فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷به سه شنبه 16 شهریور خوش آمدید🌷
🌸 الهي سه شنبه تون پر از
🍀 برکت
🌸 خوشحالی
🍀 آرامش
🌸 سعادت
🍀 و موفقیت
💎در شهر قدم میزنم، مردی را میبینم روزه میخورد و بهانهاش این است که، مواد غذایی گران شدهاند و ما که در طول سال (از گرسنگی) روزهایم !!!
آن یکی را میبینم میگوید: من لاغر هستم روزه بگیرم لاغرتر و زشت میشوم!! دیگری روزه نمیگیرد.
آن یکی روزه نمیگیرد و بهانه میآورد کار میکند و اگر روزه بگیرد سرکار ضعف میکند و جالب است کارش نشستن در مغازه است!!
بر غربت و مظلومیت خدا اشکم بر رخسار روانه میشود که بشر به هر کس که در این دنیا زورش نرسد به خدای خود چه سریع زورش را نشان میدهد و نافرمانی او میکند. قویترین وجود که در دستِ ضعیفترین مخلوق خود چگونه حقوقش تضییع میشود و او در نهایت متانت و قدرت بر بنده خود صبورانه مینگرد. کبیراً کبیرا
یاد مرحوم پدرم میافتم که در سالِ آخر عمر روزه گرفت و بر زمین ساعتها افتاد. گفتیم برویم پیش دکتر تا بگوید تو از روزه معذوری؟ گفت: قبول میکنم ولی مرا پیش دکتری ببرید که خودش روزه بگیرد و بداند روزهخواری بر روزهگیر چه اندازه سخت است و درکم کند و به این آسانی مرا از روزه معاف ندارد.
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
💠آموزنده💠
✍🏻انسان_بخشنده
هدف_رضایت_الله_خواستن
🔳🌸وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
🔳🌸برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
🔳🌸برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
🔳🌸چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى!
🔳🌸مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا ردنکرد.
•┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈•
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
•┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈•
در خيانت كردن ،
لذت نهفته است و هيجان ...
اما در وفادارى ،
اصالت نهفته است و شجاعت ...
تصميم با شماست ،
كه دنبال لذت و هيجان هاى
موقتى و پر از عذاب وجدان برويد ،
يا اينكه اصيل و وفادار باشيد
و با شجاعت پاى تمام :
خوب و بد يارتان بايستيد ...
يارى كه خودتان روزى انتخاب كرديد ...
خيانت به يار ،
در مرحله اول ،
خيانت به سليقه و انتخاب خود است
و در آخر خيانت به احساس او ...
اگر احساس او مهم نيست ،
به سليقه خود وفادار بمانيد ...
و يا اينكه لگدى محكم بزنيد
به سليقه خود ، به يار خود
و برويد دنبال لذت كاذب خيانت ...
تصميم با شماست ...
كتمان نميشود كرد
لذت و هيجان خيانت را ...
اما لذت خيانت كجا و
لذت وفادارى كجا ... ؟
وفادار بمانيد عزيزان ...
لذت وفادارى هميشگى است ،
اما لذت خيانت ،
كاذب و موقتى ...
دنبال لذت دايمى برويد
نه لذت هاى آنى و كوتاه ...
كه از عقل سالم ،
انتظارى جز اين نيست ...
#سهيل_شهابى
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
برای داشتن یک زندگی زیبا فرق نمی کند
در چه خانه ای زندگی می کنی،
چه لباسی می پوشی
و یا حتی چند سال سن داری،
زندگی را تو با ذهن خودت می سازی.
اگر خودت را زندانیِ ذهن کنی
نمی توانی زندگی زیبایی داشته باشی
زیبایی ها در ذهن شکل می گیرند.
پس زندگی رو سخت نگیر،
زندگی رو محدود نکن
در لباس و خانه و مقداری اسکناس.
زندگی انقدرها کوچک نیست.
زندگی وسیع است
به وسعت فکر تو؛
و دریای اندیشه بی نهایت است.
همه چیز به تفکر تو بستگی دارد
به اینکه تو چه چیزی میخواهی
و در زندگی به دنبال چه می گردی.
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🎀🎈🎀🎈🎀🎈
🍎داستان کوتاه
خواجهاى "غلامش" را ميوهاى داد.
غلام ميوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد.
خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى "نيمهاى" از آن ميوه را خود میخوردم.
بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه "شيرين و مرغوب" باشد.
پس به غلام گفت: "یک نيمه" از آن به من ده كه بس خوش میخورى.
غلام نيمهاى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار "تلخ يافت."
روى در هم كشيد و غلام را "عتاب" كرد كه چنين ميوهاى را بدين تلخى، چون خوش میخورى.
غلام گفت: اى خواجه! بس "ميوه شيرين" كه از دست تو گرفتهام و خوردهام.
اكنون كه ميوهاى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه "روى در هم كشم" و باز پس دهم كه شرط "جوانمردى و بندگى" اين نيست.
"صبر" بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينیهاى بسيارى است كه از تو ديدهام و خواهم ديد.
"همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز"
* هر وقت در حق تو بدی کردند
فقط یک اجر از دیوار بردار
بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی !*
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
•••✾~🍃🍓🍃~✾•••
📚#حکایت
حکیمی را پرسیدند:
از سخاوت و شجاعت کدام بهترست؟ گفت: آن را که سخاوت هست ؛ به شجاعت حاجت نیست.
