🌸🍃🌸🍃
#بی_عفتی_شوهر
از خیانت زن نترس، از خودت بترس
حکایت شده است که مردی سقا در بخارا مدت سی سال آب می برد در خانه شخص زرگری. و در این مدت اصلا حرکتی که مشعر بر خیانت به خانواده آن زرگر باشد از آن سقا صادر نشده بود.
اتفاقاً روزی آن سقا بعد از خالی نمودن مشک آب ، بند دست زن زرگر را گرفته لمس نمود و او را بوسید و دواعی زنا و مقدماتش را کلاً بجای آورد بدون مجامعت. و از خانه بیرون آمد و رفت.
چون آن مرد زرگر شب به خانه آمد زنش از او سوال نمود که: در بازار امروز بر تو چه گذشت؟
آن مرد از گفتن ابا نمود. بعد از اصرار زیاد گفت: امروز زنی دستش را بیرون آورد تا در دستبندی که از برایش ساخته بودم کند. چون نظرم به دستش افتاد دست او را لمس نمودم به شهوت و او را بوسه دادم و دواعی زنا را کلاً بجای آوردم غیر از مجامعت.
پس زن صدا را به تکبیر بلند نمود و واقعه سقا را به شوهر بیان نمود.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد. تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: «مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟» پیرمرد گفت: «ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام. همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.»
تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛ فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت کنی.تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
#زندگی_باارزش_داشته_باش
روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک
را به نزدیکترین صخره رساند و خود هم از آن بالاتر رفتبعد از مدتی که هر دو آرام تر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: «از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم» مرد در جواب گفت: «احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#لبخند_بزن
لبخند بزن
وقتی با خانواده ات دور هم جمع شده اید،خیلی ها هستند آرزوی داشتن خانواده را دارند!
لبخند بزن
وقتی داری سرکارت می روی،خیلی ها هستند دارند دربدر به دنبال کار و شغل هستند!
لبخند بزن
چون تو صحیح و سالم هستی، خیلی ها هستند دارند به خاطر بازگشت سلامتی شان میلیون ها خرج می کنند!
لبخند بزن
چون تو زنده ای و روزی داده می شوی و هنوز فرصت برای مافات داری،مرده های هستند آرزوی بازگشت به زندگی را دارند تا عمل صالحی انجام دهند.
لبخند بزن
چون تو خودت هستی و خیلی ها آرزو دارند که چون تو باشد!
لبخند بزن
و همیشه لبخند بر لبانت داشته باشی خدا را شاکر باش...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#یا_راحم_العبرات
در زمان دبستان ناظمی داشتیم که گاهی برخی را که تنبیه میکرد، به آنها فرصت عذرخواهی نمیداد و میگفت برو و خودت را اصلاح کن. انسان بسیار شریفی بود ولی حکمت این کارش همیشه برای من جای سوال بود. بعدها که بزرگتر شدم روزی در اتوبوس همسفر شدیم، علت را جویا شدم دلیل بسیار خوبی گفت، گفت:
وقتی کسی چندین بار خطایی میکرد و تذکر مرا گوش نمیداد، تنبیهاش میکردم. چون اینبار قصدم نبخشیدن او بهخاطر اشتباهش بود و میدانستم وقتی برای عذرخواهی پیش من بیاید، اشک در چشمانش حلقه خواهد زد، من هرگز نمیتوانستم کسی که بهخاطر خطایش گریه میکند را نبخشم، پس چارهای جز صحبت نکردن با او نداشتم.
یکی از نامهای حضرت حق ❀یا راحم العبرات❀ است.
یعنی کسی که بر اشک چشم، رحم میکند.
حتی در حدیثی از نبی اکرم (ص) داریم که میفرماید، دوست وظیفه دارد بر اشک چشم دوست رحم کند.
پس نتیجه میشود گرفت، خداوند نیز یا بنده را به درگاهش راه نمیدهد و اگر راه داد و قطره اشکی بر چشم اوجاری ساخت بیگمان بر آن اشک رحم میکند و او را میبخشد. دعای او را مستجاب و توبه او را میپذیرد.
از خودمان قیاس کنیم، مثال کسی برای طلب بخشش پیش ما آمده است و ما او را به حضور بپذیریم و حرفش را بشنویم و درخواستش را گوش کنیم و اشک چشمانش را ببینیم و آخر کار بگوییم، حرفهایت را شنیدیم و اشکهایت را دیدیم، بخشیدن شما ممکن نیست بروید!!!! آیا این کار با انسانیت منطبق است؟؟؟ قطعا چنین نیست. پس وقتی ما انسانیم و نمیتوانیم قیاس کنیم، آیا خدای ما با آن همه رحمت با ما چنین می کند؟؟ قطع یقین پاسخ منفی است.
یا اَرحَمَ الرّاحِمین
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#حکایت ✏️
دو زن با هم حرف میزدند. ناگهان یکی از آن دو که بیوقفه حرف میزد و تقریباً اجازه حرف زدن به دیگری نمیداد، گفت: «و حالا باید برات بگم که دیروز چه چیزایی از دهان همسایهات درباره تو شنیدم...»
دوستش گفت: «این دروغ است!»
زن پرحرف تعجب کرد و با ناراحتی گفت: «وا، من که هنوز چیزی نگفتم، چطور ادعا میکنی که من دروغ میگم؟!»
دوستش جواب داد: «من اصلاً نمیتونم فکر کنم تو چیزی شنیده باشی، برای اینکه به هیچ کس اجازه حرف زدن نمیدهی.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🤪شوخی کنید، کمتر استرس بگیرید
یک روانشناس گفت: شوخی در مقابله با استرس نقش مراقبتی ایفا میکند و موجب کاهش تهدید و آسیب استرس میشود.
افرادی که حس عمیق شوخطبعی دارند پس از رویدادهای منفی زندگی به شکل قابل ملاحظهای خلق بهتری نشان میدهند. در واقع شوخی موجب میشود که فرد جنبه مثبت رویدادها را در نظر بگیرد و این توانایی را پیدا کند تا به همه وقایع زندگی از منظر شوخی بنگرد، از همینرو میزان استرس کمتری در مقایسه با اطرافیانش دارند.
یک منشاء غریزی درباره شوخی وجود دارد که نقش عوامل زیستی را تائید میکند. مثلاً میمونها چون تماس بیشتری با انسانها دارند علائم تکلمی که برخی مواقع شباهت زیادی با شوخی دارد را از خود بروز میدهند و در مقایسه با دیگر حیوانات شادترند.
روابط روشنی بین شوخی و شادی وجود دارد. در واقع افراد شاد بیشتر میخندند و احساس بهتری از شوخی دارند. همچنین برونگراها و افرادی که مهارتهای اجتماعی مطلوبی دارند زیاد میخندند و مسایل خندهدار را خیلی خوب درک میکنند. از اینرو همبستگی قوی بین برونگراها و شادی وجود دارد.
یکی از وسیلههای شکلگیری ارتباطات قوی و نزدیک، شوخی است. البته بهرهگیری از شوخی باید بدون غرضورزی و تیکهاندازی باشد، چون در روابط تأثیر عکس میگذارد.
البته متأسفانه کسانی هم هستند که زندگی را شوخی میگیرند و در این خصوص افراط میکنند. از اینرو اطرافیانشان مجبورند به تنهایی مسئولیت زندگی را به دوش کشیده و با همه نگرانیها دست و پنجه نرم کنند.
رعایت افراط و تفریط در خلقیات نقش پررنگی در سلامت روابط ایفا میکند. در واقع میتوانیم با کمی شوخطبعی از میزان اضطراب و استرس حاکم بر شرایط زندگی بکاهیم اما نباید همین شوخی و خنده تا حدی پیش رود که گویا اطرافیانمان را دست انداخته و زندگی را به مضحکه گرفتهایم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚استمداد طلبی #گنجشک از امام رضا (ع)
سلیمان جعفری که از نسل حضرت ابی طالب است، می گوید: در میان باغ در خدمت امام رضا علیه السلام بودم که ناگاه گنجشکی آمد با حال اضطراب جلوی آن حضرت نشست و مرتب داد می زد و فریاد می کشید.
حضرت به من فرمود:
فلانی می دانی این گنجشک چه می گوید؟
گفتم: خیر!
فرمود: می گوید؛ماری در خانه می خواهد جوجه های مرا بخورد.
سپس فرمود:
این عصا را بردار و حرکت کن و در فلان خانه مار را بکش!
سلیمان می گوید:
من عصا را برداشتم و وارد آن خانه شدم دیدم ماری به سوی جوجه ها در حرکت است او را کشته و به خدمت امام برگشتم.
📚منبع :بحار الانوار : ج 49، ص 88، و ج 64، ص 302.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎شاید هیجانیترین و مخاطرهانگیزترین سفری که هرکس توی عمرش تجربه میکنه، سفر به درون خودش باشه. اینکه مثل یه ذرهی نامرئی کوچیو بتونی بری توی مغز و قلب خودت، تو کوچه پس کوچهها و کورهراههای روح و روانت بگردی و گاهی بترسی و گاهی حظ کنی و گاهی از غصه اشک بریزی و گاهی عمیقا خوشحال شی و بخندی.
اینکه حواستو از دنیای بزرگی که توشی بگیری و بری تو دنیای خودت و دنبال خودت بگردی، خیلی هم کار آسونی نیست.
ما تو دنیایی زندگی میکنیم که خوب و بد و درست و غلط و حتی رویا و آرزوهامونو آدمای دیگه دارن میسازن.
سخته اما باید از همه فاصله بگیریم و با خودمون خلوت کنیم و بپرسیم که راستشو بگو! تو واقعا دلت فلان چیزو میخواد یا فقط میخوای از بقیه کم نیاری؟ یا فقط میخوای دیگران تحسینت کنن؟ یا فقط داری به خاطر دل بچهت یا پدرمادرت فلان کارو میکنی؟
هی هرروز با خودمون حرف بزنیم و این پرس و جوها رو بکنیم تا بفهمیم خود واقعیمون از این زندگی چی میخواد؟
روان ما، دل نازک و شیشهای ما گم شده لابهلای هیاهوی این زمونهای که انگار همه چیز رو دور تنده و آدما انگار تو مسابقهان واسه جلو زدن از هم و کم نیاوردن جلوی همدیگه!
گاهی تا از عالم و آدم نبری و نری تو غار تنهایی خودت، نمیفهمی لذت واقعیت چیه؟ چی واقعا حالتو خوب میکنه؟
من میگم نمیشه نقش پول و جایگاه اجتماعی و روابط رو نادیده گرفت و زد به دل بیابون و درویش مسلک زندگی کرد.
اما میشه که برای سفر به درون و خودشناسی وقت بذاریم و اولویت و ارجحیتمونو بذاریم رو اونچه دلخواه خودمونه و اینجوری میبینیم که زندگی کم کم قشنگیاشو بهمون نشون میده و از اون حالت خشن و تاریکش فاصله میگیره.
مگه ما چندبار به دنیا میایم و زندگی میکنیم که نگردیم دنبال رویاهای حقیقیمون و برای رسیدن بهشون تلاش نکنیم؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.
از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.
زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است به بهترین شکل انسانی زندگی کنیم..
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚حیای چشم
در تفسیر روح البیان نقل شده است: سه برادر در شهری زندگی میکردند، برادر بزرگ تر ده سال روی مناره ی مسجدی اذان میگفت و پس از ده سال از دنیا رفت. برادر دوم نیز چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید. به برادر سوم گفتند: این منصب را قبول کن و نگذار صدای اذان از مناره قطع شود؛ اما او قبول نمی کرد. گفتند: مقدار زیادی پول به تو میدهیم؛ گفت: صد برابرش را هم بدهید، حاضر نمی شوم. پرسیدند: مگر اذان گفتن بد است؟ گفت: نه؛ ولی در مناره حاضر نیستم اذان بگویم. علت را پرسیدند، گفت: این مناره جایی است که دو برادرم را بی ایمان از دنیا برد؛ چون در ساعت آخر عمر برادر بزرگم بالای سرش بودم و خواستم سوره ی یس بخوانم تا آسان جان دهد، مرا از این کار نهی میکرد. برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت. برای یافتن علت این مشکل، خداوند به من عنایتی کرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم که در عذاب بود. گفتم: تو را رها نمی کنم تا بدانم چرا شما دو نفر بی ایمان مردید؟ گفت: زمانی که به مناره میرفتیم، به ناموس مردم نگاه میکردیم، این مسئله فکر و دل مان را به خود مشغول میکرد و از خدا غافل میشدیم، برای همین عمل شوم، بد عاقبت و بدبخت شدیم.
📙یکصد موضوع، پانصد داستان 222/1 ؛ به نقل از: داستانهای پراکنده 123/1
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
تصور کن در جنگلی می روی و سگی را کنار درختی میبینی.
نزدیکش که میشوی، خرناس میکشد و دندان نشان میدهد. تو میترسی و عصبانی میشوی...
بعد میبینی که پایش در تلهای گیر افتاده؛ ناگهان خشم تو جایش را به نگرانی برای او میدهد، چون میبینی که پرخاشگری آن سگ از آسیبپذیری و درد میآید.
این درمورد همه ما صادق است.
وقتی به روشی آسیب زننده عمل میکنیم، برای این است که در نوعی تله گیر افتادهایم.
هرچه بیشتر با چشم خرد به خودمان و یکدیگر نگاه کنیم، قلب دلسوزانه و همدلانه بیشتری کسب خواهیم کرد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk