#داستانک
مولانا در دفتر پنجم مثنوی داستانی دیدهگشا دارد. میگوید مردی در میان راهی نشسته بود و سخت میگریست. رهگذر بینوایی او را دید و علت را جویا شد. مرد گفت سگ خوشرفتاری داشتم که روز برای من شکار میکرد و شب نگاهبانم بود و هماکنون در حال مرگ است. رهگذر مسکین به او دلگرمی داد که صبر کند و به پاداش خدا دل ببندد. آنگاه از مرد گریان پرسید که این کیسهی پُر که در دست داری چیست؟ مرد جواب داد: نان و غذا. گفت: پس چرا از این توشهات به سگ نمیدهی؟ صاحب سگ گفت: دیگر تا این حد مهر و محبت ندارم. اشک چشم، رایگان است اما بدون پول، نمیتوان نانی فراهم کرد.
احوال ما بیشباهت به این داستان نیست.
سیل روزهای اخیر که جمع بسیاری از هموطنان ما را گرفتار و درمانده کرده است، موقعیت مناسبی است برای آنکه خودمان را ارزیابی کنیم. آیا به تأثر عاطفی از مشاهدهی تصاویر و اخبار مرتبط به این حوادث دلخراش اکتفا میکنیم یا بخشی از دارایی خود را با سیلزدگان قسمت میکنیم؟
عمدتاً به خطا تصور میکنیم که تنها انسانهای متموّل و اصحاب زندگیهای مرفه باید بذل و بخشش کنند و خودمان را به این بهانه که بذل قسمتی از دارایی متوسط و معمولیمان تأثیر چشمگیری در احوال نیازمندان ندارد، معاف از انفاق میدانیم.
قرآن کسانی را میستاید که در همه وقت، چه در فراخی و چه در تنگنا، انفاق میکنند:
🌼الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ(آلعمران/134)؛
🍀همانان كه در فراخى و تنگى انفاق میكنند
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵
.
🌸🍃🌸🍃
برگرفته از روزنامه اعتماد السلطنه...
شبی که "ناصرالدین شاه" در مسکو اقامت داشت مصادف شده بود با تاسوعای حسینی...
ولی شاه مدعی دین به جای شرکت در مراسم تاسوعا به پیشنهاد شهردار مسکو آن شب به شرابخواری پرداختند!
فردای اون روز هم برای جبران گناهان شب گذشته سجاده پهن کردن و مشغول عبادت شدند....
ولی بعد از نماز ظهر دوباره شراب نوشیدن و حیله شرعی شاه هم این بود که آب مسکو بدمزهست و قابل نوشیدن نیست...
"خدا قوت ای شاه شهید"
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد سوزن را چند متر دور تر پرت کرد .
مردی حکیم که از ان مسیر عبور می کرد ماجرا را دید سوزن را اورد به کفاش تحویل داد و شعری را زم زمه کرد
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری .
این سوزن منبع درامد توست این همه فایده حاصل کردی یک روز که از ان دردی برایت امد ان را دور می اندازی!
درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی امد ، بیاد آوریم خوبی های که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن وسیله در طول ایام به ما رسیده ,
ان وقت تحمل آن رنجش آسان تر می شود ...
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
برگرفته از روزنامه اعتماد السلطنه...
شبی که "ناصرالدین شاه" در مسکو اقامت داشت مصادف شده بود با تاسوعای حسینی...
ولی شاه مدعی دین به جای شرکت در مراسم تاسوعا به پیشنهاد شهردار مسکو آن شب به شرابخواری پرداختند!
فردای اون روز هم برای جبران گناهان شب گذشته سجاده پهن کردن و مشغول عبادت شدند....
ولی بعد از نماز ظهر دوباره شراب نوشیدن و حیله شرعی شاه هم این بود که آب مسکو بدمزهست و قابل نوشیدن نیست...
"خدا قوت ای شاه شهید"
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
ابتهاج تعریف میکرد: در مراسم کفن ودفن شخصی شرکت کردم ، دیدم قبل از اینکه بذارنش تو قبر ، چیزی حدود یک وجب سرگین و فضولات تر گوسفند ، توی کف قبر ریختن.ا
ز یک نفر که اینکار رو داشت انجام میداد،
سوال کردم که : این چه رسمی ست که شما دارید؟
گفت : توی رساله نوشته که این کار برای فرد مسلمان مستحبه و ما مدت هاست برا مرده هامون اینکار رو انجام میدیم!
میگفت که چون برام تعجب آور بود،
سریع گشتم یه رساله پیدا کردم و رفتم سراغ طرف و بهش گفتم : کجاش نوشته؟
طرف هم میره تو بخش آیین کفن و دفن میت، آورد که بفرما
دیدم نوشته کف قبر مسلمان ، مستحب است
یک وجب پهن تر باشد!
#شفیعیکدکنی
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎 ماهی گیر متدین
حوالی شهر آسکونای سوئیس مرد مقدس مآبی زندگی میکنه که همهی موجودات اعم از خزنده و پرنده و چرنده رو دوست داره.
خب! اما این آقا ماهی گیری رو هم خیلی دوست داره. گاهی وقتا دم رودخونهی لانگنزه میشینه، پاهاشو تاب میده، چوب قلاب رو محکم تو دستش میگیره، به آب نیگا میکنه و مشغول دعا میشه.
دعا میکنه که هیچ کدوم از ماهیها به دامش نیفتن. آخه وقتی اونا به قلابش گیر میکنن و دست و پا میزنن، یه عالم زجر میکشن، اونم اینو دلش نمیخواد. برای همین پشت سر هم دعاهای پرسوز و گداز نثار خدای مهربون ماهیهای رودخونه میکنه:
خدایا، نذار هیچ کدوم از این ماهیها طعمهی صیدم بشن! ... بعد باز به ماهی گیریش ادامه میده!
عزیزان من،
شما بگین! مَثَل ماهیگیر متدین مَثَل خیلی از آدما نیست؟ ایشون یه سمبل به حساب نمیآد؟
چرا. این آقا یا بایست یه جهود پیر باشه یا صد لنگه بدتر از جهودا، از قماش یسوعیها. آخه اون به بالاترین چیزی رسیده که آدما در نهایت میتونن بهش برسن: ایشون موفق شده ایدهآلهای روحانیش رو با خواهشهای دنیویش یکی کنه. این کار هر کسی نیست. برای ماهیهایی که جلو پاش دست و پا میزنن، قضیه علی السویهس. ولی برای ماهیگیر متدین ماجرا توفیر میکنه: آخه اون حالا هم ماهی رو داره، هم آرامش خیال رو.
لُبّ مطلب:
در کنار رودخانهی هستی... یا در کنار دریایی هستی بگم که قشنگ تره... میشینن اونجا، پاهاشونو تاب میدن، قلاب ماهی گیری شونو تو آب نگه میدارن تا موفقیت صید کنن. اما اگه زرنگ باشن در همون حال دعا هم میکنن: فاحشههای متدین، مدیر بانکهای سوسیالیست، نظامیچیهای دموکرات و روزنامه نگارای دوستدار حقیقت از صنف خودم، همه همین کار رو میکنن: همشون دنبال صیدن و دعا میکنن.
✍ #کورت_توخولسکی
مترجم: #دکتر_محمدحسین_عضدانلو
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💕 داستان کوتاه
"انصاف در گرفتن اجرت"
شیخ در گرفتن اجرت برای کار خیاطی، بسیار با انصاف بود...
به اندازهای که سوزن میزد و به اندازه کاری که میکرد مزد میگرفت.
به هیچوجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.
یکی از روحانیون نقل میکند که عبا و قبا و لبادهای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟
گفت: دو روز کار میبرد، چهل تومان.
روزی که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان میشود.!
گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟
گفت: فکر کردم دو روز کار میبرد ولی یک روز کار برد.
در حدیث است که امام علی (ع) فرمود: الانصاف افضل الفضائل
"انصاف برترین فضیلتها است"
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستانجالبوواقعی📚
♥✨در سال 59 با خانم معلمی به نام خانم نسیمی ازدواج کردم. ایشان معلم یکی از روستاهای چسبیده به شیراز بودند و پس از دو سال معلمی، مدیر مدرسه ای شدند که مختلط بود.
من آن موقع با ژیانی که داشتم در راهِ رساندن ایشان به مدرسه با محل آشنا شدم و زمینی در آن جا خریدم و طبقه پایین را مغازه ساختم، خانه ای هم در طبقه بالا...
و این شد شروع قصه عجیب ولی واقعی
من که اصالتا ایلاتی بودم و مردسالار، حالا در محل بنده را شوهرِ خانم نسیمی میگفتند
مگه میشه؟
♥✨یک وجب سیبیل داشتم و آقای علیرضا بازیار شـــورابی که در تلویزیون هم کار میکردم و احساس این که برای خودم کسی هستم تو محل شده بودم شوهر خانم نسیمی
دیدم این طور نمیشه، به بهانه داشتن بچه وادارش کردم با 20 سال سابقهٔ کار بازنشست بشه
فایده نداشت، شدم شوهر خانم نسیمی مدیر سابق
♥✨خوب من هم بیکار ننشستم، واسم خیلی مهم بود، اصالتمان از دست رفته بود، مغازه تنها راه چاره بود، مغازه را کردیم قنادی و چند شاگرد با اولویت شاگرد های خانم نسیمی، ولی فایده نداشت، میگفتند توی مغازه شوهر خانم نسیمی مدیر سابق کار میکنیم
این دفعه شاگرد ها را زیاد کردم، بیشتر، از دانش آموزان خانم نسیمی مدیر سابق ولی افاقه نکرد، شاید ده بار شاگردها را عوض کردم ولی جمعیت اون روستا هم زیادتر میشد و مریدان خانم نسیمی مدیر سابق بیشتر...
♥✨کار را توسعه دادیم و شیرینی را در جنوب ایران پخش میکردیم. تو جنوب ایران سرشناس شدیم آقای بازیار، اما توی محل بازم همون شوهر خانم نسیمی مدیر سابق
فایده نداشت مثل این که قسم خورده بودند.
موضوع برای من مهم بود، سه تا ماشین پخش خریدم وروی چادر های ماشین از چهار طرف نوشتم پخش بازیار، تلفن بازیار ، قنادی بازیار، ولی محلی ها باز میگفتند ماشین قنادی شوهر خانم نسیمی
♥✨یه تابلو دو متر در ده متر از این تابلوهای گلوپی که خاموش روشن میشه دادم نوشتن *قنادی بازیار.* مردم محل گفتند قنادی بازیار شوهر خانم نسیمی
از اون محل خونه ام را جا به جا کردم، فایده نداشت. حالا بچه ام 30 ساله شده بود دکان را سپردم دست او و خودمو بازنشست کردم، سه چهار ماهی یکدفعه میرفتم درِ مغازه...
♥✨حالا دیگه شاگردهای خانم نسیمی بچه داشتن، نوه داشتن، بچه هاشون میگفتن مغازهٔ شوهرِ خانم نسیمی مدیر سابق مامان و بابا
تو محل جدید میگن آقای بازیار که خانمش معلمه
الان هم یه ساله درِ مغازه شوهرِ خانم نسیمی
مدیرسابق مدرسه مامان بزرگ و پدر بزرگ ها نرفتم
درود بر همســـــرم
خانم نسیمی و همه معلمها
شوهر خانم نسیمی
علیرضا بازیار شورابـی
♥✨این داستان زیبا و در عین حال واقعی تقدیم همه معلمان عزیز که بدانند در همیشه تاریخ نامشان ثبت و جاویدان است
📒داستان های جالب وجذاب📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستاندختریازکشورعمان 💚✨
♥من دختری عُمانی هستم که در سلطنت عمان زندگی میکنم .
چهار سال قبل ، از دانشگاه آمریکایی فارغ التحصیل شدم و بخاطر موقعیت اجتماعی پدرم توقع داشتم روز بعد از فارغ التحصیلی سرکار بروم زیرا پدرم از شخصیت های معروف عمان بود و وزن و منزلت والایی داشت. اما همه ی تلاشها و پارتی بازی ها بی نتیجه ماند و کار مناسبی برایم پیدا نشد ، راستش در آن وقت کار کردن برایم اهمیت زیادی نداشت.
♥تا اینکه یک سال و نیم قبل پدرم فوت کرد احساس کردم دنیا برایم تاریک شده است نه پدر داشتم نه مادر و نه خواهر و برادر.
روزهای سیاهی را می گذراندم و هیچ کس را جز نوکرها و راننده ام نداشتم.
در یکی از روزها از روی بی حوصلگی سخنرانی را در یکی از شبکه ها می دیدم که میگفت: استغفار راه حل تمام مشکلات است.
♥شروع کردم به استغفرالله گفتن ،
بعد از یک ساعت احساس آرامش عجیبی میکردم و برای اولین بار بعد از مرگ پدرم لبخند می زدم.
♥تصمیم گرفتم هر روز 5000 بار یا بیشتر استغفرالله بگویم و هر شب سوره ی بقره را در نماز شب بخوانم ، لذتبخش ترین چیز نماز شب است از ته قلبم گریه و با خدا درد دل می کردم.
♥همچنین هر روز بعد از نماز صبح مبلغی را صدقه می دادم.
به خدا احساس میکردم قلبم از خوشحالی پرواز میکند با اینکه زندگیم مانند قبل بود و هیچ تغییری نکرده بود.
♥دقیقا بعد از یک ماه بدون هیچ واسطه ای کاری را پیدا کردم که همه خوابش را می دیدند. خدا را بسیار شکر کردم و مشغول کار شدم همچنین با دوستانی آشنا شدم که مانند خواهرم بودند.
♥و الان به شما بشارت میدهم که دو ماه بعد از شاغل شدنم جوان بسیار خوب و مومنی به خواستگاریم آمد و جواب مثبت دادم و الحمدلله روز به روز زندگیم بهتر می شود.
♥به الله قسم من موسیقی مبتذل گوش میکردم ، به تمام کشورهای دنیا سفر کرده بودم و هر چه را که دلم خواسته بود خریده بودم اما هیچوقت طعم واقعی خوشبختی را نچشیده بودم تا وقتیکه در آخر شب در مقابل خداوند به سجده افتادم و گریه کنان با او مناجات کردم.
♥به خدا اگر بسوی خدا برگردید و مرتب طلب استغفار کنید و نماز شب بخوانید تمام مشکلاتتان حل میشود فقط به خدا حسن ظن داشته باشید.
♥فقط این معادله را تطبیق دهید:
❣استغفار + قرائت سوره بقره در نماز شب + صدقه (هر چند کم باشه) + ترک گناهان = اجابت دعاهایتان.
♥شما گناهانی مثل گوش دادن به موسیقی حرام ، دست دادن با نامحرم، برداشتن ابرو ، غیبت و ... را ترک کنید خداوند چند برابر آنچه میخواهید به شما می دهد.👌
📚داستان های جالب وجذاب📚
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستاندختریازکشورعمان 💚✨
♥من دختری عُمانی هستم که در سلطنت عمان زندگی میکنم .
چهار سال قبل ، از دانشگاه آمریکایی فارغ التحصیل شدم و بخاطر موقعیت اجتماعی پدرم توقع داشتم روز بعد از فارغ التحصیلی سرکار بروم زیرا پدرم از شخصیت های معروف عمان بود و وزن و منزلت والایی داشت. اما همه ی تلاشها و پارتی بازی ها بی نتیجه ماند و کار مناسبی برایم پیدا نشد ، راستش در آن وقت کار کردن برایم اهمیت زیادی نداشت.
♥تا اینکه یک سال و نیم قبل پدرم فوت کرد احساس کردم دنیا برایم تاریک شده است نه پدر داشتم نه مادر و نه خواهر و برادر.
روزهای سیاهی را می گذراندم و هیچ کس را جز نوکرها و راننده ام نداشتم.
در یکی از روزها از روی بی حوصلگی سخنرانی را در یکی از شبکه ها می دیدم که میگفت: استغفار راه حل تمام مشکلات است.
♥شروع کردم به استغفرالله گفتن ،
بعد از یک ساعت احساس آرامش عجیبی میکردم و برای اولین بار بعد از مرگ پدرم لبخند می زدم.
♥تصمیم گرفتم هر روز 5000 بار یا بیشتر استغفرالله بگویم و هر شب سوره ی بقره را در نماز شب بخوانم ، لذتبخش ترین چیز نماز شب است از ته قلبم گریه و با خدا درد دل می کردم.
♥همچنین هر روز بعد از نماز صبح مبلغی را صدقه می دادم.
به خدا احساس میکردم قلبم از خوشحالی پرواز میکند با اینکه زندگیم مانند قبل بود و هیچ تغییری نکرده بود.
♥دقیقا بعد از یک ماه بدون هیچ واسطه ای کاری را پیدا کردم که همه خوابش را می دیدند. خدا را بسیار شکر کردم و مشغول کار شدم همچنین با دوستانی آشنا شدم که مانند خواهرم بودند.
♥و الان به شما بشارت میدهم که دو ماه بعد از شاغل شدنم جوان بسیار خوب و مومنی به خواستگاریم آمد و جواب مثبت دادم و الحمدلله روز به روز زندگیم بهتر می شود.
♥به الله قسم من موسیقی مبتذل گوش میکردم ، به تمام کشورهای دنیا سفر کرده بودم و هر چه را که دلم خواسته بود خریده بودم اما هیچوقت طعم واقعی خوشبختی را نچشیده بودم تا وقتیکه در آخر شب در مقابل خداوند به سجده افتادم و گریه کنان با او مناجات کردم.
♥به خدا اگر بسوی خدا برگردید و مرتب طلب استغفار کنید و نماز شب بخوانید تمام مشکلاتتان حل میشود فقط به خدا حسن ظن داشته باشید.
♥فقط این معادله را تطبیق دهید:
❣استغفار + قرائت سوره بقره در نماز شب + صدقه (هر چند کم باشه) + ترک گناهان = اجابت دعاهایتان.
♥شما گناهانی مثل گوش دادن به موسیقی حرام ، دست دادن با نامحرم، برداشتن ابرو ، غیبت و ... را ترک کنید خداوند چند برابر آنچه میخواهید به شما می دهد.👌
📚داستان های جالب وجذاب📚
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌼داستان سِحر و صدقه🌼
داستان زنی که سحر شده بود و در مدت ده سال همسرش با او نزدیکی نکرده بود.
یکی از خواهران دعوتگر میگوید: در یکی از مجالس نیازی برای امت پیش آمد و من هم زنان را برای جمع آوری صدقات خواندم. هر یک از زنان هر چه که از مال و غیره داشتند آوردند تا اینکه یکی از زنان آمد در حالیکه گریه میکرد. گردنبند گرانبهایی از گردن درآورد و به زن دعوتگر داد و گفت بجز این مالی ندارم و آن را در راه الله صدقه میکنم.
زن دعوتگر میگوید گردنبند را به مغازه جواهر فروشی بردم تا پولش را بین نیازمندان پخش کنم. مغازهدار گردنبند را دانه دانه کرد تا وزن کند و پولش را حساب کند ناگهان از یکی از دانهها ورقه کاغذی بیرون آمد، کاغذ را باز کردیم دیدیم طلسم و سحر هست متأسفانه آن زن نمیدانست در گردنش سحر هست.
زن دعوتگر میگوید از نوع سحر فهمیدم که زن را سحر کردهاند تا میان او و همسرش جدایی بیندازند. میگوید ورقه را بردم و آیاتی از قرآن را بر آن خواندم و به اذن الله سحر را باطل کردم و از بین بردم. بعد از چند روز همان زن را در مجلسی دیدم و داستان گردنبند را برایش تعریف کردم ناگهان زن به گریه افتاد!
گفتم چه شده؟ گفت مدت ده سال است که همسرم حتی یکبار هم نزدیکم نشده، هربار خواسته نزدیکم بشه به گونهای عجیب از من دور میشد، نه او دلیلش را میدانست نه من، اما چند روز پیش بعد از ده سال پیشم آمد. نمیدانستم چه خبر شده و از این سحر خبر نداشتم تا الان که به من خبر دادی الله متعال نجاتش داد به سبب صدقهای که در راه الله داده بود.
صدقات اینگونهاند و کارهای نیک که آدمی را از حوادث ناگوار بازمیدارد و چه بسیارند افراد متقی که به سبب صدقهای غمش از بین رفته و چه بسیار مریضانی که الله متعال آنان را به سبب صدقهشان شفا داده🍃.
♥️مریضانتان را با #صدقه درمان کنید.
📚داستان های جالب وجذاب📚
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🅾درست کردن حباب ساز خانگی
❇️کاری از *نیایش حسن زاده *از یزد کلاس چهارم
❇️ابتدا ته یه بطری نوشابه رو برداشته و قسمت انتهایی آن را جدا کنید بعد یک جوراب زنانه به آن ببندید سپس روی جوراب رو چند قطره رنگ گواش دلخواه بزنید و در ظرف دیگری آب و صابون مایع رو هم بزنید ...آنگاه ته جورابی بطری نوشان رو در مایع گذاشته سپس خارج کرده و داخل بطری بدمید ...
ونتیجه کاررو ببینید😍😍😍😍😍😍😍
#دوستان_فوروارد_یادتون_نره👏
🌸
🍃🌸JOin 👇
🎊🛍 @marjaekardasti🧚♀