☘🌺☘🌺
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
✨بهلول و #آب_انگور
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور🍇 بخورم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
🍃پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه!
🍃 پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم #حرام می شود؟🤔
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
🍃 بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم.
آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
🍃 سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست!
🍃بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان #مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی #احکام_خدا را بشکنی!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستان_های_اخلاقی
⭕️پرهیز از #رشوه
🔅 #امام_علی علیه السلام می گوید: کسی نیمه شب ظرفی سرپوشیده از حلوای لذیذ، در خانه ما آورد امّا من از این حلوا متنفر شدم، گویا با آب دهان مار یا استفراغ آن خمیر کرده بودند.
به او گفتم: #هدیه است یا #زکات و یا #صدقه می باشد؟ که این دو بر ما #حرام است؟
گفت: نه زکات است و نه صدقه بلکه هدیه می باشد.
گفتم: زنان فرزند مرده برتو بگریند، آیا از راه دین خدا می خواهی مرا فریب دهی؟ یا دستگاه ادراکت به هم ریخته است یا دیوانه شده ای و یا هذیان می گویی؟
به خدا قسم اگر اقلیم های هفتگانه را با آنچه در زیر آسمان ها است به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جویی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم چنین نخواهم کرد و دنیای شما نزد من از برگ جویده ای که در دهان ملخی باشد بی ارزشتر است.
علی را با نعمت های تمام شدنی و لذت های موقتی دنیا چه کار است؟ از خوابیدن عقل و لغزش های زشت به خدا پناه می بریم و از او کمک می خواهیم. 📚نهج البلاغه، خطبه 224
🔅 #پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
الرَّاشِی وَ الْمُرْتَشی فِی الْنَّارِ.
رشوه دهنده و رشوه گیرنده هر دو در آتش جهنمند.📚کنزالعمال، خ 15077
📚 قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری ، ص 85
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍃گرفتاری حق الناس🍃
💬 استاد رفیعی:
🔸🔸🔸
🔰مرحوم آيت الله العظمي مرعشي فرمودند:
چهارده سال پدرم فوت کرده بود، ايشان را خواب نميديدم. خيلي دلم ميخواست پدرم را خواب ببينم. آ سيد محمود، پدر ايشان، آ سيد محمود مرعشي معروف به سيد محمود حکيم فرمودند: بعد از چهارده سال من متوسل به سيد الشهداء، أباعبدالله(ع) شدم که داستانش معروف است کربلا ايشان رفتند و پايين پاي امام حسين، توسل به علي اکبر، بالاخره پدر را خواب ديدم. گفتم: بابا چهارده سال است من دلم تنگ شده، يکي از علما از دنيا رفت، همان شب اول بستگانش او را خواب ديدند و پرسيدند: بابا به اين زودي، هنوز خودت گرفتار هستي. گفت: کسي حق الناس به گردنش نباشد، آزاد است و ميتواند راحت در دنيا بيايد. من حق الناس بر گردنم نبود. بالاخره گفتم: بابا چهارده سال است که من انتظار ميکشم. گفت: بابا گرفتار هستم. گفتم: گرفتار چه هستي؟ فرمودند: مبلغي به مشهدي محمد يزدي در نجف که نزديک حرم حضرت امير مغازه دارد و نخود و لوبيا ميفروشد، من يک مبلغي به ايشان بدهکار هستم. ظاهراً هفتصد دينار بوده است. آقاي مرعشي ميفرمايند: گذرنامه سخت ميشد براي عراق گرفت. با يک سختي زيادي براي عتبات گذرنامه گرفتم و به نجف آمدم و سؤال کردم: مشهدي محمد يزدي؟ گفتند: چند تا داريم. گفتم: کنار حرم يک دکان يا مغازه به من نشان دادند و ميگويد: رفتم ديدم يک پيرمرد بداخلاقي نشسته، جنسهايش هم همه جنسهاي خاک خورده است. سلام کردم و گفتم: مشهدي محمد يزدي شما هستي؟ گفت: چه کار داري؟ گفتم: از او چيزي نميخواهم، پدرم سيد محمود مرعشي به من گفته که به شما بدهکار هستم. گفت: يادم نميآيد! گفتم: دفتري نداري؟ گفت: اين مغازه چقدر فروش دارد که دفتر داشته باشم؟ تمام کاغذها را نگاه کردم و يک به يک بررسي کردم، دو سه ساعت طول کشيد. يک مرتبه ديدم نوشته: سيد محمود مرعشي هفتصد دينار، ايشان فرمودند: يک مقداري هم بيشتر به او دادم و از او طلب رضايت کردم، بعد خودم يا ديگري در خواب ديديم که پدر راحت شدند.
حالا من نميدانم اين بحثهاي اختلاس و بردنها که ميلياردي هم هست، واقعاً کساني که اين کارها را ميکنند، البته آدم خوب و ملاحظهکار خيلي داريم. ولي واقعاً اينها يک خرده به معاد معتقد نيستند.
#اختلاس
#حلال
#حرام
#برزخ
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍃گرفتاری حق الناس🍃
💬 استاد رفیعی:
🔸🔸🔸
🔰مرحوم آيت الله العظمي مرعشي فرمودند:
چهارده سال پدرم فوت کرده بود، ايشان را خواب نميديدم. خيلي دلم ميخواست پدرم را خواب ببينم. آ سيد محمود، پدر ايشان، آ سيد محمود مرعشي معروف به سيد محمود حکيم فرمودند: بعد از چهارده سال من متوسل به سيد الشهداء، أباعبدالله(ع) شدم که داستانش معروف است کربلا ايشان رفتند و پايين پاي امام حسين، توسل به علي اکبر، بالاخره پدر را خواب ديدم. گفتم: بابا چهارده سال است من دلم تنگ شده، يکي از علما از دنيا رفت، همان شب اول بستگانش او را خواب ديدند و پرسيدند: بابا به اين زودي، هنوز خودت گرفتار هستي. گفت: کسي حق الناس به گردنش نباشد، آزاد است و ميتواند راحت در دنيا بيايد. من حق الناس بر گردنم نبود. بالاخره گفتم: بابا چهارده سال است که من انتظار ميکشم. گفت: بابا گرفتار هستم. گفتم: گرفتار چه هستي؟ فرمودند: مبلغي به مشهدي محمد يزدي در نجف که نزديک حرم حضرت امير مغازه دارد و نخود و لوبيا ميفروشد، من يک مبلغي به ايشان بدهکار هستم. ظاهراً هفتصد دينار بوده است. آقاي مرعشي ميفرمايند: گذرنامه سخت ميشد براي عراق گرفت. با يک سختي زيادي براي عتبات گذرنامه گرفتم و به نجف آمدم و سؤال کردم: مشهدي محمد يزدي؟ گفتند: چند تا داريم. گفتم: کنار حرم يک دکان يا مغازه به من نشان دادند و ميگويد: رفتم ديدم يک پيرمرد بداخلاقي نشسته، جنسهايش هم همه جنسهاي خاک خورده است. سلام کردم و گفتم: مشهدي محمد يزدي شما هستي؟ گفت: چه کار داري؟ گفتم: از او چيزي نميخواهم، پدرم سيد محمود مرعشي به من گفته که به شما بدهکار هستم. گفت: يادم نميآيد! گفتم: دفتري نداري؟ گفت: اين مغازه چقدر فروش دارد که دفتر داشته باشم؟ تمام کاغذها را نگاه کردم و يک به يک بررسي کردم، دو سه ساعت طول کشيد. يک مرتبه ديدم نوشته: سيد محمود مرعشي هفتصد دينار، ايشان فرمودند: يک مقداري هم بيشتر به او دادم و از او طلب رضايت کردم، بعد خودم يا ديگري در خواب ديديم که پدر راحت شدند.
حالا من نميدانم اين بحثهاي اختلاس و بردنها که ميلياردي هم هست، واقعاً کساني که اين کارها را ميکنند، البته آدم خوب و ملاحظهکار خيلي داريم. ولي واقعاً اينها يک خرده به معاد معتقد نيستند.
#اختلاس
#حلال
#حرام
#برزخ
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍃گرفتاری حق الناس🍃
💬 استاد رفیعی:
🔸🔸🔸
🔰مرحوم آيت الله العظمي مرعشي فرمودند:
چهارده سال پدرم فوت کرده بود، ايشان را خواب نميديدم. خيلي دلم ميخواست پدرم را خواب ببينم. آ سيد محمود، پدر ايشان، آ سيد محمود مرعشي معروف به سيد محمود حکيم فرمودند: بعد از چهارده سال من متوسل به سيد الشهداء، أباعبدالله(ع) شدم که داستانش معروف است کربلا ايشان رفتند و پايين پاي امام حسين، توسل به علي اکبر، بالاخره پدر را خواب ديدم. گفتم: بابا چهارده سال است من دلم تنگ شده، يکي از علما از دنيا رفت، همان شب اول بستگانش او را خواب ديدند و پرسيدند: بابا به اين زودي، هنوز خودت گرفتار هستي. گفت: کسي حق الناس به گردنش نباشد، آزاد است و ميتواند راحت در دنيا بيايد. من حق الناس بر گردنم نبود. بالاخره گفتم: بابا چهارده سال است که من انتظار ميکشم. گفت: بابا گرفتار هستم. گفتم: گرفتار چه هستي؟ فرمودند: مبلغي به مشهدي محمد يزدي در نجف که نزديک حرم حضرت امير مغازه دارد و نخود و لوبيا ميفروشد، من يک مبلغي به ايشان بدهکار هستم. ظاهراً هفتصد دينار بوده است. آقاي مرعشي ميفرمايند: گذرنامه سخت ميشد براي عراق گرفت. با يک سختي زيادي براي عتبات گذرنامه گرفتم و به نجف آمدم و سؤال کردم: مشهدي محمد يزدي؟ گفتند: چند تا داريم. گفتم: کنار حرم يک دکان يا مغازه به من نشان دادند و ميگويد: رفتم ديدم يک پيرمرد بداخلاقي نشسته، جنسهايش هم همه جنسهاي خاک خورده است. سلام کردم و گفتم: مشهدي محمد يزدي شما هستي؟ گفت: چه کار داري؟ گفتم: از او چيزي نميخواهم، پدرم سيد محمود مرعشي به من گفته که به شما بدهکار هستم. گفت: يادم نميآيد! گفتم: دفتري نداري؟ گفت: اين مغازه چقدر فروش دارد که دفتر داشته باشم؟ تمام کاغذها را نگاه کردم و يک به يک بررسي کردم، دو سه ساعت طول کشيد. يک مرتبه ديدم نوشته: سيد محمود مرعشي هفتصد دينار، ايشان فرمودند: يک مقداري هم بيشتر به او دادم و از او طلب رضايت کردم، بعد خودم يا ديگري در خواب ديديم که پدر راحت شدند.
حالا من نميدانم اين بحثهاي اختلاس و بردنها که ميلياردي هم هست، واقعاً کساني که اين کارها را ميکنند، البته آدم خوب و ملاحظهکار خيلي داريم. ولي واقعاً اينها يک خرده به معاد معتقد نيستند.
#اختلاس
#حلال
#حرام
#برزخ
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🔻دستدرازے به حرام🔻
امام باقر(ع)فرمودند:
🕋لَیْسَ مِنْ نَفْسٍ إِلَّا وَ قَدْ فَرَضَ اللهُ لَهَا رِزْقَهَا حَلَالًا یَأْتِیهَا فِے عَافِیَةٍ،
🕋وَ عَرَضَ لَهَا بِالْحَرَامِ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ،
🕋فَإِنْ هِیَ تَنَاوَلَتْ مِنَ الْحَرَامِ شَیْئاً،قَاصَّهَا بِهِ مِنَ الْحَلَالِ الَّذِے فَرَضَ اللهُ لَهَا.
⚡️هر کسے را که خدا در این دنیا آورده،یڪ مقدار رزقِ #حلال برایش مقرّر داشته که در عافیت به او میرسد.
⚡️یڪ رزقِ #حرام هم از طرف دیگرے در معرضِ او قرار گرفته است.
⚡️هر مقدار که این شخص به رزقِ #حرام دست بزند،به همان مقدار از رزقِ #حلالِ او کم میشود.
📙بحارالانوار،ج 5،ص 147.
#شرح_حدیث
اوّلاینکه #رزق دو نوعه:
👈رزقِ #مادے و رزقِ #معنوی.
✅️در دعاها،بسیارے از امورِ #معنوے به عنوان #رزق معرفے شده،و از خدا درخواست شده:
اللَّهُمَّارْزُقْنِى...👈 عقلِ کامل،قلبِ سلیم،عبادت،ایمانِ کامل،همسر خوب،فرزند خوب،همسایهے خوب و...همه #رزق هستند.
حالادر این حدیث شریف امام باقر(ع)میفرماید:
❌هر جایے که شخص به #حرام دستدرازے کنه،خدا از #رزق_حلال کم میکنه.🙄
اینطورینیست که فکر کنه چیز اضافهترے گیرش میاد.📛
⇦مثلاً طرف مغازه داره.
قراربوده امروز،درِ مغازه به اندازه 100 تومن روزیِ #حلال داشته باشه.💸
ولی با یه #دروغ 20 تومن در میاره.
اینجاخدا از #روزیِ حلالش کم میکنه،و 80 تومن #حلال در میاره.
یعنیجمعاً میشه همون 100 تومن که امروز روزیش بوده،ولے با 20 تومن حرام.🙁
⇦یا مثلاً طرف مجرّده.👮♀
قراربوده یه همسرِ خوب و مومن و همهچے تموم قسمتش بشه.😍
امّابه #حرام دستدرازے میکنه و با #نامحرم رفیق میشه.
خداهم اینجا از رزق #حلال کم میکنه و یه همسرے گیرش میاد که چند مرحله پائینتر باشه.🙁
اونوقت همسر که خراب شد،بچّهها خراب میشن و روے نسل بعدیش هم تاثیرِ بد میزاره.😖
⚠حواسمون باشه،
هرجا به #حرام ناخُنڪ بزنیم،از روزیِ #حلالِ ما کم میشه.☝️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🔻دستدرازے به حرام🔻
امام باقر(ع)فرمودند:
🕋لَیْسَ مِنْ نَفْسٍ إِلَّا وَ قَدْ فَرَضَ اللهُ لَهَا رِزْقَهَا حَلَالًا یَأْتِیهَا فِے عَافِیَةٍ،
🕋وَ عَرَضَ لَهَا بِالْحَرَامِ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ،
🕋فَإِنْ هِیَ تَنَاوَلَتْ مِنَ الْحَرَامِ شَیْئاً،قَاصَّهَا بِهِ مِنَ الْحَلَالِ الَّذِے فَرَضَ اللهُ لَهَا.
⚡️هر کسے را که خدا در این دنیا آورده،یڪ مقدار رزقِ #حلال برایش مقرّر داشته که در عافیت به او میرسد.
⚡️یڪ رزقِ #حرام هم از طرف دیگرے در معرضِ او قرار گرفته است.
⚡️هر مقدار که این شخص به رزقِ #حرام دست بزند،به همان مقدار از رزقِ #حلالِ او کم میشود.
📙بحارالانوار،ج 5،ص 147.
#شرح_حدیث
اوّلاینکه #رزق دو نوعه:
👈رزقِ #مادے و رزقِ #معنوی.
✅️در دعاها،بسیارے از امورِ #معنوے به عنوان #رزق معرفے شده،و از خدا درخواست شده:
اللَّهُمَّارْزُقْنِى...👈 عقلِ کامل،قلبِ سلیم،عبادت،ایمانِ کامل،همسر خوب،فرزند خوب،همسایهے خوب و...همه #رزق هستند.
حالادر این حدیث شریف امام باقر(ع)میفرماید:
❌هر جایے که شخص به #حرام دستدرازے کنه،خدا از #رزق_حلال کم میکنه.🙄
اینطورینیست که فکر کنه چیز اضافهترے گیرش میاد.📛
⇦مثلاً طرف مغازه داره.
قراربوده امروز،درِ مغازه به اندازه 100 تومن روزیِ #حلال داشته باشه.💸
ولی با یه #دروغ 20 تومن در میاره.
اینجاخدا از #روزیِ حلالش کم میکنه،و 80 تومن #حلال در میاره.
یعنیجمعاً میشه همون 100 تومن که امروز روزیش بوده،ولے با 20 تومن حرام.🙁
⇦یا مثلاً طرف مجرّده.👮♀
قراربوده یه همسرِ خوب و مومن و همهچے تموم قسمتش بشه.😍
امّابه #حرام دستدرازے میکنه و با #نامحرم رفیق میشه.
خداهم اینجا از رزق #حلال کم میکنه و یه همسرے گیرش میاد که چند مرحله پائینتر باشه.🙁
اونوقت همسر که خراب شد،بچّهها خراب میشن و روے نسل بعدیش هم تاثیرِ بد میزاره.😖
⚠حواسمون باشه،
هرجا به #حرام ناخُنڪ بزنیم،از روزیِ #حلالِ ما کم میشه.☝️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستان_آموزنده 📝
دختری که از مادرش اجازهی #زنا گرفت!!
دختر جوانی از مادرش خواست تا او را به فاحشگی (زنا) اجازه دهد!!
#مادر آگاه در صدد نصیحت دخترش برآمد چرا كه این خواسته، از نظر #اجتماعی امری ننگین و از نظر #دینی نیز #حرام بود و این كار چنین شخصی را هر چند كه دارای زیبایی و ثروت باشد، از جامعه ساقط میگرداند.
اما دختر بر رأی خود پافشاری نمود.
چه میپنداری؟ مادر با اصرار دخترش چه كار كند...؟!
مادر با اصرار دخترش موافقت كرد اما به چند شرط ؛ اگر در این شرطهای مادر پیروز شد، پس اختیارش در دست خودش میباشد..
🔴شرط اوّل مادر این بود كه از دخترش خواست صبحگاه در پبش روی قصر حاكم ایستاده شود و هنگامی كه حاكم از قصر خارج میشود و از پیش رویش میگذرد، خود را بر زمین بیندازد؛ گویا كه بیهوش شده است و سپس بنگرد كه چه چیزی برایش رخ میدهد.
دختر شرط مادر را پذیرفت تا ببیند چه میشود.. او صبح روز بعد پیش روی قصر حاكم رفت و هنگامی كه حاكم بیرون شد، خود را به بیهوشی زد و به زمین انداخت. ناگهان حاكم به سویش شتافت و او را از زمین بلند كرد و همه با اهتمام زیاد دور و برش جمع شدند.
دختر جوان تظاهر كرد كه به هوش آمده است و از حاكم سپاسگزاری نمود و شتابان از آنجا دور شد تا به مادرش خبر دهد كه در امتحان اوّل پیروز شده است و امتحان دوم چه باشد...
مادرش به او گفت: فردا هم باید به همانجا بروی و این نمایشت را به هنگام خروج حاكم كه از پیشت میگذرد، اجرا كنی. دختر چنین كرد، اما نتیجهاش با نتیجهی دیروزی فرق میكرد؛ این بار حاكم به سویش نرفت، بلكه وزیر رفت و او را از زمین بلند كرد و دور و برش برخی از محافظان جمع شدند و حاكم اصلاً به وی توجهی نكرد!!‼️
دختر باز چنین وانمود كرد كه به هوش آمده و از وزیر تشكر كرد و رفت تا واقعهی امتحان دوم را به مادرش خبر دهد.
باز از مادرش نسبت به امتحان سوم پرسید و جواب مادر همین بود كه فردا هم باید به هنگام خروج حاكم چنین كنی.
روز بعد هم دختر چنین كرد و هنگامی كه خود را بر زمین انداخت، فرمانده محافظان آمد و او را از راه كنار زد و رهایش نمود و به جز چند نفری هیچ كس نزدیك نیامد و اینها هم زود او را ترك كردند..
دختر به سوی مادر بازگشت و آنچه را پیش آمده بود، با نوعی دلتنگی و حسرت بازگو نمود و از مادرش پرسید:
آیا امتحان به پایان رسیده است؟
مادر گفت: نه دخترم! فردا هم از تو میخواهم كه چنین كاری را دوباره انجام دهی و در آخر مرا از آنچه اتفاق میافتد با خبر كنی كه این آخرین روز امتحان است!
🔴دختر چنان كرد كه مادر گفته بود؛ اما این دفعه گریان به نزد مادر آمد كه امتحان روز آخر برایش سخت شده بود؛ چرا كه كسی به نزدیكش نیامده بود تا او را كمك كند، بلكه برخی او را مسخره كرده بودند و برخی دیگر بد گفته و عدهای با پاهایشان او را كنار زده بودند...
در این لحظه مادرِ فهمیده به دخترش گفت:
عاقبت زنا همین است؛ در ابتدا همه از اشراف، ثروتمندان و… پیشت میآیند، اما وقتی كه چند روزی از آن گذشت، همه از تو متنفر میشوند، بلكه تو را #مسخره میكنند.
كرامت از دست رفتهات هرگز به تو باز نمیگردد، حتى پستترین مردم هم تو را به باد مسخره میگیرد؛ با وجود آن هنوز هم میخواهی زنا كنی عزیزم؟!‼️
دختر جوان عقل و هوشش را باز یافت و از مادر فهمیدهاش سپاسگزاری كرد و گفت:
ممنونم مادرم به این درسی كه به من دادی، به خدا قسم كه هرگز زنا نخواهم كرد گر چه آسمان و زمین بر سرم فرود آیند؛ چرا كه زنا، ذلت، پستی و حقارتی بیش نیست.
📚داستان های جالب وجذاب📚
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#از_ذلت_تا_عزت
#قسمت_چهارم
🌸🍃در این مدت ها خواهر بزرگم را میدیدم که کم کم داره به #الله نزدیک میشه...
و از گناه و حرام ها فاصله میگیره و کم کم داره محجبه میشه😍حتی یه بار وقتی یکی از فامیل هامون اومده بودن خونمون ~نامحرم بودن~ و وقتی اون آقا میخواست با خواهرم دست بده خواهرم دستشو عقب کشید و بهاش دست نداد اونم خجالت زده دستشو انداخت پایین...
برعکس خواهرم من ایمانم داشت ازم گرفته میشد😔💔
از طریق اینستاگرام با یک پسر دوست شدم اون از من خیلی خوشش اومده بود و منم طبق معمول برام مهم نبود و فقط میخواستم که سرگرم شم ولی من عاشقش شدم و این زمانی اتفاق افتاد که وقتی باهم چت میکردیم او گفت که میخواد بره نمازشو بخونه....
وقتی فهمید من در زبان انگلیسی ضعیف هستم هر شب باهام تمرین میکرد در درس اقتصاد و ریاضی باهم تمرینات رو حل میکردیم.... اون پسره قصدش ازدواج با من بود و وقتی فهمید خانوادم مذهبی هستن بیشتر بهم اهمیت میداد چون خانواده اونم مثل ما بودن ماه ها گذشت و ما روز به روز بیشتر به هم وابسته میشدیم... ❌
حتی خودمون قرار های ازدواج رو گذاشته بودیم و وسایل خونمون رو هم تعیین کرده بودیم😢 اون منو خیلی دوست داشت و با مادرشم در مورد من حرف زده بود...
راستش بیشتر علی عاشقم بود و بهم وابسته بود کل مدرسه از رابطه منو علی باخبر بودن چون همیشه دم در مدرسم بود همیشه میگفت ما همیشه مال همیم هیچ چیز نمیتونه مارو از هم جدا کنه....
🌸🍃خنده هاش همیشه و همه جا تو گوشم بود وقتی با لجبازیام کنار میومد
با اینکه سر کارم بود و من پیام میدادم هیچوقت دلش نمیومد بگه کار دارم یا بعدا حرف میزنیم😊....
وقتی واسه چندمین بار واسه اون خودمو به خطر می انداختم بیشتر بهش ثابت میشد که چقدر وابستشم....
با وجود تمام وابستگییام بهش اما همیشه یه چیزی ازارم میداد این که منو علی نمیتونیم با هم زندگی کنیم پدرم چجوری راضی میشه من با علی زندگی کنم چون علی یه ضرب نواز بود و هر شب یکی از کاراشونو با ~با گروهشون~ واسم میفرستاد تا دربارش نظر بدم....
اما نمیتونستم ازش دل بکنم نمیخواستم به بعدش فکر کنم که چی سرمون میاد💔 این برام کافی بود که الان فعلا پیشمه...
علی همیشه خیلی زود عصبی میشد و عصبانیتشو سر من خالی میکرد ولی بلافاصله خودش زنگ میزد و غرور مردونه شو زیر پا میذاشت و همیشه معذرت خواهی میکرد....
من اینقد گناه و در حرام خدا بودم که از پدر و مادرم که هیچ از #الله هم شرم نمیکردم😔
پسری که دنبالش بودم رو پیدا کرده بودم ولی من هنوز یک درصدم احساس خوشبختی نمیکردم #چون الله رو نداشتم چون با هر لحظه احساس لذت گناهان الله رو احساس میکردم که داره میبینه...
خسته شده بودم از زندگی دزدکی عشق #حرام و دزدکی اما چرا دست بر نمیداشتم چرا شخصیت خانوادگیم رو گذاشته بودم پشت سر... چرا خوشبخت زندگی نمیکردم چرا با دست خودم خودم رو میسوزوندم سوختنی در این دنیا و هم در #اخرت
🌸🍃حالم از خودم بهم میخورد عذاب وجدان داشتم و بزرگترین ارزوم مرگ بود و نجات شدن از این زندگی سراسر حرام...
واقعا خسته نشدم ازین همه پنهون کاری...
خسته نشدم وقتی تو جمع خانوادگی کج میشینم تا کسی صفحه گوشیم رو نبینه...
گوشیمو با هفت پسـورد مخفی میکنم... پس چرا واسه #قلبم هیچ پسـوردی نیست...
من از الله شرم نمیکنم واقعا...😔
دلم میخواست یه لحظه شده چشامو ببندم و احساس ارامش کنم احساس خوشبختی کنم...
بدون عذاب وجدان بدون #ترس بدون #استرس برای آینده...
#ادامه_دارد_انشاالله...
📒داستان های جالب وجذاب📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده چمران
من چیزی نمیگم🤷♀🤐
کلیپارو ببینی خودت عاشقش میشی😍
پشیمون نمیشی😉✌️
ورود #تپلوها و #شکموها اکیدا ممنوع😜
یه عالمه #موکبانگ از #اسمرای معروف🤩
#ایرانی(مونا فود😍اسمر پریسا😍و...)
#خارجی(ساس اسمر🤩خل و چلا🤩و...)
این کانال جدیدمونه حتما عضو بشید😍👇
https://eitaa.com/joinchat/921370737C6d9e1528fa
مگهـ داریم دلـبـرتر ازایـن ؟!😍☝️🤩
#کپی_بنر_درتمام_پیامرسان_ها #حرام🔥