معنی سوره ی حمد👇👇👇
🌸💚بنام خداوند بخشنده ی مهربان💚🌸
🌸سپاس مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است
همان خداوندی که بخشنده و مهربان است
پادشاه روز جزا است
(خدایا)فقط تو را میپرستیم
و تنها از تو درخواست کمک میکنیم
تو مارا براه راست هدایت کن
راه کسانی که به آنها نعمت دادی نه آنهایی که مورد خشم تو قرار گرفتن
و نه گمراهان
🌸💚
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❣#رهایی_از_استرس
👈 برای خداوند راه تعیین نکنید🙏
جهان هستی خیر مطلق است وقتی ارتعاش پول، روابط عاطفی
و یا هر چیز دیگری میدهید به راهش فکر نکنید در کار خداوند دخالت نکنید راهش به موقع سر راهتان قرار میگیرد
خداوند خیر شما را میخواهد با راه تعیین کردن واینکه از کجا وچه طور میخواهید به هدف برسید.
در کار خداوند دخالت نکنید.
صبور باشید تا در مدار یا وضعیت که باید قرار بگیرید آن موقع خواهید فهمید و به شما راهش نشان داده میشود،
خداوند نعم الوکیل است
یعنی بهترین وکیل دنیا بدون صف انتظار و کاملا رایگان با بهترین کیفیت
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
حقیقت این است …
فرودگاهها، بوسه های بیشتری از سالن های عروسی به خود دیده اند!!!!!
و دیوار بیمارستانها بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!!!!
همیشه اینگونه ایم!!!
همه چیز را موکول میکنیم به زمانی که چیزی در حال
از دست رفتن است!!!!
#چارلی_چاپلین
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔰توبه نصوح
#عاقبتمردیکهدرحمامزنانهکارمیکرد
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست?
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
📔 انوار المجالس، ص 432
________________________
✨ خداوند در سوره تحریم، آیه ۲۸ به بندگانش امر مینماید که توبه نصوح کنید:
💠 یااَیهَا الذینَ آمَنُوا تُوبَوا اِلَی اللّهِ تَوْبَةً نصوحاً عَسَی رَبُّکمْ اَنْ یکفِّرَ
👈 در کانال 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
@dastanakk
#داستان_آموزنده
زنی زیبا و نازا پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه..
پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را نازا خلق کردم.!
زن میگوید خدا رحیم است و میرود.!
سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید نازا و عقیم است.! زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.!
سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش میبیند.!
با تعجب از خدا میپرسد :بارالها، چگونه کودکی دارد او که نازا خلق شده بود!!!؟
وحی میرسد: هر بار گفتم عقیم است، او باور نکرد و مرا رحیم خواند، رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.
چه خوب بود اگر غم ها را در برابر رحمت الهی باور نمی کردیم...
توکلت علی الله
با دعا سرنوشت تغییر میکند...
از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود....
👈 در کانال 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
حـرف اول اسمــت چيه ؟
روي حرف اول اسم خودت كليك كن و open رو بزن و کلیپ عاشقانت رو بردار😍😍😍
♥️N♥️ ♥️O♥️
♥️ ♥️C ♥️ ♥️ ♥️ Q♥️
♥️E♥️ ♥️R♥️ ♥️ ♥️F♥️S♥️
♥️G♥️ ♥️ B ♥️ ♥️T♥️
♥️H♥️ ♥️ ♥️U♥️
♥️ I ♥️ A ♥️V♥️
♥️J♥️ ♥️W♥️
♥️K♥️ ♥️D♥️
♥️L♥️ ♥️Y♥️
♥️M♥️
Z
حرف اول اسم خودت و عشقتو بردار 💏
❖
تــــو عـزیـزِ خدایی !
و آرزوی کسـی در ایـن دنـیا
که هـر روز صـبـح بـه شوقِ
دیدن تـو چشـم هایش را بـاز می کند!
هر روز صبح خندان تر باش!
آرام تر
مـهربـان تـر
بخشـنـده تر
صبورتـر
باگذشـت تر
حواست بـه نگاه خـــدا باشد
که چشمش بـه زیباتر شدن و لـایق تر شـدن توست!
صبح یعنی لبخند
لبخند یعنی تو
تو یعنی اوج خلقت
صبحت بخیر
تو یقینا برای هر موقعیت عالی
شایستگی داری ... 🍂🌸🍃
👈 در کانال 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🔰 وقتی شیخ رجبعلی فهمید عاشق نیست‼️
💠 شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
در نیمه شبی سرد زمستانی در حالی که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابانها را سفید پوش کرده بود؛ از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است!
باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانی دادم!
بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی!
ادامه رو در کانال سنجاق کردم
https://eitaa.com/joinchat/2943615170Cc0541e3711
#داستانک
#آموزنده
راوی میگوید:
در شهر ما دیوانه ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچهٔ بچه ها قرار میگیرد.
روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبهٔ خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد.
او را به خانه بردم و پرسیدم:
چرا کودکانی که تو را مسخره میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند ،
از خود نمیرانی؟؟
با خنده گفت:
«مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟»
جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد!
دوباره از او پرسیدم:
قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای برایم تعریف کن ..
لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید.
با آستینِ لباسش را آبی که از دهانش شر کرده بود پاک کرد و گفت:
قشنگترین چیزی که در تمام عمرم
دیده ام لبخندی است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت.
و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند....!!.
پرسیدم:
چرا به نظر تو زشت بود؟
مگر مراسم خاکسپاری ، بدون گریه هم میشود؟
جواب داد:
«مگر برای کسی که به مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟
و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است ،
یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند؟؟
👈 در کانال 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
بزرگواران تابحال به مشهد مقدس مشرف شدین؟
بـــله █████████
خیر ████
عزیزانی که هنوز مشرف نشدن بزنن رو لینک👇🏽
https://eitaa.com/joinchat/3456237749Cf5f1e23301
#حکایت
"در برلین قاضی هست"
فردریک کبیر می خواست در رقابت با ورسای قصری بسازد.ک، در کار ساخت قصر وقفه افتاد، علت را پرسید.
گفتند در گوشه ای از زمین ، آسیابی است که صاحبش نمی فروشد.
فردریک شخصا به سراغ آسیابان رفت و علت را پرسید.
آسیابان گفت اینجا موروثی است و من نه آنقدر متمولم که به آن احتیاج نداشته باشم و نه آنقدر فقیر که به پولش نیازمند باشم پس نمیفروشم!
فردریک با پرخاش گفت:
«تو میدانی با چه کسی حرف میزنی؟ من اینجا را از تو میگیرم!»
آسیابان لبخندی زد و گفت؛
«نمیتوانی چون هنوز در برلین قاضی هست!».
فردریک به یاد نصایح «ولتر» افتاد که به او گفته بود:
«در حکومت هر چیزی را ابزار خودت کن جز دستگاه عدالت را، چون مردمت از هر جا رانده شوند به دستگاه عدالت پناه می برند، و وقتی آنجا را نیز گوش به فرمان تو ببینند دیگر به بیگانه پناه می برند، و بدین ترتیب پای بیگانه به کشورت باز می شود..
👈 در کانال 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
✅ #مادرشوهرم بهم میگه ورپریده چیکار کردی پسرم هرثانیه لحظه شماری میکنه بیاد پیش تو؟!😒😳
نمیدونه با عضویت تواین کانال #هوش از سر شوهرم بردم و #دیوونش کردم😜💋👇
https://eitaa.com/joinchat/3563651118C01cc87343a
📛 فقط خانومایی که برای همسرشون میخوان #دلبری ڪنن بیان💃🏻🔞☝️