eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.6هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
19.7هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت، گفت: آقا ببخشید، مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه، من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا، این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید. قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا، اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه، پیر زن رو پیدا کردم، گفتم این امانتی مال شماس؟ گفت حامد پسرم تویی؟ گفتم نه مادر دیدم دوباره گفت: حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه، گفتم آره، پیرزنه داد زد میدونستم منو تنها نمی ذاری، شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟! پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفت، گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده، باید تسویه کنید.!! حالا از من هی غلط کردن و اینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن.! آخر چک و نوشتم دادم دستش، ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم، هر چند که پسرش خیلی ... بود.! اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه، رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد، بیا تو مادر!😃 👈 در کانال 📚داستانڪ📚 هر روز با بهترین و همراه ما باشید↙ @dastanakk
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت، گفت: آقا ببخشید، مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه، من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا، این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید. قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا، اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه، پیر زن رو پیدا کردم، گفتم این امانتی مال شماس؟ گفت حامد پسرم تویی؟ گفتم نه مادر دیدم دوباره گفت: حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه، گفتم آره، پیرزنه داد زد میدونستم منو تنها نمی ذاری، شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟! پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفت، گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده، باید تسویه کنید.!! حالا از من هی غلط کردن و اینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن.! آخر چک و نوشتم دادم دستش، ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم، هر چند که پسرش خیلی ... بود.! اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه، رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد، بیا تو مادر!😃 👈 در کانال 📚داستانڪ📚 هر روز با بهترین و همراه ما باشید↙ @dastanakk
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت، گفت: آقا ببخشید، مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه، من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا، این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید. قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا، اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه، پیر زن رو پیدا کردم، گفتم این امانتی مال شماس؟ گفت حامد پسرم تویی؟ گفتم نه مادر دیدم دوباره گفت: حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه، گفتم آره، پیرزنه داد زد میدونستم منو تنها نمی ذاری، شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟! پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفت، گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده، باید تسویه کنید.!! حالا از من هی غلط کردن و اینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن.! آخر چک و نوشتم دادم دستش، ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم، هر چند که پسرش خیلی ... بود.! اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه، رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد، بیا تو مادر!😃 👈 در کانال 📚داستانڪ📚 هر روز با بهترین و همراه ما باشید↙ @dastanakk