفت:بیشترکوچه هابه اسم شهید است امابه خاطرگذشت سه دهه از شهادت آنها،هیچ کس این شهدارانمی شناسد.
لااقل ماتصویرشهیدرادرسرکوچه نصب کنیم تامردم باچهره ی شهیدآشناشوند. یااینکه زندگینامه ای ازشهیدرابه اطلاع اهل آن کوچه ومحل برسانیم.
کارآغاز شد.ازطریق مساجدوبنیادشهید و...تصاویرشهدای محل جمع آوری شد.
هادی درهمان ایام کاربافتوشاپ ودیگرنرم افزارهای کامپیوتری رایادگرفت.استعداد اوبرای فراگرفتن این کارهازیادبود.
تصاویرشهدارااسکن سپس دریک اندازه ی مشخص طراحی کردند.بعدهم بَنرتهیه میشد.
بایک نجارهم صحبت شدکه این تصاویررا به صورت قاب چوبی درآورد.
💎کارخیلی سریع به نتیجه رسید.هادی وانت پدرش رامی آوردوبایک دریل و...کار رابه اتمام می رساند.
بیشترکوچه های محل ماباتابلوهای قرمزرنگ شهدامزین شد.یادم هست برخی هامخالف این حرکت بودند!حتی از بچه های بسیج!
می گفتندشمااین کاررامیکنید،ولی یک سری ازاراذل واوباش این تصاویرراپاره میکنندوبه شهدااهانت میکنند.
اماحقیقت چیزدیگری بود.ارادت مردم به شهدافراترازتصورات دوستان مابود.
💎الان باگذشت شش سال ازآن روزها هنوزیادگارهادی ودوستانش راروی دیوارهای محل می بینیم.هیچ کس به این تابلوهابی احترامی نکرد،برعکس آنچه تصورمیشد،تقاضا برای نصب تابلو ازمحلات دیگرهم رسید.
دربسیاری ازمحلات این حرکت آغازشد. بعدهم بسیج شهرداری،حرکت عظیمی رادراین زمینه آغازکرد.
بعدازآن دربرگزاری نمایشگاه برای شهدا فعالیت داشت،هادی کسی بودکه به تأییدتمام دوستان،وقتی کاربرای شهدا بود،باتمام وجودکارمیکرد.
💎يكباردرمیدان شهیدآیت الله سعیدی اورادیدم.نیمه های شب آنجاایستاده بود!
نمایشگاه شهدادرداخل میدان برقراربود. تمام دوستانش رفتنداماهادی مانده بودتا مراقب وسایل ولوازم نمایشگاه باشد.
ازدیگرکارهای هادی که تااین اواخرادامه یافت،فعالیت درزمینه ی معرفی شهدا بود.
برای شهداپوستردرست میکرد،درزمینه ی طراحی تصاویرکارمیکردو...
حتی رایانه ی شخصی او،که پس از شهادت به خانواده تحویل شد،پربوداز تصاویرشهدای مجاهدعراقی که هادی برای آنهاطراحی انجام داده بود.
#کپی_ممنوع🚫
@sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـتـم دستگیری ازمردم
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#پسـرڪ_فـلافـل_فـروش
#پـارت_بـیـسـتویـکـم
ویژگیها
💎این سخنان راازخیلی هاشنیدم.اینکه هادی ویژگی های خاصی داشت. همیشه دائم الوضوبود.
مداحی میکرد.اکثراوقات ذکرسینه زنی هیئت رامیگفت.اهل ذکربود.گاهی به شوخی میگفت:من دوهزاتایاحسین حفظ هستم.یامیگفت:امروزهزاربارذکریاحسین گفتم،عاشق امام حسین وگریه برای ایشان بود.واقعابرای ارباب باسوزاشک می ریخت.
اخلاص اوزبانزدرفقابود.اگرکسی ازاو تعریف میکرد،خیلی بدش می آمد.وقتی که شخصی اززحمات اوتشکرمیکرد،می گفت:خرمشهرراخداآزادکرد!
یعنی ماکاری نکرده ایم.همه کاره خداست وهمه ی کارهابرای خداست.
💎حال وهواوخواسته هایش مثل جوانان هم سن وسالش نبود.دغدغه مندترو جهادی ترازدیگرجوانان بود.
انرژی اش راوقف بسیج وکارفرهنگی و هیئت کرده بود.درآخرراهی جزطلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد.
من شنیدم که دوستانش میگفتند:هادی این سالهای آخروقتی ایران می آمد، بارهاروی صورتش چفیه می انداخت و میگفت:اگربه نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته می شود.
💎خیلی دوست داشت به سوریه برودو ازحرم حضرت زینب دفاع کند.یک طرف دیوارخانه راازبنری پوشانده بودکه رویش اسم حضرت زینب نوشته شده بود.می گفت نبایدبگذاریم حرم عمه ی سادات، دست تروریست هابیفتد.
وقتی میخواست برای نبردباداعش برود، پرسیدیم درس وبحث رامیخواهی چه کنی؟گفت:اگرشهیدنشدم،درسم راادامه میدهم.اگرشهیدشوم،که چه بهترخدا میخواهداینگونه باشد.
💎درمیان فیلم هابه خداحافظ رفیق خیلی علاقه داشت.سی دی فیلم راتهیه کردوبرای خانواده پخش نمود.
خواهرش میگفت:من مدت هافکرمیکردم هادی هم مثل آدم های درون فیلم،هر شب باموتوروبادوستانش به بهشت زهرا می رود.صحنه های این فیلم همه اش جلوی چشم های من است.
همه اش نگران بودم میگفتم نکندشباهت های هادی بامحتوای فیلم اتفاقی نباشد!
هادی مثل مانبودکه تایک اتفاقی می افتد بیایدبرای همه تعریف کند.هیچوقت از اتفاقات نگران کننده حرف نمیزد.آرامش درکلامش جاری بود.
💎برادرش میگفت:«نمیگذاشت کسی ازدستش ناراحت شوداگردلخوری پیش می آمد،سریعاازدل طرف درمی آورد. هادی به مامیگفت یکی ازخاله هایمان را درکودکی ناراحت کرده،امانه ماچیزی به خاطرداشتیم نه خاله مان.
ولی همه اش میگفت بایدبروم حلالیت بطلبم.هیچوقت دوست نداشت کسی با دلخوری ازاوجداشود.»
#کپی_ممنوع🚫
@sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـتودوم شاگردامام صادق 💎شه
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#پسـرڪ_فـلافـل_فـروش
#پـارت_بـیـسـتوسـوم
تحول اساسی
💎ازمدت هاقبل شاهدبودم که کتاب خصائص الحسینیه رادردست داردو مشغول مطالعه است.
هادی مرتب مشغول مطالعه بود.عشق و شوری که اززیارت امام حسین درقلب ما پدیدآمده بود،دراوچندبرابربود.
به مامیگفت:امام صادق فرموده اند:هر کس به زیارت امام حسین نرودتابمیرد، درحالی که خودراهم شیعه ی مابداند، هرگزشیعه ی مانیست.واگرازاهل بهشت هم باشد،اومهمان بهشتیان است.
درجای دیگری میفرمایند:زیارت حسین بن علی برهرکسی که ایشان راازسوی خداوند،امام میداندلازم وواجب است.هر که تاهنگام مرگ،به زیارت حسین نرود، دین وایمانش نقص دارد.
💎ازطرفی کلام بزرگان رانیزبه ما متذکرمیشدکه میفرمودند:برای اینکه دین شماکامل شودونقایص ایمان ومشکلات اخلاقی شمابرطرف شودحتمابه کربلا بروید.
خلاصه آنچنان درماشورکربلاایجادکردکه برای حرکت کاروان لحظه شماری می کردیم.
شهریور1390بود.مقدمات کارفراهم شد. باتعدادی ازبچه های کانون شهیدآوینی از مسجدموسی ابن جعفرراهی کربلاشدیم. نه تنهامن که بیشتررفقااعتقاددارندکه هادی هرچه میخواست دراین سفربه دست آورد.به نظرمن آن اتفاقی که باید برای هادی می افتاد،درهمین سفررخ داد.
💎درحرم هاکه حضور می یافتیم حال او بابقیه فرق میکرد.این موضوع درسوزوصدا وحالات ایشان به خوبی مشخص بود.
درزیارت هابسیارعجیب وغریب بود.اتفاقی که درآن سفرافتاد،تحول عظیم در شخصیت هادی بودکهایشان رازیروروکرد.
بالاخره همه ی ماکه درآن سفرحضور داشتیم اهل هیئت بودیم،اماهمه احساس میکردیم که این هادی باهادی قبل ازسفربه کربلاخیلی تفاوت دارد.
دیگرازآن جوان شوخ وخنده روخبری نبود. اودرکربلافهمیدکجاآمده وبه خوبی ازاین فرصت استفاده کرد.
💎پس ازآن سفربودکه بایکی ازدوستان طلبه آشناشد.ازاوخواست تادرتحصیل علوم دینی یاری اش کند.
بعدازسفرکربلاراهی حوزه ی علمیه ی حاج ابوالفتح شد.مادیگرکمتراورامیدیدیم.
یک بارمن به دیدن اودرمحل حوزه ی علمیه رفتم.قرارشدباموتورهادی برگردیم. درمسیربرگشت بودیم که چند خانم بدحجاب رادید.
جلوترکه رفت باصدای بلندگفت:خواهرم حجابت روحفظ کن.بعدحرکت کرد.
توی راه باحالتی دگرگون گفت:دیگه از اینجاخسته شدم.این حجابهابوی حضرت زهرانمیده.اینجامثلامحله های مذهبی تهران هست واین وضعیت روداره!
💎بعدباصدایی گرفته ترگفت:خسته ام،بعد ازسفرکربلادیگه دوست ندارم توی خیابون برم.
من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کنه خیلی چیزهاروازدست میده.چشم گنهکارلایق شهادت نمیشه.
هادی حرف میزدومن دقت میکردم که بعدازگذشت چندماه،دل وجان هادی هنوز درکربلامانده.
باخودم گفتم:خوش به حال هادی،چقدر خوب توانسته حال معنوی کربلاراحفظ کند.
💎هادی بعدازسفرکربلاواقعأکربلایی شد.خودش رادرحرم جاگذاشته بودوهیچگاه به دنیای مادی مابرنگشت آنقدرذکرو فکرش درکربلابودکه آقادعوتش کرد.
پنج ماه پس ازبازگشت ازکربلا،توسط یکی ازدوستان،مقدمات سفرواقامت در حوزه ی علمیه نجف رافراهم کرد.
بهمن ماه1390راهی شد.دیگرنتوانست اینجابماند.
برای تحصیل راهی نجف شد.یکی از دوستان،که برادرشهیدوساکن نجف بود، شرایط حضورایشان درنجف رافراهم کرد وهادی راهی شهرنجف شد.
#کپی_ممنوع🚫
@sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـتوچـهـارم احتیاط 💎س
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#پسـرڪ_فـلافـل_فـروش
#پـارت_بـیـسـتوپـنـجـم
یاحسین
💎میگوینداگرمیخواهی شیعه ی واقعی آقااباعبدالله رابشناسی سه باردرمقابل او نام مقدس حسين رابرزبان جاری کنید. خواهیددیدکه محب وشیعه ی واقعی حالتش تغییرکرده واشک درچشمانش حلقه میزند.
شدت علاقه ومحبت هادی به امام حسین وصف ناشدنی بود.اواززمانی که خودراشناخت درراه سیدوسالارشهیدان قدم برمیداشت.
هادی ازبچگی درهیئت هاکمک میکرد.او درکنارذکرهایی که همیشه برلب داشت، نام یاحسین راتکرارمیکرد.
واقعانمیشودمیزان محبت اوراتوصیف کرد.این سال های آخروقتی دربرنامه های هیئت شرکت میکرد،حال وهوای همه تغییرمیکرد.
💎یادم هست چندنفرازکوچک ترهای هیئت می پرسیدند:چراوقتی آقاهادی در جلسات هیئت شرکت میکند،حال و هوای مجلس ماتغییرمیکند؟
ماهم میگفتیم به خاطراینکه اوتازه از کربلاونجف برگشته.
اماواقعیت چیزدیگری بود.محبت آقاابا عبدالله باگوشت وپوست وخون اوآمیخته شده بود.اوتاحدودی امام حسین را شناخته بود.برای همین وقتی نام مبارک آقارادرمقابل اومیبردنداختيارازکف میداد.
وقتی صبح هابرای نمازبه مسجدمی آمد. بعدازنمازصبح درگوشه ای ازمسجدبه سجده میرفت ودرسجده کل زیارت عاشورا راقرائت میکرد.
💎هادی هرجامیرفت برای هیئت امام حسین هزینه میکرد.درباره ی هیئت رهروان شهداکه نوجوانان مسجدبودندنیز همیشه جزءبانیان هزینه های هیئت بود.
زمانی که هادی ساکن نجف بود،هرشب جمعه به کربلامیرفت.درمدت حضوردر کربلاازدوستانش جدامیشدوخلوت عجیبی بامولای خودداشت.
خوب به یاددارم که هادی ازمیان همه ی شهدای کربلابه یک شهید علاقه ی ویژه داشت.بعضی وقت هاخودش رامثل آن شهیدمیدانست وجمله ی آن شهیدرا تکرارمیکرد.
هادی میگفت:من عاشق جُون،غلام آقاابا عبدالله،هستم.چون در روزعاشورابه آقاحرف هایی زدکه حرف دل من به مولااست.
💎اوازسیاه بودن وبدبوبودن خودش حرف زدواینکه لیاقت نداردکه خونش درردیف خون پاکان قرارگیرد.من هم همینگونه ام. نه آدم درستی
هستم.نه...
دراین آخرین سفرهادی مطلبی رابرای من گفت که خیلی عجیب بود!هادی می گفت:یک باردرنجف تصمیم گرفتم که سه روزآب وغذاکمتربخورم یااصلانخورم تا ببینم مولای ماامام حسین درروزعاشورا چه حالی داشت.
این کارراشروع کردم.روزسوم حال وروزمن خیلی خراب شد.وقتی خواستم ازخانه بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی می رود.
من همه جارامثل دودمیدیدم.آن قدرحال من بدشدکه نمیتوانستم روی پای خودم بایستم.
ازآن روزبیشترازقبل مفهوم کربلاو تشنگی وامام حسين رامیفهمم.
#کپی_ممنوع🚫
@sheeay_heydar