نبـشتـه است بـر گور بـهرام گور
که دسـت کرم بـِـه ز بـازوی زور
نماند حاتم طائی ولیک تـا بـه ابـد
بماند نام بلندش به نیکویی مشهور....
📔 گلستان #سعدی
#حقیقت پنهان
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣"زیباترین قلب دنیا"
🌼🍃روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می كرد كه زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد.
🌼🍃جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق كردند كه قلب او به راستی زیباترین قلبی است كه تاكنون دیدهاند. مرد جوان با كمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.
🌼🍃ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت كه قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام میتپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تكههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نكرده بودند برای همین گوشههایی دندانه دندانه درآن دیده میشد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت كه هیچ تكهای آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود میگفتند كه چطور او ادعا میكند كه زیباترین قلب را دارد؟
🌼🍃مرد جوان به پیر مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخی میكنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه كن؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است.
🌼🍃پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر میرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیكنم. هر زخمی نشانگر انسانی است كه من عشقم را به او دادهام، من بخشی از قلبم را جدا كردهام و به او بخشیدهام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است كه به جای آن تكهی بخشیده شده قرار دادهام؛ اما چون این دو عین هم نبودهاند
🌼🍃گوشههایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برایم عزیزند؛ چرا كه یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به كسانی بخشیدهام اما آنها چیزی از قلبشان را به من ندادهاند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند كه داشتهام. امیدوارم كه آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعهای كه من در انتظارش بودهام پركنند، پس حالا میبینی كه زیبایی واقعی چیست؟
🌼🍃مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی كه اشك از گونههایش سرازیر میشد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم كرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .
🌼🍃مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا كه عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ كرده بود...
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
📚داستان کوتاه
🎨راهی آسان برای ورود به بهشت
شخصى محضر پيامبر اسلام ﷺ مشرف شد. حضرت ﷺ به او فرمودند: آيا مى خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به وسيله آن داخل بهشت شوى؟
مرد پاسخ داد: مى خواهم يا رسول الله ﷺ!
حضرت ﷺ فرمودند: از آن چه خداوند به تو داده است انفاق كن و به ديگران بده!
مرد: اگر خود نيازمندتر از ديگران باشم، چه كنم؟
فرمودند: مظلوم را يارى كن!
مرد: اگر خودم ناتوان تر از او باشم، چه كنم؟
فرمودند: نادانى را راهنمايى كن!
مرد: اگر خودم نادان تر از او باشم ، چه كنم؟
فرمودند: در اين صورت زبانت را جز در موارد خير نگهدار!
سپس رسول خدا ﷺ فرمودند:
آيا خوشحال نمى شوى كه يكى از اين صفات را داشته باشى و به بهشت داخلت نمايند؟
✅1- انفاق
✅2- یاری مظلوم
✅3- ارشاد نادان
✅4- کنترل زبان
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💭
ولی من این خصلت را از همان کودکی دارم
دقیقا یادم است ،که قبل از بیرون رفتن کلّی به مادرم قول می دادم
که اذیتت نمی کنم
که هیچ چیز نمی خواهم
ولی کافی بود از جلوی یک مغازه که می گذریم چشمم به اسباب بازی مورد علاقه ام بیافتد
همان جا…
وسط خیابان…
تمام قول هایم را به یک باره زیر پا می گذاشتم
و زار زار گریه می کردم که آن اسباب بازی باید مال من باشد
برایم مهم نبود به چه بهایی باشد
اصلا ارزش خرید داشته باشد یا نداشته باشد
اسباب بازی های بهتر از آن را نشانم می دادند ولی من
پا در یک کفش می کردم
و می گفتم:« فقط این»
و تا آن را نخرم فقط گریه می کردم
حالا هم همانقدر قاطعانه روی تو گیر کرده ام
این که رسیدن به تو ارزش این همه زجر کشیدن دارد یا نه؟
این که این دنیا آدم های خیلی بهتر از تو دارد یا نه؟
مهم نیست
من تا به تو نرسم ، روزهایم همین است
و ترسم این است که هیچگاه به تو نرسم
و تا ابد گریه کنم
#یسنا_اسمی_مقدم
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💕💕❣💕💕
مادر بزرگم به رفت و آمدهایم حساس بود...
آدم قدیم بود و قانون های خودش را داشت تمام روزهایی که داشتیمش وقت بیرون رفتن تا چشمش به من می خورد تکه کلامی داشت که در دم می گفت " به موقع برگرد...به بی وقتی نخوری"
از نظر او وقتی شب می شد برگشتن به خانه سخت بود و می خورد به بی وقتی...
مادر بزرگ را مدت هاست که ندارم اما شاید بدترین چیز در زندگی همین است که به موقع برنگردی و به بی وقتی بخوری...
مهم تر از رفتن و شروع کردن این است که بدانیم چه موقعی باید برگردیم و کی باید تمامش کنیم!! گاهی آنقدر دیر از راهی که می دانیم اشتباه ست برمی گردیم ، آنقدر دیر از آدمی که می دانیم آدم زندگی ما نیست دل می کنیم ، حتی گاهی آنقدر بی موقع سراغ دلبستگی های گذشته را می گیریم که دیگر کار از کار گذشته و زندگی مان به بی وقتی خورده...
مادر بزرگ راست می گفت ، به موقع باید برگشت وگرنه شب از راه می رسد...
#محدثه_رمضانی
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk