حمام_رفتن بهلول
روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند.
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی ...این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند ، ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یک دینار به آنها داد ، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست ؟
بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید.😂😂
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی آیت الله مجتهدی(ره)
🎬موضوع: راه رسیدن به حوائج و رفع مشکلات از زبان آیت الله مجتهدی
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk
⚫️ایام شهادت زهرای اطهر تسلیت باد
🌹▪️ فاطمه زهرا فرمود: «خانه خانه توست و من که بانویی با شخصیت ام، زوجه تو هستم. هر عملی که خود میپسندی انجام بده. »
حضرت امیر به آن مظلومه فرمود: «مقنعه خود را بپوش. » آن بانو مقنعه خود را پوشید و روی خود را به طرف دیوار کرد.
سپس آنها به حضور آن بانو آمدند و پس از اینکه سلام کردند، به حضرت زهرا گفتند: «از ما راضی باش تا خدا از تو راضی شود. »
فرمود: «منظور شما چیست؟ »
گفتند: «ما قبول داریم که به تو ستم کردیم و برای همین تقاضای عفو و بخشش داریم. »
زهرای اطهر فرمود: «اگر شما راست میگویید چیزی را که من از شما میپرسم جواب بگویید و میدانم که جواب آن را میدانید. اگر جواب مرا درست گفتید، آن وقت یقین پیدا میکنم برای این مطلبی که گفتید آمده اید. » گفتند: «آنچه در نظر داری بپرس. » حضرت زهرای اطهر فرمود: «شما را به خدا قسم میدهم آیا نشنیدید که پدرم پیغمبر خدا درباره من میفرمود: «فاطمه پاره تن من است هر کس که او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است. » گفتند چرا. فاطمه اطهر دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا! این دو نفر مرا اذیت کردند، من #شکایت ایشان را به تو و به پیغمبر تو میکنم. نه به خدا من هرگز از شما #راضی نخواهم شد، تا اینکه نزد پدر بزرگوارم بروم و او را از #ظلم و #ستمی که با من کردید آگاه کنم و آن حضرت درباره شما قضاوت کند! » اولی پس از شنیدن این مطلب صدا به واویلا بلند کرد و دچار جزع و فزع شدیدی شد! دومی به وی گفت: «ای خلیفه پیامبر خدا! آیا جا دارد که تو از سخن یک زن این طور به جزع و فزع بیفتی! »
راوی میگوید: «حضرت زهرای اطهر به مدت چهل روز بعد از رحلت پدر بزرگوارش زنده بود. هنگامی که بیماری آن بانو شدت گرفت، حضرت علی بن ابی طالب را خواست و به آن حضرت فرمود:
«ای پسر عمو! من خودم را آماده سفر آخرت میبینم. به تو وصیت میکنم که با دختر خواهرم ازدواج کنی، زیرا او برای فرزندانم نظیر خودم است. یک تابوت هم برای من تدارک ببین، زیرا ملائکه اوصاف آن را برای من شرح داده اند. مبادا در موقع تشییع جنازه و دفن و نماز خواندن بر بدن من، هیچ کدام از #دشمنان خدا حاضر گردند! »
ابن عباس میگوید: «حضرت زهرای اطهر همان روز از دنیا رحلت کرد. همه مردم مدینه از زن و مرد غرق ضجه و گریه شدند و مردم دچار مصیبتی گردیدند که در روز رحلت پدرش حضرت رسول دچار شده بودند. اولی و دومی نزد حضرت امیر آمدند و پس از تسلیت گفتن، به آن حضرت گفتند: «مبادا قبل از ما بر جسد دختر پیامبر نماز بگذاری! » ولی هنگامی که شب شد، علی بن ابی طالب علیه السّلام، عباس، فضل، مقداد، سلمان، ابوذر و عمار را خواست. آنگاه بر بدن مبارک آن مظلومه نماز خواندند و او را به خاک سپردند.
صبح که شد، اولی و دومی به همراه مردم مدینه آمدند تا بر بدن حضرت فاطمه زهرا نماز بخوانند. ولی مقداد گفت: «فاطمه را شب گذشته به خاک سپردیم.
دومی رو به اولی کرد و گفت: «نگفتم آنها کار خودشان را خواهند کرد! » عباس گفت: «فاطمه اطهر خودش وصیت کرد که شما بر بدنش نماز نخوانید! »
دومی گفت: «ای بنی هاشم! شما آن حسادتی را که از قدیم الایام با ما داشتید، هرگز ترک نخواهید کرد؛ آن کینه و دشمنیهایی که در سینه شماست از بین نخواهد رفت. به خدا قسم من تصمیم دارم که قبر فاطمه را نبش کنم و بر جنازه اش نماز بخوانم! »
حضرت امیر علیه السّلام فرمود: «یا ابن صحاک! به خدا قسم اگر چنین عملی را انجام دهی، قسمی را که خورده ای به تو باز میگردانم و اگر این شمشیرم را از غلاف بکشم، تا تو را هلاک نکردهام آن را غلاف نمی کنم. »
دومی از این حرف آن حضرت جا خورد و ساکت شد، زیرا میدانست علی هر گاه قسم بخورد، به قسم خود عمل خواهد کرد.
آنگاه به وی فرمود: «آیا تو همان کسی نیستی که پیغمبر معظم اسلام تصمیم گرفت تو را بکشد، آن حضرت به دنبال من فرستاد، من با شمشیر کشیده نزد تو آمدم که تو را به قتل برسانم، اما خدای علیم این آیه را نازل کرد: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا» [1]،
{بر علیه آنان عجله مکن، زیرا ما آنچه را که باید برای آنان آماده کنیم، آماده کرده ایم. } [2]
📖[1]سوره مریم،آیه 85
📖[2]بحارالانوار،ج43،ص254،ح29
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk
سلام
۴ تا صوت در ایام فاطمیه براتون میفرستم
خیلییی عالیه... خیلی مطالب رو از ماجرای صدر اسلام و ماجراهای یهود و...تا ماجرای شهادت حضرت فاطمه س و چرایی های اون میفهمید ....
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk
1_618093132.mp3
4.77M
#اسلام_و_یهود 1
☢️ جلسه اول: چرا بعد از پیامبر اکرم، امیرالمومنین علی علیه السلام به قدرت نرسید؟
استاد طائب
💥 مهم ترین سخنرانی که در ایام فاطمیه باید شنید...
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk
❣ #طلاق_ناگهانی
🌼🍃با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد. شوهرش می گوید: «چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم.»
از زن اصرار و از شوهر انکار. در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها. زن مشتاقانه انتظار میکشد شرح شروط را: «تمام 1364 سکه بهار آزادی مهریهات را باید ببخشی.»
🌼🍃زن با کمال میل میپذیرد. در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید: «حال که جدا شدیم ولی تنها به یک سوالم جواب بده.»
🌼🍃زن میپذیرد. مرد میپرسد: «چه چیز باعث شد اصرار بر جدایی داشته باشی و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریهات، که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن، را بزنی.؟»
🌼🍃زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد: «طاقت شنیدن داری؟»
مرد با آرامی گفت: «آری.»
🌼🍃زن با اعتماد به نفس گفت: «دو ماه پیش با مردی آشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود. از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او، تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.»
🌼🍃مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست. زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت. وقتی به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد. نامهای در کیفش بود. با تعجب بازش کرد. خط همسر سابقش بود. نوشته بود: «فکر میکردم احمق باشی ولی نه اینقدر.»
🌼🍃نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت. منتظر بود که تلفنش زنگ زد. برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود. شماره همسر جدیدش بود. تماس را پاسخ گفت: «سلام، کجایی؟ پس چرا دیر کردی؟»
🌼🍃پاسخ آنطرف خط، تمام عالم را بر سرش ویران کرد. صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت: «باور نکردی؟ گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی. این روزها میتوان با یک میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار، از شر زنان با مهریههای سنگینشان نجات یابند!»
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk
#گشایش_بخت
در زمان قديم، مردى هوس باز روزى متوجه شد كه با هر زنى كه هم بستر ميشود، بخت آن زن باز ميشود.
كم كم آوازه اش ميان دختران مجرد شهر پخش شد، بسيارى حاضر ميشدند براى گشايش بخت خود تن به رابطه با وى دهند و او لذت ميبرد.
روزى دخترى به ملاقات او رفت، و براى هم بستر شدن با وى شرط عجيبى گذاشت، گفت كه من با تو هم بستر ميشوم به شرط آنكه....
قبل از اينكه شرطش را بگويد مرد از او خواست سكوت كند و محل را ترك كند.
مرد داستان، به او دلداده بود و اگر با او رابطه برقرار ميكرد، طبق پيش بينى بخت آن زن باز ميشد
منزوى و گوشه گير شد، تا روزى دختر دوباره براى ملاقاتش آمد، و گفت: شرط من براى با هم بودنمان اين بود كه با هم ازدواج كنيم
من مدتهاست كه دوستت دارم و روابط تو با ديگران، مرا آزرده خاطر ميكرد...
آرى بخت مرد همان كسى بود كه از خوابيدن با او دورى ميكرد....
حقايق گاهى كنار ما هستند و ما آنها را نميبينيم.
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk
نجاری بود که زن زیبایی داشت
که پادشاه را مجذوب خود کرده بود
پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را
فردا اعدام کنید
نجار آن شب نتوانست بخوابد .
همسر نجار گفت :
مانند هر شب بخواب .
پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار
کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد .
صبح صدای پای سربازان را شنيد.
چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم .
با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند.
دو سرباز با تعجب گفتند :
پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی .
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت .
فکر زيادی انسان را خسته می کند .
درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست
ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن
یا خواب می مانی
یا از زندگی عقب
در هر شرایطی امیدت را به خدا از دست نده و هر لحظه منتظررحمت بی کرانش باش.
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk
#تلنگر_امروز
درکنار آنهایی باش که نور میآورند!
و جادو میکنند، آنهایی که با،
چوب جادویی کلام، گفتار، نگاه،
رفتار و منشِ ویژه خودشان،
تو و جهان را متحول میکنند
و همه بازیها را به هم میزنند...
کسانیکه قصههای زیبا میگویند،
و تو را به چالش میکشند،
و تغییرت میدهند...
کسانی که به تو اجازه نمیدهند،
که خودت را دستِکم بگیری،
و افق زندگیات را کوچک بپنداری.
این جادوگران با قلبهای تپنده،
و پر شور، قبیله اصلی تو هستند،
و باید کنارشان بمانی...
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk
📚#حڪایت
حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند.
نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟ چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند. نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند.
سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟
گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی! امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده..
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk
13.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈داستان تکان دهنده #نانوا_و_جوان_مسیحی
"تودنیانان میخوای یاچوب"
‼️عاقبت دل سوزاندن و آبروبردن
📚داستانڪ📚
بهترین #داستانهای_ڪوتاه
༺📚════════
@dastanakk