eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.7هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
19.4هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 او از غرق شدن می‌ترسید، برای همین، هیچ وقت شنا نمی‌کرد، سوار قایق نمی‌شد، حمام نمی‌کرد و به آبگیری پا نمی‌گذاشت! شب و روز در خانه می‌نشست، در را به روی خود قفل می‌کرد، به پنجره‌ها میخ می‌کوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید می‌لرزید و اشک می‌ریخت! عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد. ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎روباه گفت: کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش تر احساس شادی و خوش بختی می کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می کند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم! امّا اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟! هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد. 📔 ✍🏻 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📝 سرعت مجاز زندگیت چنده ؟ 📌 ‌دخترخاله‌ام خیلی زود ازدواج کرد، همه به من میگفتن تو چرا هنوز ازدواج نکردی؟! «با اولین خواستگار ازدواج کردم» ‌ 📌 دختر همسایه همون سال اول زندگی مشترک بچه دار شد. «منم هر چه سریع‌تر بچه دار شدم» ‌📌 می‌گفت پول توی کار آزاده. مدرک و دانشگاه به درد نمی‌خوره. «من ترک تحصیل کردم» ‌📌 پرسید چند سالته؟! گفتم سی سالمه. گفت دیگه داره دیر میشه ها. وقتشه مستقل بشی. «من خانواده ام رو ترک کردم» ‌ 📌 گفت تا قبل از چهال و پنج سالگی اگه خونه و ماشین خریدی که خریدی، اگه نه دیگه نمی‌تونی. «من الان پنجاه سالمه، خونه و ماشین دارم ولی یه بار هم عاشق نشدم» ‌📌 بهش گفتم پسرم هر چیزی به موقعش اتفاق میوفته ولی گوش نداد که نداد. قاچاقی رفت که مثلا عقب نمونه از زندگی. «از وقتی رفت، نه خبر مرگش رسید نه خبر زندگیش» ‌📌 همه منو مسخره کردن که پیری و معرکه گیری!؟ ولی من ناراحت نبودم. «الان یه مرد میانسال هستم که هم عاشق شدم و هم می‌خوام برم کشورهای دیگه رو ببینم» 👇👇👇👇 ‌‌✍️ سرعتِ مجاز زندگیتو پیدا کن. با همون سرعت برو جلو. که نه خودتو با بقیه مقایسه کنی. نه اضطراب عقب موندن و نرسیدن رو داشته باشی و نه بعد از چند سال زندگی بفهمی، فقط برای رسیدن به یک بخش از زندگی دیگران، بخش‌های زیادی از زندگی خودتو «نزیسته» رها کردی و دیگه وقت نداری. 👤 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 حکایت به قلم "ســاده و روان" 📚 باب دوم : در اخلاق درویشان 🌺 حکایت 22 💫 گويند: عابدى یک شب دَه من غذا خورد و تا سحر یک ختم قرآن در نماز قرائت نمود. صاحبدلى اين حكايت را شنيد و گفت : اگر آن عابد نصف نانى مى خورد و مى خوابيد، مقامش در نزد خدا برتر بود. زيرا كيفيت قرائت مهم است نه كميت آن. 🔸اندرون از طعام خالى دار 🔹تا در او نور معرفت بينى 🔸تهى از حكمتى به علتِ آن 🔹كه پُرى از طعام تا بينى 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ 🔸السلام علیک یافاطمه المعصومه🔸 ◀️هر روز صبح با سلام به حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها روز خود را آغاز میکنیم
🌷🌷🌷 داستان کوتاه "زنجیره عشق با مهر و محبت محکم و باثبات می‌مونه... " تظاهر به مهربانی" هرگز به دل کسی نمی‌نشینه!! چرا که، هر آنچه از دل برآید بر دل نشیند..." یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرِکار بر می گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. زن برای اسمیت دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودش رو معرفی کرد و گفت: من اومدم کمکتون کنم. زن گفت: صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست. وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: «من چقدر باید بپردازم؟» اسمیت به زن چنین گفت: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهی‌ات رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی؛ نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه.!!» چند مایل جلوتر، زن کافه کوچکی رو دید و داخل شد تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که احتمالا هشت ماهه باردار بود و به خاطر تامین نیازهای زندگی و کمک به همسرش کار می کرد و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.! وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش رو بیاره، زن مسن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می‌خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی؛ نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!» همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت: «دوستت دارم اسمیت خدا رو شکر همه چیز داره درست میشه...» * سعی کنیم تا جایی که امکان داره به دیگران کمک کنیم بدون هیچ چشم داشتی... و قول بدیم که نگذاریم هیچ وقت زنجیره عشق به ما ختم بشه...*👌 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🌷🌷🌷
‍ ⁉️چرا بعضی از در بعضی از در و ؟ ✅ همیشه این سوال هست که چرا مؤمنین با اینکه اهل هستند، اما بعضا در و هستند و در مقابل کسانی که به خدا اعتقادی ندارند در و هستند و خدا کاری به آنها ندارد؟ ✨در این روایت به این سوال پاسخ داده میشود: 💫 امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل فرمودند که خدای عزوجل می‌فرماید: 💢 به و سوگند، من بنده‌ای را که می‌خواهم رحمت کنم، او را از دنیا بیرون نمی‌برم مگر اینکه بابت هر خطا و گناهی که کرده آنرا بگیرم. ☘من بنده‌ام را به بیماری در و یا تنگی در و یا ترس در مبتلا کنم تا کفاره باشد، پس اگر باز چیزی بماند، را بر او سخت گردانم (تا آمرزیده و بمیرد و پس از مرگ دچار نشود) 💢 و به عزت و جلالم سوگند، من بنده‌ گنهکاری را که بخواهم عذاب کنم از دنیا بیرونش نمی‌برم تا پاداش هر عمل نیکی که کرده را بدهم، پاداش او را بوسیله در بدنش و یا فراخی در اش و یا به و در دنیایش بدهم و اگر چیزی باقی بماند مرگ را بر او نمایم. 📕سخن خدا، کلیات احادیث قدسی، ص 10 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
⭕️ در مورد از مردمان آخر الزمان !!! 💠 امير المؤمنين عليه السلام فرمود: 👈🏻مَثَل شما مثل کسى باشد که او را طعامى باشد (از گندم وبرنج وعدس وماش وغيره) پس او را پاک کند ودر انبار نهد، پس از چندى بر سر او آيد سوسک در وى افتاده باشد وبعضى از آن را فاسد کرده باشد، 👈🏻پس دوباره او را پاک کند وسوسک زده اش را دور سازد ودر انبار نهد، چندى بگذرد باز در وى سوسک افتد، پس باز او را پاک کند وهمچنين تا اينکه بماند مقدارى که هر چه بماند ديگر سوسک در وى نيفتد يا به او آفت نرساند، 👈🏻همچنين شماها از يکديگر متميز وجدا مى شويد تا اينکه نماند مگر جمعيتى که ديگر هيچ فتنه اى به ايشان آسيب نرساند. 💠حضرت باقر عليه السلام فرمود: 👈🏻اى گروه شيعه البته خالص خواهيد شد... همچنين يکى از شما صبح مى کند در حالى که بر شريعت ما وامر ماست وشام مى کند در حالى که از امر ما خارج شده يا شام مى کند در حالى که بر شريعت ما وامر ماست وصبح مى کند در حاليکه از شريعت ما خارج گشته وخود نمى فهمد... 💠حضرت صادق عليه السلام فرمود: 👈🏻به خدا قسم که شما شکسته مى شويد همچنانکه شيشه شکسته مى شود، بلکه شيشه پس از شکستن برگردانده مى شود، پس برمى گردد مانند اول. اما شما شکسته خواهيد شد مانند شکسته شدن سفال که برگردانده نمى شود... 💠امير المؤمنين عليه السلام فرمود: 👈🏻نماند از شما مگر مانند سرمه در چشم يا نمک در طعام. 💠حضرت رسول صلى الله عليه واله وسلم فرمود: 👈🏻قسم به آن کس که مرا به حق مبعوث کرده براى بشارت ،که ،ثابتين بر قول به آن قائم عليه السلام در زمان غيبت او ،ناياب تر است از کبريت احمر. 💠حضرت صادق عليه السلام فرمود: 👈🏻چنان مضطرب شوند در عقيده مانند اضطراب کشتى در دم موجهاى دريا، نجات نيابد مگر آن کس که خدا پيمان او را گرفته باشد ودر دل او ايمان نوشته واو را به وحى از خود مؤيد فرموده باشد. 💠حضرت جواد عليه السلام فرمود: 👈🏻اکثر قائلين به امامت او مرتد شوند واز او برگردند. 💠حضرت صادق عليه السلام فرمود: 👈🏻اين امر نخواهد شد تا اينکه دو ثلث از مردم بروند. 💠ابوبصير گفت: اگر دو ثلث از مردم بروند پس که باقى خواهد ماند؟ ✅فرمود: شما راضى نيستيد که از ثلث باقى باشيد؟ (يعنى شما به رفتن ديگران چکار داريد؟ شما جديت کنيد که از ثلث باقى باشید) 📚منابع معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام بشارة الاسلام: ص 182 ب 8. کمال الدين: 355:2 ب 33 ح 50، غيبت طوسى: ص 170 ح 129، بشارة الاسلام: ص 170 ب 7. اصول کافی : 418:1 ح 6:945، منتخب الاثر: ص 388 ب 47 ح 1، بحار: 111:52 ب 21 ح 20. غیبت نعمانى: ص 138، بحار: 101:52 ب 21 ح 2. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚 استادي در شروع کلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببينند. بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است ؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم ، استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمي دانم دقيقا“ وزنش چقدراست . اما سوال من اين است : اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هيچ اتفاقي نمي افتد، استاد پرسيد خوب ، اگر يک ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد؟ يکي از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد ميگيرد. حق با توست . حالا اگر يک روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد ديگري جسارتا" گفت : دست تان بي حس مي شود عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند . و مطمئنا“ کارتان به بيمارستان خواهد کشيد و همه شاگردان خنديدند. استاد گفت : خيلي خوب است . ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييرکرده است؟ شاگردان جواب دادند : نه پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود ؟ درعوض من چه بايد بکنم؟ شاگردان گيج شدند. يکي از آنها گفت : ليوان را زمين بگذاريد. استاد گفت : دقيقا" مشکلات زندگي هم مثل همين است اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد اشکالي ندارد. اگر مدت طولاني تري به آنها فکر کنيد، به درد خواهند آمد اگر بيشتر از آن نگه شان داريد، فلج تان مي کنند و ديگر قادر به انجام کاري نخواهيد بود. فکرکردن به مشکلات زندگي مهم است. اما مهم تر آن است که درپايان هر روز و پيش از خواب، آنها را زمين بگذاريد به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرند هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هرمسئله و چالشي که برايتان پيش مي آيد، برآييد. دوست من ، يادت باشد که ليوان آب را همين امروز زمين بگذاري زندگي همين است. 📚داستان های جالب وجذاب📚 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚داستان زیبا زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.» عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.» زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.» زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.» زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟» فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.» مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.» عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟» پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! » 📚داستان های جالب وجذاب📚 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk