eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
23.1هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
18.9هزار ویدیو
38 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️پرهیز از 🔅 علیه السلام می گوید: کسی نیمه شب ظرفی سرپوشیده از حلوای لذیذ، در خانه ما آورد امّا من از این حلوا متنفر شدم، گویا با آب دهان مار یا استفراغ آن خمیر کرده بودند. به او گفتم: است یا و یا می باشد؟ که این دو بر ما است؟ گفت: نه زکات است و نه صدقه بلکه هدیه می باشد. گفتم: زنان فرزند مرده برتو بگریند، آیا از راه دین خدا می خواهی مرا فریب دهی؟ یا دستگاه ادراکت به هم ریخته است یا دیوانه شده ای و یا هذیان می گویی؟ به خدا قسم اگر اقلیم های هفتگانه را با آنچه در زیر آسمان ها است به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جویی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم چنین نخواهم کرد و دنیای شما نزد من از برگ جویده ای که در دهان ملخی باشد بی ارزشتر است. علی را با نعمت های تمام شدنی و لذت های موقتی دنیا چه کار است؟ از خوابیدن عقل و لغزش های زشت به خدا پناه می بریم و از او کمک می خواهیم. 📚نهج البلاغه، خطبه 224 🔅 اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: الرَّاشِی وَ الْمُرْتَشی فِی الْنَّارِ. رشوه دهنده و رشوه گیرنده هر دو در آتش جهنمند.📚کنزالعمال، خ 15077 📚 قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری ، ص 85 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
صدقه دهنده مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت پرتغال ها چقدر است بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ... در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه سکونت داشت،زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد پرتغال کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان ..زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود .. بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ... مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ... وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...هرگونه که قرض دهی همانگونه# پس می گیری نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ... در این روزهای سرد برفی و بی کسی هوای همدیگرو داشته باشیم👌 📘وجذاب📘 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌼داستان سِحر و صدقه🌼 داستان زنی که سحر شده بود و در مدت ده سال همسرش با او نزدیکی نکرده بود. یکی از خواهران دعوتگر می‌گوید: در یکی از مجالس نیازی برای امت پیش آمد و من هم زنان را برای جمع آوری صدقات خواندم. هر یک از زنان هر چه که از مال و غیره داشتند آوردند تا اینکه یکی از زنان آمد در حالیکه گریه می‌کرد. گردنبند گرانبهایی از گردن درآورد و به زن دعوتگر داد و گفت بجز این مالی ندارم و آن را در راه الله صدقه میکنم. زن دعوتگر می‌گوید گردنبند را به مغازه جواهر فروشی بردم تا پولش را بین نیازمندان پخش کنم. مغازه‌دار گردنبند را دانه دانه کرد تا وزن کند و پولش را حساب کند ناگهان از یکی از دانه‌ها ورقه کاغذی بیرون آمد، کاغذ را باز کردیم دیدیم طلسم و سحر هست متأسفانه آن زن نمی‌دانست در گردنش سحر هست. زن دعوتگر می‌گوید از نوع سحر فهمیدم که زن را سحر کرده‌اند تا میان او و همسرش جدایی بیندازند. می‌گوید ورقه را بردم و آیاتی از قرآن را بر آن خواندم و به اذن الله سحر را باطل کردم و از بین بردم. بعد از چند روز همان زن را در مجلسی دیدم و داستان گردنبند را برایش تعریف کردم ناگهان زن به گریه افتاد! گفتم چه شده؟ گفت مدت ده سال است که همسرم حتی یکبار هم نزدیکم نشده، هربار خواسته نزدیکم بشه به گونه‌ای عجیب از من دور میشد، نه او دلیلش را می‌دانست نه من، اما چند روز پیش بعد از ده سال پیشم آمد. نمی‌دانستم چه خبر شده و از این سحر خبر نداشتم تا الان که به من خبر دادی الله متعال نجاتش داد به سبب صدقه‌ای که در راه الله داده بود. صدقات اینگونه‌اند و کارهای نیک که آدمی را از حوادث ناگوار بازمی‌دارد و چه بسیارند افراد متقی که به سبب صدقه‌ای غمش از بین رفته و چه بسیار مریضانی که الله متعال آنان را به سبب صدقه‌شان شفا داده🍃. ♥️مریضان‌تان را با درمان کنید. 📚داستان های جالب وجذاب📚 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💕✨ صدقه دهنده.. مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت پرتغال ها چقدر است ؟ 🗯بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ... در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه سکونت داشت،زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد: پرتغال کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان ..زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود .. بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ... مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ... وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...هرگونه که قرض دهی همانگونه# پس می گیری نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ... 📒داستان های جالب وجذاب📒 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌼داستان سِحر و صدقه🌼 داستان زنی که سحر شده بود و در مدت ده سال همسرش با او نزدیکی نکرده بود. یکی از خواهران دعوتگر می‌گوید: در یکی از مجالس نیازی برای امت پیش آمد و من هم زنان را برای جمع آوری صدقات خواندم. هر یک از زنان هر چه که از مال و غیره داشتند آوردند تا اینکه یکی از زنان آمد در حالیکه گریه می‌کرد. گردنبند گرانبهایی از گردن درآورد و به زن دعوتگر داد و گفت بجز این مالی ندارم و آن را در راه الله صدقه میکنم. زن دعوتگر می‌گوید گردنبند را به مغازه جواهر فروشی بردم تا پولش را بین نیازمندان پخش کنم. مغازه‌دار گردنبند را دانه دانه کرد تا وزن کند و پولش را حساب کند ناگهان از یکی از دانه‌ها ورقه کاغذی بیرون آمد، کاغذ را باز کردیم دیدیم طلسم و سحر هست متأسفانه آن زن نمی‌دانست در گردنش سحر هست. زن دعوتگر می‌گوید از نوع سحر فهمیدم که زن را سحر کرده‌اند تا میان او و همسرش جدایی بیندازند. می‌گوید ورقه را بردم و آیاتی از قرآن را بر آن خواندم و به اذن الله سحر را باطل کردم و از بین بردم. بعد از چند روز همان زن را در مجلسی دیدم و داستان گردنبند را برایش تعریف کردم ناگهان زن به گریه افتاد! گفتم چه شده؟ گفت مدت ده سال است که همسرم حتی یکبار هم نزدیکم نشده، هربار خواسته نزدیکم بشه به گونه‌ای عجیب از من دور میشد، نه او دلیلش را می‌دانست نه من، اما چند روز پیش بعد از ده سال پیشم آمد. نمی‌دانستم چه خبر شده و از این سحر خبر نداشتم تا الان که به من خبر دادی الله متعال نجاتش داد به سبب صدقه‌ای که در راه الله داده بود. صدقات اینگونه‌اند و کارهای نیک که آدمی را از حوادث ناگوار بازمی‌دارد و چه بسیارند افراد متقی که به سبب صدقه‌ای غمش از بین رفته و چه بسیار مریضانی که الله متعال آنان را به سبب صدقه‌شان شفا داده🍃. ♥️مریضان‌تان را با درمان کنید. 📚داستان های جالب وجذاب📚 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌼داستان سِحر و صدقه🌼 داستان زنی که سحر شده بود و در مدت ده سال همسرش با او نزدیکی نکرده بود. یکی از خواهران دعوتگر می‌گوید: در یکی از مجالس نیازی برای امت پیش آمد و من هم زنان را برای جمع آوری صدقات خواندم. هر یک از زنان هر چه که از مال و غیره داشتند آوردند تا اینکه یکی از زنان آمد در حالیکه گریه می‌کرد. گردنبند گرانبهایی از گردن درآورد و به زن دعوتگر داد و گفت بجز این مالی ندارم و آن را در راه الله صدقه میکنم. زن دعوتگر می‌گوید گردنبند را به مغازه جواهر فروشی بردم تا پولش را بین نیازمندان پخش کنم. مغازه‌دار گردنبند را دانه دانه کرد تا وزن کند و پولش را حساب کند ناگهان از یکی از دانه‌ها ورقه کاغذی بیرون آمد، کاغذ را باز کردیم دیدیم طلسم و سحر هست متأسفانه آن زن نمی‌دانست در گردنش سحر هست. زن دعوتگر می‌گوید از نوع سحر فهمیدم که زن را سحر کرده‌اند تا میان او و همسرش جدایی بیندازند. می‌گوید ورقه را بردم و آیاتی از قرآن را بر آن خواندم و به اذن الله سحر را باطل کردم و از بین بردم. بعد از چند روز همان زن را در مجلسی دیدم و داستان گردنبند را برایش تعریف کردم ناگهان زن به گریه افتاد! گفتم چه شده؟ گفت مدت ده سال است که همسرم حتی یکبار هم نزدیکم نشده، هربار خواسته نزدیکم بشه به گونه‌ای عجیب از من دور میشد، نه او دلیلش را می‌دانست نه من، اما چند روز پیش بعد از ده سال پیشم آمد. نمی‌دانستم چه خبر شده و از این سحر خبر نداشتم تا الان که به من خبر دادی الله متعال نجاتش داد به سبب صدقه‌ای که در راه الله داده بود. صدقات اینگونه‌اند و کارهای نیک که آدمی را از حوادث ناگوار بازمی‌دارد و چه بسیارند افراد متقی که به سبب صدقه‌ای غمش از بین رفته و چه بسیار مریضانی که الله متعال آنان را به سبب صدقه‌شان شفا داده🍃. ♥️مریضان‌تان را با درمان کنید. 📚داستان های جالب وجذاب📚 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💕✨ صدقه دهنده.. مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت پرتغال ها چقدر است ؟ 🗯بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ... در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه سکونت داشت،زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد: پرتغال کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان ..زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود .. بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ... مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ... وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...هرگونه که قرض دهی همانگونه# پس می گیری نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ... 📒داستان های جالب وجذاب📒 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌼داستان سِحر و صدقه🌼 داستان زنی که سحر شده بود و در مدت ده سال همسرش با او نزدیکی نکرده بود. یکی از خواهران دعوتگر می‌گوید: در یکی از مجالس نیازی برای امت پیش آمد و من هم زنان را برای جمع آوری صدقات خواندم. هر یک از زنان هر چه که از مال و غیره داشتند آوردند تا اینکه یکی از زنان آمد در حالیکه گریه می‌کرد. گردنبند گرانبهایی از گردن درآورد و به زن دعوتگر داد و گفت بجز این مالی ندارم و آن را در راه الله صدقه میکنم. زن دعوتگر می‌گوید گردنبند را به مغازه جواهر فروشی بردم تا پولش را بین نیازمندان پخش کنم. مغازه‌دار گردنبند را دانه دانه کرد تا وزن کند و پولش را حساب کند ناگهان از یکی از دانه‌ها ورقه کاغذی بیرون آمد، کاغذ را باز کردیم دیدیم طلسم و سحر هست متأسفانه آن زن نمی‌دانست در گردنش سحر هست. زن دعوتگر می‌گوید از نوع سحر فهمیدم که زن را سحر کرده‌اند تا میان او و همسرش جدایی بیندازند. می‌گوید ورقه را بردم و آیاتی از قرآن را بر آن خواندم و به اذن الله سحر را باطل کردم و از بین بردم. بعد از چند روز همان زن را در مجلسی دیدم و داستان گردنبند را برایش تعریف کردم ناگهان زن به گریه افتاد! گفتم چه شده؟ گفت مدت ده سال است که همسرم حتی یکبار هم نزدیکم نشده، هربار خواسته نزدیکم بشه به گونه‌ای عجیب از من دور میشد، نه او دلیلش را می‌دانست نه من، اما چند روز پیش بعد از ده سال پیشم آمد. نمی‌دانستم چه خبر شده و از این سحر خبر نداشتم تا الان که به من خبر دادی الله متعال نجاتش داد به سبب صدقه‌ای که در راه الله داده بود. صدقات اینگونه‌اند و کارهای نیک که آدمی را از حوادث ناگوار بازمی‌دارد و چه بسیارند افراد متقی که به سبب صدقه‌ای غمش از بین رفته و چه بسیار مریضانی که الله متعال آنان را به سبب صدقه‌شان شفا داده🍃. ♥️مریضان‌تان را با درمان کنید. 📚داستان های جالب وجذاب📚 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💕✨ صدقه دهنده.. مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت پرتغال ها چقدر است ؟ 🗯بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ... در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه سکونت داشت،زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد: پرتغال کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان ..زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود .. بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ... مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ... وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...هرگونه که قرض دهی همانگونه# پس می گیری نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ... 📒داستان های جالب وجذاب📒 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
صدقه دهنده مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت پرتغال ها چقدر است بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ... در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه سکونت داشت،زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد پرتغال کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان ..زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود .. بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ... مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ... وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...هرگونه که قرض دهی همانگونه# پس می گیری نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ... در این روزهای سرد برفی و بی کسی هوای همدیگرو داشته باشیم👌 📘وجذاب📘 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
(ص)🌱🌸 صدقه بلا را برطرف می کند و موثر ترین داروست. همچنین قضای حتمی را برمی گرداند و درد و بیماری ها را چیزی جز دعا و صدقه از بین نمی برد. 📚 بحارالانوار .