بعد از اینکه سخنرانیم تموم شد. میکروفن رو گذاشتم کنار و براشون از اهمیت خوش اخلاقی گفتم. اینکه صرفا نماز اول وقت خوندن توی مسجد ملاک نیست. اگه یوقت بچه ها همراه ماماناشون اومدن مسجد، رفتار ما با اونها خیلی مهمه. خدا نکنه یوقت باهاشون بدرفتاری کنیم.. دو دقیقه ای درمورد این مساله صحبت کردم و یکمم حرفهاشونو شنیدم. بعد از اینکه مراسم تموم شد و داشتم میرفتم؛ یه خانمی بدو بدو پشت سرم دوید. دست راستشو مشت کرده بود. انگار یه چیزی رو قایم کرده باشه تا من نبینم. کلی از من تشکر کرد و با مهربونی مشتشو توی دست من باز کرد. دیدم یه صد تومنی مچاله شدهست. هرچی اصرار کردم که لازم نیست و من بخاطر این چیزها نیومدم قبول نکرد. یه برق و شوق خاصی توی چشمهاش بود که خیلی قشنگترش میکرد. این پولو ازش قبول کردم. و این شد اولین محبتی که بابت سخنرانی از مردم به من رسیده :) دلم نیومد این خاطرهی قشنگ و معنوی رو اینجا ثبت نکنم ..
#بانویِطلبهیِدهههشتادی
#خاطراتِ_تبلیغ #سمنان