*.•:。✩*
*📓حڪایت«آدم درستڪار»*
🖊️قاضی از دزد سابقه داری پرسید همه این سرقت ها را به تنهایی انجام دادی یا شریک و همدستانی داشتی؟
🖍️سارق جواب داد جناب قاضی، تنها بودم.
*👌🏻مگر در این دوره و زمانه، آدم درستکار هم پیدا می شود که به عنوان شریک انتخاب کنم.*
😅😅
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستان_طلاق 📚
#طلاق تلــخ
🔻ساعت1نصفه شب بود که گوشیه زنم زنگ خورد،،تا گوشیو جواب دادم طرف قطع کرد،،یکم مشکوک شدم،،شب بعد دوباره یه اس ام اس اومد که فردا ساعت3عصر بیا سر قرار بهت احتیاج دارم،
،ازعصبانیت داشتم میمرد..ساعت 3عصر شدو منم رفتم ببینم زنم با کی قرار گذاشته..رفتم و دیدم جلوی سینما با یه آقایی داره حرف میزنه..حس کردم دنیا رو سرم خراب شد..خودمو کنترل کردم ولی باخودم گفتم طلاقش میدم حتما..
وقتی اومد خونه دید عصبانیم و گفت چی شده و بی درنگ گفتم فردا میریم محضر و طلاق..خلاصه چشممو رو گریه و التماسش و حرفاش بستم و با بی رحمی طلاقش دادم...1 ماه از طلاقم گذشت دیدم زنگ خونم به صدا دراومد..رفتم درو باز کردم ...
🔹دیدم همون آقایی ک جلو سینما با خانومم بوددست یه دختر کوچولوم گرفته با گل و شیرینی اومده...تعجب کردم..یه دفعه ب دخترش گفت ایشون همسره اون خانومیه ک یکسال خرجمونو میده و کمک کرد داروهای گرونتو بخریم...یهو انگار دنیا ویران شد رو سرم و فهمیدم چی ب سره همسره بیگناهم آوردم....درسته با خواهش و تمنا همسرمو برگردوندم و زندگیم درست شد ولی دلش شکست💔...
◀️عزیزان موقع عصبانیت هیچوقت تصمیم گیری نکنید
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
11.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استعداد این دختر بچه فوق العاده است👏
وی میتواند به ۷ زبان صحبت کند ...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانمش بارداره و جا برای نشستن نیست و
داره اذیت میشه، واکنش شوهرش رو ببینید
شک نکنید اینجا بود یکی جاشو میداد بهش بشینه. درسته تو ایران مشکلات زیادی داریم، ولی خیلی جاها آدما هوای همو دارن، قبول دارید؟👌
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔶🔸🔸🔸🔸
یه شوخی با همسر
همسرم بد تا نکن با من، به دردت می خورم!
بچه ها خوبند اما من به دردت می خورم!
دیر و زود این بچه ها از پیش ماها می روند
پس مرا دریاب زیرا من به دردت می خورم!
هیچ کس یک قرص یا شربت به دستت داده است؟
وقت تب یا آنفلوآنزا من به دردت می خورم!
کی کسی این روزها خیرش به آدم می رسد؟
مطمئن باش این که تنها من به دردت می خورم!
هی نگو یک شوهر بی پول یعنی دردسر!
با تمام دردسرها من به دردت می خورم!
فکر کردی دائما این جور خوب و سالمی؟
وقت پیری نازنینا من به دردت می خورم!
عاقبت یک روز سست و بی تحرک می شوی
بعد با این وزن بالا من به دردت می خورم!
وقت یک بیماری صعب العلاج، آن وقت که
می روی در حال اغما من به دردت می خورم!
مجلس ختمت نمی خواهد مگر صاحب عزا؟!
پس زبانم لال، آنجا من به دردت می خورم!
دسته گل شب های جمعه برمزارت می برم
همچنین خرما وحلوا، من به دردت می خورم!
پس بیا اهل مدارا باش با وضعم بساز
غر نزن این قدر والا من به دردت می خورم!
تازه چندین کیس قابل هم دراین اطراف هست
دردسر را کم کنم یا من به دردت می خورم؟..
؟؟
😅😅😂😱😂
یه لبخند سپس فوروارد لطفا تا در لبخند ها ی هم شریک شویم
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️هر کی عاشق پدرشه
این متن و برای همه گروهاش
فوروارد کنه ❤️
🔰 جایگاه پدر :
یک تحویلدار 🏦 بانک می گفت :
ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ آﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه ...
ﮔﻔﺘﻢ :
ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ ...
ﮔﻔﺖ : می دﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ ‼️
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭمم ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ ‼️
ﮔﻔﺘﻢ :
فرقی نمی کنه ، ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ...
رفت و ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ کهنه ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭنج دیدﻩ ای داشت ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﻠﻨﺪﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭼﺸﻢ ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ ..
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ :
ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ نمی توﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ ‼️
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ... 😊
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔت :
ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ ‼️
⬅️ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ
ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ
ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ
ﻭ ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ . ➡️
ﭘــﺪﺭ است که ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺎیی ﻧﺪﺍﺭد ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳش ﻧﻴﺴﺖ ....
بی ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮیبگی ﻫﺎﻳش می ﮔﺬﺭد ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎﺷد ...
ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳش ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ می ﮐﻨد...
♥️ خدایا بالاتر از بهشتت چه داری
برای زیر پای پدرم می خواهم ...♥
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعا این کلیپ از صد تا سکانس و فیلم بلند هم با ارزش و آموزنده تر است!
توصیه من به شما این است که این کلیپ را حتما مشاهده کنید!
این مرد دیوانه درسی به هارون ثروتمند داد تا عمر دارد یادش نرود!
این کلیپ درسی برای تمام انسانها چه فقیر و چه ثروتمند است که تاکنون در هیچ مدرسه و دانشگاهی به ما یاد داده نشده است..!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
ناصرالدین شاه با معدودی از خواص در دیوانخانه به صحبت ایستاده بود؛ ناگاه از لای درختها نظرش به حاجی سیاح افتاد که کنار دیوار برای شرفیابی انتظار میبرد.
شاه با اشارهی دست او را پیش خواند و گفت: از قراری که شنیدهام دوست تو، ملکم خان، در روزنامهی «قانون» مطالبی در مورد لزوم دادن آزادی و برقراری مشروطه نوشته است. از قول من به او بنویس که به اندازهی تو و امثال تو عقل و شعور دارم. تواریخ و سِیَر خواندهام. از اوضاع دنیا آگاهم و نیک میدانم که ترقی کامل مملکت بسته به آزادی است؛ ولی دادن آزادی به مردم نادان و بیسواد و رها ساختن عنان اراذل و اوباش، تیغ در کف زنگی مست نهادن است و آرامش و امنیت کشور را به خطر انداختن.
به او بگو که این فضولیها را کنار بگذارد و مطمئن باشد روزی که تشخیص دهم مردم شایستگی داشتن حکومت مشروطه و لیاقت استفاده از آزادی را دارند، اگر لازم بشود از تاج و تخت نیز میگذرم و مشروطه را به آنان ارزانی میدارم.
مردم قبل از آزادی، احتیاج به سواد و تربیت صحیح دارند.
(ایران وجهان، عبدالحسین نوائی، ج 2، ص 843-84)
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
دشواری را که دیدی لبخند بزن!
میدانی چه وقت کارهای سخت آسان میشوند؟ هیچ وقت!
ممکن است بپرسی پس چرا خیلی از کارهای دشوار گذشته، الان برای ما آسان و راحت شدهاند؟
جوابش این است که: «چون تو قویتر و ماهرتر و مقاومتر شدهای.»
در واقع کارها همیشه همان جوری هستند که بودهاند! اگر ضعیف و نابلد و شکننده باشی، کارها سخت و دشوار به نظر میرسند و زمانی که با اقتدار و محکم با آنها برخورد کنی، همان کارهای سخت، خود را عقب میکشند و تسلیمت میشوند.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی
خانمی وارد دفتر یک وکیل دادگستری شد و پرسید: آقای وکیل جریمه بچه ای که با سنگ، شیشه پنجاه ریالی را شکسته چقدر است؟
وکیل لحظه ای فکر کرد و گفت: پنجاه ریال از پدرش مطالبه کنید.
خانم گفت: بسیار خوب پس خواهش می کنم پنجاه ریال مرحمت کنید زیرا این هنر پسر شما است که شیشه ما را شکسته است.
وکیل بلافاصله گفت: خانم ببخشید، شما باید پنجاه ریال لطف کنید زیرا حق مشاوره قضایی من در هر نوبت صد ریال است
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
مردی فاسق و نابکار، مویی بلند بر سرش گذاشته بود و برای گدایی و گرفتن خرده غذایی و گذراندن زندگی، خود را سید جلوه میداد.
روزی عالمی باتقوا که اصل و نسب آن شخص را میدانست، از کنار او گذشت و به او سلام نکرد. آن مرد به او اعتراض کرد و گفت:
"من از خاندان رسول هاشمی هستم و تو از امت جد من هستی؛ چگونه است که از کنار من عبور میکنی و سلام نمی کنی؟! حال آنکه چندین بار در نماز و غیر نماز بر من صلوات میفرستی؟"
🔵عالم در جواب گفت: "من در صلوات «و آله الطیبین الطاهرین» میگویم و به این وسیله، تو از خاندان او خارج میشوی؛ زیرا نه طیب هستی و نه طاهر."
#لطایف_الطوایف
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍊🍁🍊🍁🍊🍁
🍊🍁🍊🍁
🍊🍁🍊
🍊🍁
🍊
#عشق_پاک_مهسا_3
#قسمت_سوم
فقط به تبریک خشک و خالی بهم گفت برا تولدم ..
حسابی دلم گرفت ولی به روش نیاوردم ..
عید شد با دوستاش رفته بودن شمال اصلا باهام حرف نمیزد بهونه دوستاشو میورد..
ک اره گفتن دور همیم گوشی تعطیل...
خیلی دلم گرفته بود خیلی حالم بد بود از تغییر رفتارش..
داشت روز به روز سرد تر میشد...
از مسافرت اومد..
خیلی اصرار کردم تا اومد دنبالم و رفتیم بیرون
همیشه وقتی گوشیش رو برمیداشتم هیچ نمیگفت و اثر انگشتم رو گوشیش بود و راحت باز میکردم اون روز دیدم اثر انگشتم پاک کرده و باز نشده چیزی نگفتم گیر ندادم
ولی کاملا فرق کرده بود..
قول داده بود 20فروردین میاد خاستگاریم
صبر کردم تا برسه اون روز ولی نهم دهم عید بود دیگ جواب زنگ هامو نمیداد.. جواب اس ام اس هامو نمیداد ..نگران شده بودم خیلی...
روز بعدش گوشیش خاموش شده بود از دوستاش میپرسیدم میگفتن اطلاع ندارن,
داشتن، میگفتن ندارن...
یه هفته گذشت تا گوشیش روشن شد گف گوشیمو فروخته بودم.. گفتم نباید میگفتی؟ بهانه های الکی... ولی من بازم دست برنمیداشتم میدونستم دورغ میگه ولی ترجیح میدادم باور کنم...
سرد و سرد تر شده بود..
حالم از خودم داشت بهم میخورد..
نمیومد ببینمش..
یه روز داشتم با خانواده از عید دیدنی میومدم تو ماشین بودم پسر داییش اومد
کلی باهام حرف زدن گف دلم برات میسوزه تو دختر خیلی خوبی هستی ولی سجاد داره بازیت میده گریه م گرفته بود رو صندلی عقب دراز کشیدم بابام اشکهامو از آینه نبینه..
گفتم چیشده چرا اینجوری میگی
گفت دلم میخواد بهت بگم ولی ولش کن...
گفتم یا حرف نمیزدی یا هم زدی تا آخرش بگو..
شروع کرد (سجاد خیلی پارتی میرفت ولی من پایش نبودم)
گف یه شب پارتی بودیم سجاد خیلی خورده بود و مست مست بود..
یه دختر رو میبینه تو مهمونی و میبرتش اتاق خالی دخترانگی دختر رو اتفاقی میگیره و مامورا میریزن همه رو میگیرن همه رو ول میکنن اینو که با دختره تو اتاق بودن ول نمیکنن آزمایش و معاینه پدر دختره شکایت میکنه و درخواست دیه برای دوختن پرده دخترش..
اینم ک خودش آنچنان پول و سرمایه نداشت ..
پدرش اینو آزاد میکنه..
اینارو ک داشت برام تعریف میکرد دنیا داشت رو سرم خراب میشد..
دلم میخواست در ماشینو باز کنم خودمو بندازم بیرون ..
با خودم میگفتم پدر و مادرم چ تقصیری دارن..
به پسر دایی سجاد ناسزا گفتم..
و سریعا حرف هاش رو برای سجاد فرستادم گفتم بگو که داره چرت میگ ...
بگو ک همه اینا الکیه..
بگو بگو..
گف نه الکی نیست ..
با پسر داییش دعوا میکنه چرا ب من گفته
پسر داییش میگف سجاد داشته کم کم سرد میشده ک تو خودت بری ولی من واقعا خیلی دلم برات سوخته، میدونستم عاشق سجادی..
گفتم من زنتم چرا این کارو کردی چراااا
تو مگ نگفتی من زنتم هان ..
دیونه شده بودم حالم خوب نبود..
دنیا داشت رو سرم میچرخید ..
سجاد دیگ جوابمو نمیداد ..
کات کرده بود دیگه..
منم که همه چیو فهمیده بودم..
دیگ جوابمو نمیداد..
یه شب قصد خودکشی گرفتم رفته رو پشت بوم و میخواستم از چهار طبقه بپرم براش وویس گذاشتم ..
وویسمو گوش داد وزنگ زد پشیمونم کرد
ولی فرداش دوباره جواب نمیداد
خیلی حالم بد بود خیلی..
تصمیم گرفتم برم در خونشون با مامانش حرف بزنم..
به دوستش گفتم دارم میرم میگف نرو گفتم میرم اگر مادرش هم طرفداریشو بکنه ک دیگ هیچی باید بمیرم ولی راه حل آخره ..
رسیدم دم در معطل کردم بهش اس دادم دم در خونتونم خودشو رسوند سوارم کرد..
گفت میرسونمت سالن بعدا باهم حرف میزنیم..
گفتم نه نمیرم ..
گف میبرمت خونتون گفتم نمیرم..
هرچی گف گفتم نه ..
گفتم تا همه چیو نگی من ولت نمیکنم
قضیه پارتی و اون دختر کحل شده الان مشکلت چیه..
حرف نمیزد..
میدونستم اگر برم دیگ باز جوابمو نمیده
نرفتم اعصابش بهم ریخته بود..
میگف خاستگار برات اومد جواب بده..
اعصابم بهم ریخته بود دیونه شده بودم میزدمش ..
میگفتم خفه شو کثافت من زنتم خودت این کارو کردی..
گف تو مشکلی نداری و الان سالمی ..
میتونی ازدواج کنی..
گفتم اره دیگ خیالت راحته اره..
منم میرم ازت شکایت میکنم فکر کردی..
ولی نمیتونستم چون واقعا سالم بودم و با یه بار هیچ اتفاقی نیفتاده بود و این حکمت خدا بود چون دوسم داشت و آبرومو خریده بود
اون روز چندین ساعت تو ماشین دور میزدیم و من گریه میکردم فقط ک بگو چی برات کم گذاشتم ک داری میری
از آخر به حرف اومد گف من عاشق یکی دیگ شدم
فک کن ازدواج میکردیم و این اتفاق میوفتاد زدم تو صورتش گفتم خیلی بی غیرتی کثافت..
دوستش هم همراه ما بود عقب نشسته بود از زجه زدنای من اشکش در اومده بود
اسمش آرش بود..
میگفتم آرش تو آدمی دلت به رحم اومده ولی این سنگ دل، نه ..
🧚♀ادامه دارد..
✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند✫
🍊
🍊🍁
🍊🍁🍊
🍊🍁🍊🍁🍊🍁